بیشتر از دو ماه میشد که برای دیدار با حکمتیار تلاش کردیم و سرانجام او تصمیماش را گرفت تا بین مردم ظاهر شده و سخنرانی کند. کابل را ترک کرده و راهی لغمان شدیم. در این سفر دوست خارجیام که خبرنگار است و یک فلمبردار از دوستان کابلی همراهیام میکرد. من تنها خانم خبرنگار افغانستانی بودم که برایم اجازه حضور در چنین مراسمی را دادند.
در پلچرخی با موترهای قوماندان زرداد روبهرو شدیم که با سرعت خیلی بالا، موترهایی با شیشههای دودی و افراد لباسهای نظامی به طرف کابل در حرکت بودند. سرعت موترها به طرز وحشتناک زیاد بود. با خودم گفتم اگر کسی با این موترها روبهرو شود چه خواهد شد!
بعد از سه ساعت لغمان رسیدیم و قرار شد برای صرف غذا به یک هوتل برویم، هوتل که چه عرض کنم یک مکان خیلی کثیف و یک چهاردیواری که فقط یک سقف بر سر داشت. تصمیم گرفتم چیزی نخورم، زیرا به نظرم گرسنهبودن بهتر از مسمومشدن بود. با این حال تلاشهای ما برای دیدن حکمتیار شروع شد. بعد دو ساعت بالاخره اجازه پیدا کردیم تا وارد قوماندانی امنیه شویم و گفتند بعد از بازرسی میتوانیم آقای حکمتیار را ملاقات کنیم، ولی به هیچ وجه اجازه مصاحبه با او را نداریم.
بازرسی وسایل ما سه ساعت طول کشید و ساعت نزدیک به هفت شام بود که ما را به محل اقامت حکمتیار انتقال دادند. تقریباً ۲۰ دقیقه منتظر ماندیم و سرانجام آقای حکمتیار وارد سالونی شد که بیش از ۵۰ نفر در آنجا انتظار وی را میکشیدند. به ما هم اجازه دادند تا بدون سروصدا فلم وعکس بگیریم. ناگفته نماند اینکه قبل از ورود حکمتیار یک نفر نزدمان آمد و آمرانه به من و دوست خارجیام گفتند که چادرمان را درست بپوشیم چون انجنیر صاحب اینطور خوشش نمیآید. من که به نظر خودم لباس مناسب پوشیده بودم، یک لباس خیلی بلند که اصلاً برای یک عکاس در حال حرکت مناسب نیست و هر دقیقه مانع حرکتم میشد. قبل از او پسرش وارد شد و از همه خواست نظم را مراعات کرده و همه در نوبت با آقای حکمتیار احوالپرسی کنند.
وارد شدن او با نعرهی «الله اکبر» و«زنده باد حکمتیار» شروع شد. با همه دست میداد و هرکس به نوبتاش خود را به وی معرفی میکرد. نگاههای افرادی که آنجا حضور داشتند خیلی اذیتم میکرد٬ بعضیها با هم میگفتند این دختر چینایی است و بعضی هم پُسپُس کنان میگفتند هزارهگی است. همه رفتند و ما هنوز برای گرفتن مصاحبه با او تلاش میکردیم ولی موفق نشدیم. به قوماندانی امنیه آمدیم و میخواستیم آنجا را ترک کینم، ولی آنها به بهانههای مختلف تلاش داشتند تا ما را به مکانی ببرند که خودشان میخواستند، ولی ما قبول نکردیم. به مکان که از قبل برای ما آماده شد رفتیم تمام شب را کار کردیم. عکس و گزارش تهیه و به دفتر ایمیل کردیم. ساعت نزدیک ۵ صبح بود که خوابیدیم و دوباره شش صبح بیدار شده و راهی محل کنفرانس شدیم. پس از چند دقیقه کنفرانس شروع شد.
برنامه با تلاوت آیات قران و بدون پخش سرود ملی شروع شد. نخست والی لغمان سخنرانی کرد و پس از او نوبت حکمتیار رسید. تلاش کردم تا عکس بگیرم. ولی چون تنها دختری بودم که در برنامه حضور داشتم٬ حرکتهای من برای حاضران در مجلس جالبتر بود تا سخنرانی حکمتیار! همینکه قدم بر میداشتم تمام نگاهها به سمت من میچرخید. بارها شنیدم که با هم میگفتند نباید به این دختر اجازه ورود داده شود. چرا به او اجازه عکاسی داده شده است و سوالهایی از این قبیل…
بالاخره برنامه تمام شد و ما کارمان را انجام نداده به کابل برگشتیم.