در کدامین جزیره به گل نشستهای!
شعر و یادداشت کوتاه مصطفی هزاره، برای جان باختگان نفتکش سانچی
مصاحبهها را دیدم. صدای لرزان مادری که میگفت ۳۱ سال فرزندش را بزرگ کرده و حالا زیر آب… مصاحبه عاشقی که انتظار میکشد و حنجرهاش مثل دو تار بیقرار میلرزد… به حرفهای سادهای که میگوید، حرفهای سادهای که یک عمر او را آتش خواهد زد، (من شکلاتهایم را برای تو نگه داشتهام) من شکلات نمیخواهم، احسان مظلومم… همین حرفهای ساده که برای یک عمر جنون کافی است…
مصاحبه وزیر« رفاه » و اشکهایش را دیدم، مردی که گریهاش نشان از بزرگیاش بود، که شهامت گریستن را داشت، به حرفهای آن زن پشت گوشی که به زبان ساده از دلهرهها و از ترسهایش به وزیر میگوید….
همه را دیدم و مثل شما سوختم، مثل کسی که هر روز این ترسها را دیده… این جنس بیقراریها در سرزمین من افغانستان بسیار است، باور کنید ما هم با اشکهای شما سوختیم و گریستیم…
فیسبوک و اینستاگرام ندارم و حساب توییتریام یک ماهی میشود از دسترسم خارج است. موبایلم روزهای بعد از حادثه «تبیان» در کابل، در شفاخانه در بحبوبه عیادت از اقوامم گم شده و هیچحساب ندارم. هیچمتن از حسابهای من در این مدت قابل اعتبار نیست. به توصیه دوست روانشناسم، پی هیچکدام از حسابهای اینترنتیام را نگرفتهام. حتا موبایل ندارم.
این شعر را به روح بزرگ ملوانان و صبر بلند خانوادههایشان تقدیم میکنم.
در رویای کودکیات ماندی
که زمین را
روی قایق کاغذی
دریا به دریا
اقیانوس به اقیانوس
در حوضچه حیاط سفر میکردی
که فاتح ماه سرزمینت شوی
قایق کاغذی بزرگتر شد
فولاد شد و محکمتر
دریا ناجوان شد
و ماه
جنازهای روی سینه اقیانوس
دریا بزرگتر شد
بزرگتر از قاب عکس روی دیوارت
که شبانه به خوابش میرفتی
دریا ۳۱ ساله شد
دریا ۳۶ ساله شد
بزرگتر شد قایقت
سوار کردهای با خودت
اندوه اشکهای خلیج را
خلیج تا ابد همزبانت
اندوه اشک خلیج را
که قطره قطره گریسته
تاریخ رنج زمین را
ساحل تو را میگرید
که در کدامین جزیره به گل نشستهای
ساحل اشک میریزد
شکلاتهایت را نمیخواهد
میترسد از کابوس دزدان دریایی
میترسد از پرچم اسکلت نقاشی شده از استخوانهایمان
باز گرد!
در عصر سکوت پیامبران
در سرزمین نبرد خدایان
بازگرد به شرق اندوه
بازگردد به خلیج ماهیگیران
پیامبران قرص خواب خوردهاند
و کشتی نجاتشان را به فیلمنامهها دادهاند
عصایشان آهنی شده
بازگرد از آتش
از میان دود و شعله
بازگرد و پیامبر امید باش
در قرن فراموشی معجزهها
بازگرد و این بار
در کشتیات
تنهاییهایمان را سوار کن و غرق کن
اینجا تایتانیک نیست
و معشوقه این اتفاق
زودتر از خبر معشوقش جان داده