خیالات یک رییس جمهور فراری
واقعیت امر آن است که خود اشرف غنی نیز در بیهویتی و فقدان عرق ملی و ایمان اسلامی، دست کمی از خلیلزاد ندارد، اما ظرفیت او برای مزدوری امریکا و خدمت به منافع راهبردی این ابرقدرت، به مراتب کمتر از ظرفیت خلیلزاد برای این کار است
اشرف غنی رییس جمهور فراری و خاین یک سال پس از فرار بزدلانهاش از کشور برای نخستین بار حاضر شد با رسانه تازهتأسیس «ایبیان» گفتوگوی رو در رو انجام دهد و مدعی شد: «بر اساس قانون اساسی، رییس جمهور بودم، تا زمانی که مردم افغانستان به صورت قانونی قدرت را به کس دیگری واگذار کنند، رییس جمهورم. خادم مردم بودم و هیچ وقت متکی به القاب نبودهام.»
او همچنین روند صلحی را که با مدیریت زلمی خلیلزاد منجر به واگذاری قدرت به طا-لبان شد، «فاجعه» خواند و گفت: «به این شکل که مذاکرات مدیریت شد، از نگاه تجربه بینالمللی پیمانهای صلح، فاجعه است.»
او خلیلزاد را متهم کرد که «با طرحها و کارهای خود همه قشرهای سیاسی افغانستان را تقسیم کرده بود.»
به گفته اشرف غنی فراری، مشکل او با خلیلزاد بنیادین و هویتی است: «مشکل خلیلزاد همراه من این بود که افغان و مسلمان بودم و او از افغانیت خود هم انکار کرده و از هویت خود هم.»
اشرف غنی عبدالله عبدالله را نیز «مسئول عدم تحکیم جمهوریت» نامید.
اظهارات تازه اشرف غنی نشان میدهد که او دچار توهم ریاست بر افغانستان است و برای توجیه این توهم، قانون اساسی قبل از فروپاشی را مستمسک خود قرار میدهد.
استناد به قانون اساسی، آن هم توسط رییس جمهوری متواریی که متهم به خیانت به کشور خود است، از این جهت خیلی مضحک است که او خود دست کم دو بار با دور زدن و زیر پا کردن آن، قدرت را با تقلب و خیانت به آراء مردم در دو دور انتخابات ریاست جمهوری، نقض کرد و پیشتر از او این سلف وی، حامد کرزی بود که با دستبرد به قانون اساسی و حذف برخی مواد آن، بزرگترین جفا را در حق مهمترین وثیقه ملی روا داشت و عملا آن را به کاغذپارهای بیارزش تبدیل کرد.
اگر مبنا و معیار برای ریاست جمهوری، قانون اساسی باشد ـ که بدون شک هست ـ آقای غنی نمیتواند برای ادعای ریاست جمهوری خود، به این سند مهم ملی استناد کند؛ زیرا بر پایه ایجابات قانون اساسی، این شخص هرگز به حیث رییس جمهور افغانستان از سوی شهروندان کشور انتخاب نشده بود تا پس از فرار ذلتبار و خائنانهاش از کشور، بتواند همچنان عنوان ریاست جمهوری را یدک بکشد و یا تنها مبنای سلب این سمت از او انتقال قانونی قدرت از طریق مردم به نظام یا رهبر جدید باشد.
نکته مهم دیگر در این خصوص آن است که اگر مبنا و مستمسک ریاست جمهوری اشرف غنی، ریاست جمهوری افغانستان و آراء و اراده شهروندان کشور بوده است، او چرا برای پاسداری از آن در برابر دسایس استعماری خلیلزاد با پشتگرمی به حمایت مردم، ایستادگی نکرد و با ذلت و حقارت در مقابل فرامین او تمکین کرد و سر تسلیم فرود آورد و کشور را در کام بزرگترین بحران سیاسی، اقتصادی و امنیتی، تنها رها کرد؟
غنی یک عنصر بیاراده و مهره مزدور و عامل دستنشانده بود که جز تبعیت از دستور اربابان مافوق خود از جمله زلمی خلیلزاد، چاره دیگری نداشت. این بیارادگی و دستنشاندگی تا آنجا غیر قابل کتمان و انکار است که حتی در سخنان خود اشرف غنی نیز در اولین گفتوگوی رو در رو با یک رسانه پس از فرار از کابل، بازتاب یافته است. او در این گفتوگو اعتراف کرد که بازیچه دست خلیلزادی قرار گرفت که هم هویت ملی و هم هویت دینی خود را قربانی منافع استراتژيک امریکا کرده است.
اگرچه واقعیت امر آن است که خود اشرف غنی نیز در بیهویتی و فقدان عرق ملی و ایمان اسلامی، دست کمی از خلیلزاد ندارد، اما ظرفیت او برای مزدوری امریکا و خدمت به منافع راهبردی این ابرقدرت، به مراتب کمتر از ظرفیت خلیلزاد برای این کار است.
غنی فراری، فرومایگی اخلاقی خود را در این گفتوگو در عریانترین شکل ممکن به نمایش درآورده است. او بدون پذیرش هرگونه مسئولیتی در قبال تباهی افغانستان، تمام تقصیرها را به گردن دیگران میاندازد و با وقاحت مدعی میشود که آخرین فردی بوده که کابل را ترک کرده است. او میکوشد با فرافکنی شیادانه، مسئولیت سقوط جمهوریت و طبعاً بازگشت «امارت» را به قدرت، به گردن عبدالله عبدالله بیندازد و او را مانع تحکیم جمهوریت معرفی کند.
این ادعای غنی، مصداق بارز «کلمة حقٍّ یُرادُ بِهاالباطل» است؛ زیرا به راستی داکتر عبدالله مانع تحکیم و تحقق دموکراسی و جمهوریت بود، اما نه به آن صورت که اشرف غنی ادعا میکند. عبدالله از این جهت مانع استقرار و استحکام جمهوریت بود که دستیار و زیرمجموعه اشرف غنی فاسد و فاشیست قرار گرفت و نتوانست دست دزدان دموکراسی را از آراء میلیونی شهروندان افغانستان کوتاه کند و مانع غصب و غارت رؤیا و اراده مردم شود. او ذلیلانه و بزدلانه در برابر تهدید و تطمیع برکشندگان اشرف غنی و مشخصاً امریکا، تمکین کرد و طوق طوع و خاکساری را بر گردن آویخت و سرنوشت مردم را به مزدور مزور و فرومایهای واگذار کرد که از همان ابتدا با توطئه و تبانی به قدرت رسیده بود تا در توطئه و تبانی دیگر، قدرت را به قبیله انحصارگر خود واگذار کند.