جنگ و کرونا و تغییرات اقلیمی و سیلاب؛ افغانستان سرزمین اضطرارها
اگر از همین اکنون- که خیلی هم دیر است- چارهای اندیشیده نشود، در سکانسی آخرالزمانی، کشورم را برهوتی میبینم با زامبیهای درنده در زاغه نشینهای تشنه و سوزان.
افغانستان، کشوری کوچک در آسیا، محاط به خشکه، محکوم به جنگ و تروریزم و طالب، و عجین با وضعیتهای اضطراری. گویی سرنوشت محتوم این آب و خاک است که در جنگ و بحرانهای اجتماعی و تاریخی، دانههای گندم میان دو سنگ آسیاب باشد. این سرزمین از گذشتههای دور یار و همدم هرچه بحران در کاینات میشناسید، بوده است و طرفه اینکه چشماندازی نیز برای پایان آن متصور نیست.
افغانستان، کشوری که جز یک دوره چهل ساله در تاریخ معاصرش، به قول مردم «روی خوبی» ندیده، همواره در کشمکش و نزاع و خانه جنگی سوخته، آتش گرفته و از جگر فریاد برکشیده است، هنوز درگیر بحرانهای ممتد، مزمن و به قول آن خواجه، «مرد افکن»ی است که در تاروپود و هست و بودش همانند «خوره» افتاده و با گذشت هر روز و هر دم، جان و روحش را میخورد.
روزی قحطی در بستر جنگ، روزی نیستی در بستر جنگ، روزی بیکاری در بستر جنگ، روزی کشتار در بستر جنگ، روزی اختطاف در بستر جنگ، روزی قاچاق در بستر جنگ، روزی کرونا در بستر جنگ و اینک سیلابها در بستر جنگ در این مرزو بوم مغموم رخ نموده است. هرچند با کمی درد دل در رویای یک ظهر تابستانی آرام و سبز و سرشار از زندگی و هستی و هستندهها، همه بحرانها و اضطرارها را میتوان ناشی از هیولای جنگ دانست و با تکاندن دستمال از خیر پرگویی گذشت، ولی گویا بحران و اضطرار اینک ژرف تر از جنگ و کرونا و سرنوشت خونین موطن ما است. اینک جهان با هیولایی بس سیاهتر از جنگ و کرونا و ناسیونالیزم و فاشیزم مواجه است. تغییرات اقلیمی.
سیلابهای اخیر در ۱۳ ولایت کشور نه برخاسته از جنگ است و نه از روند معمول طبیعی بارندگی و خشکسالی، رد پای تغییرات اقلیمی برجای مانده در ویرانههای پروان و کاپیسا و پنجشیر و لوگر و میدانوردک، نشان از اضطرارها و بحرانهای طبیعی بیشتر و بیشتر و بیشتر میدهد. تغییرات اقلیمی که میهن کوچک ما در آن کوچکترین سهمی ندارد. نه گاز گلخانهای تولید میکند، نه صنایع سنگین پتروشیمی دارد، نه نفت عرضه میکند و نه حتا صنعتی شده است.
افغانستان و دهها کشور کوچک دیگر همانند این سرزمین، قربانی گازهای گلخانهای ابرقدرتهای اقتصادی و نیمچه ابرقدرتهای صنعتی شدهاند. در پی این سیلابها، باید چشم به راه کمآبیها، جنگها بر سر آب با همسایگان، نابودی کشاورزی و دامداری، کوچ اجباری روستا نشینان بیشتر به مراکز شهرها، سر برآوردن شهرهای سمارقگونه و حلبیآبادهای بیشتر در حومه شهرهای کنونی و همچنان بحرانهای امنیتی بیشتر باشیم.
اگر از همین اکنون- که خیلی هم دیر است- چارهای اندیشیده نشود، در سکانسی آخرالزمانی، کشورم را برهوتی میبینم با زامبیهای درنده در زاغه نشینهای تشنه و سوزان.