نزدیک به سه سال پیش، افغانستان شاهد برگزاری انتخابات ریاستجمهوری بود، که آغاز و انجام آن ماجراهای تلخ و ناگوار را به همراه داشت. بحث تقلب و تخطی انتخاباتی، آنقدر بالا کشید که ناگزیز شدند پای جان کری، وزیر خارجه سابق امریکا را وسط کشیدند و از وی خواستند ختم غایله کند و چنین شد که براساس یک توافق سیاسی، طرفهای مدعی حکومت، به اصطلاح« حکومت وحدت ملی» را شکل دادند؛ حکومتی که در ابتدا به مردم وعدههای بسیار داد و بر خدمتگذاری به ملت متعهد شد!
ترکیب حکومت وحدت ملی، از همان ابتدا نیز سوالبرانگیز و نامتجانس به نظر میرسید. تیم تحول و تداوم به رهبری داکتر محمد اشرف غنی و تیم اصلاحات و همگرایی به رهبری داکتر عبدالله عبدالله، هریک پنجاه فیصد در قدرت سهیم شدند و هر دو طرف توافقنامه سیاسی را به امضا رساندند. در یک نگاه، توافقنامه، چراغ راه این حکومت بود. بگذریم از اینکه، بخش عمدهی از این توافقنامه که عبارت از« تدویر لویه جرگه، اصلاح نظام انتخاباتی و توزیع شناسنامههای الکترونیکی» بودند، تاهنوز هم عملی نشدهاند.
از سوی دیگر، ادامهی کار و تداوم مسیر این حکومت نیز هرچه به پیش رفت، با مشکلات و جنجالهایی همراه شد. سران حکومت در برخی موارد با هم اختلاف پیدا کردند و بیشترینه بر سر تقسیم قدرت و حیطهی صلاحیتهایشان به جان هم افتادند و دست به گله و شکوه زدند…
تیم اصلاحات و همگرایی که نماینده آن در حکومت، داکتر عبدالله، رییس اجرائیه، بود، دستاورد محسوسی نداشت و آنطوری که داکتر صاحب در آرایش و پیرایش خوش میدرخشد اما در بازی سیاسی با ارگ، درخشش چندانی نداشت. او با ضعف و مماشات از طرف تیم سیاسیاش نمایندگی کرد و صرف با راهاندازی یک تشکیلات پُرساز و برگ که در هرگوشهی«سپیدار» چندین مشاور انبار شده بود، در صدد حفظ جایگاه نمادیناش بود و همین سبب شد که برخی از نزدیکترین دوستان سیاسیاش از وی روی بگردانند و مقاطعه کنند.
گذشته از اینها،اختلافات در مسیر حکومتداری، مراحل پیچیدهای را طی کرد و حتی تلفات سیاسی نیز در پی داشت. بسیاریها در این گیرودار هم جایگاه حکومتیشان را از دست دادند و هم منزلت اجتماعیشان را.
در موردی، جنرال عبدالرشید دوستم، معاون اول ریاست جمهوری مخالفتاش را از شیوهی حکومتداری و تقسیم قدرت ابراز داشت و از حلقهیی در درون ارگ نام برد که در صدد حذف دیگراناند. هرچند دوستم نیز، سوراخ دعا گم کرده بود و فکرش چندان به کار معاونت قد نمیخورد. او بجای تمرکز روی مسوولیتهای اصلیاش، رهِ فاریاب و جوزجان در پیش گرفت و رقبای درونقومیاش را در منگنه فشار داد. دوستم، بار بار انتقادات تندش را بر حکومت و شخص رییسجمهور وارد میساخت، تا اینکه ماجرای وی و احمد ایشچی خلق شد و دهان نقد و پرخاش این جنرال چاپانداز را برای همیشه بست.
در مورد دیگر، احمدضیا مسعود، نماینده خاص رییسجمهور در امور اصلاحات و حکومتداری خوب، که روزی یار غار و رفیق شبهای تار جلالتمآب بود نیز به گونهی ناباورانه که حتی خودش و داکتر عبدالله نیز خبر نداشتهاند، از سِمتاش برکنار شد. بیرونکردن وی از ساختار حکومتی، اما ظالمانهتر از دیگران بود. او در کارزارهای انتخاباتی، از آدرس قوم تاجیک و خانوادهی مسعود، اعتبار زیادی به آقای غنی بخشید و با استفاده از همین نقش و امتیازش، در درون ارگ نیز راه پیدا کرد. احمدضیا مسعود، در آن زمان حتی نزدیکترین دوستان قومی-سیاسیاش را نیز کنار گذاشت و حمایتاش را از تیم «تحول و تداوم» اعلان کرد. امروز هم اگر وی اینگونه مورد بیمهری قرار گرفته و چوب سیاسی میخورد، نتیجهی تصمیماش است که در ابتدا گرفت و بدیهیست« گوسفندی که از گَله جدا شود، نصیب گرگ میشود.»
اکنون برکناری او انتقادات و نیشخندهای زیادی را سبب شده است و خیلیها حتی بر او خرده میگیرند و ملامتاش میدارند؛ بعضی نیز بر حمایت از وی انگشت میگذارند.
در کل، روزهای حکومت وحدت ملی برای برخیها روزهای نه چندان خوشی بود که ارگ برای آنها حیثیت«مدفن» را داشت. مدفنی که خود با پای خود به آنجا رفته بودند.
به نظر میرسد، خیلیها قاعدهی بازی در این حکومت را ساده گرفته بودند و متوجه پیچیدهگیهای آن نشدند و بیباکانه در دهلیز قدرت گام بر میداشتند. اما این پایان کار نیست… شاید اتفاقات دیگری هم در راه باشد!
سیدمحمدضیا موسوی- خبرگزاری دید