دریا؛ انجنیر هواپیما است ولی قهوه میفروشد
گزارش از ضمیر محب- خبرگزاری دید
کمی عصبانی است و دیر اعتماد مینماید. گویی جهان در نظرش مه آلود و غبار گرفته است، آیندهای برای خود ترسیم نمیتواند، به پایان خط انگار رسیده است. دریا؛ دختری که میگوید مهندسی هواپیما خوانده ولی اکنون در پلسرخ قهوه خانه سیار دارد.
نزدیکش میروم، نخست کمی پرخاش میکند، از رسانهها هم شکایت دارد و در چهرهاش آثار خشمی فروخورده شده نمایان است، خشمی اجتماعی و زنانه، معلول بیتوجهی و شاید هم آینده ناروشن.
کم کم اعتماد میکند، هرچند میگوید به رسانههای مختلف مراجعه کرده تا صدایش به گوش مسئولان بلندپایه کشور برسد، ولی کسی یاریاش نکرده.
دریا میگوید، پنج سال در رشته انجنیری هواپیما در روسیه درس خوانده است. اکنون به دلیل نبودن کار مناسب، در شهر کابل کافه سیار باز کرده. او در چارراه پلسرخ غرفه دارد و قهوه و چای به مشتریان ارائه میکند.
دریا در گفتوگو با خبرگزاری دید ماجرای ایجاد کافه سیار خود را شرح میدهد. او میگوید پنج سال در رشته انجنیری هواپیما درس خوانده است: یک سال زبان و چهارسال دیگر در رشته انجنیری هواپیما درس خواندم. هنوز یک سال مانده بود که فارغ شوم؛ اما مدت اقامت ویزهام به پایان رسید، از روسیه دیپورت شدم.
دریا که سهسال پیش از روسیه به کشور برگشته، میگوید در این سهسال بیکاری افسردهاش کرده بود و برای همین «کافه دریا» را باز کرده است: سه سال پیش از روسیه دیپورت شدم. در این مدت هرچه تلاش کردم مشکل ویزهام حل شود، نشد. به وزارت خارجه و سفارت روسیه در کابل مراجعه کردم، اما نتیجهای در پی نداشت. بالآخره از بیکاری خسته شدم و از سوی دیگر باید کاری برای بقای زندگی خود میکردم تا این که کافه سیار را ایجاد کردم و از این طریق امرار معاش میکنم.
او میگوید در کافه سیارش قهوه ساده، کاپاچینو، چاکلیت و چای ارائه میکند و از مشتریانش نیز راضی است: اکثر کسانی که این جا میآیند مرا میشناسند و کسی نیز به کار من کار ندارد، نرخ قهوهها از ۳۰ افغانی شروع میشود تا ۱۰۰ افغانی هم قهوه داریم. روزانه ۵۰۰ افغانی درآمد دارم.
دریا میگوید انجنیر هواپیما است و نباید در کافه سیار کار کند: من انجنیر طیاره هستم، حداقل باید در میدان هوایی کار کنم یا در کارخانه هواپیما سازی.
او نگران هدر رفتن هشت سال عمرش است: هشت سال است که من بیسرنوشت هستم، دولت اگر زمینه کار را برایم فراهم نمیکند، لااقل مشکل دیپورت شدنم را حل بسازد. هشت سال تباهی زندگی من را کی پاسخ میدهد.
دریا بانو رولا غنی را خطاب قرار داده و میگوید که این خانم محترم کجاست که مشکلات من را درک کند، چرا از زنان توانمند استفاده نمیکند.
او میگوید، به عنوان یک افغان صادقانه میخواهد به کشورش خدمت بکند: نه یک روس هستم نه یک خارجی، من یک افغان هستم و با تمام دار و ندار و مشکلات زندگی از وطن دور شدم تا در آینده چیزی شوم و به کشور خود خدمت کنم، اما بنابر دلایل نامعلومی دیپورت شدم.
دریا میگوید تاکنون از طریق چندین رسانه صدا بلند کرده است، اما تاهنوز کسی به صدایش گوش نداده است: چندین رسانه از من مصاحبه گرفت، اما صدای من شنیده نشد، میلیونها دالری که در خزانه دولت افغانستان به هدف اجرای برنامههای توانمندسازی زنان داده میشود، کجاست؟ این پولها به جیب چه کسی میرود. جوانان ما از بیکاری دست به خودکشی میزنند، از حکومت افغانستان میخواهم دست جوانان تحصیلکرده کشور را بگیرد و از این برکه رنج آنها را نجات دهد.
حکایت و روایت دریا دختری که مهندس هواپیما است و در پلسرخ قهوه میفروشد، شاید تنها روایتی از دختران و زنان این سرزمین نباشد که درگیر مشکلات هستند، اما شغلی که او در پیش گرفته، میتواند الگوی مناسبی برای زنان و دخترانی باشد که طرفدار حضور در بازار اقتصاد و گردش پول در کشور هستند. دریا غرفهای دارد و یک دامن شکایت، شاید او روزی در فرودگاهی دست نوازش بر ملخ هواپیمایی بکشد.