دموکراسیِ بدون شهروند
مهدی سرباز
انديشه و مفهوم دموکراسي در جهان امروز تنها «نظام سياسي» نيست بلکه درعين حال نوع زندگي کردن و فلسفه زندگي است. درمورد دموکراسی و مفهوم آن بخصوص از قرن نوزده تا امروز افکار و نوشتههای زیادی گفته و نوشته شده است، خلاصهای از ویژهگیهای اصلی یک دموکراسی را میتوان چنین بیان داشت؛
دموکراسی شکلی از حکومت است که در آن قدرت به صورت مسالمتآمیز و با آراء اکثریت مردم انتقال مییابد، در این نوع حکومت آزادی بیان، انتخابات، تحزب و تجمع به صورت آزاد وجود دارد و حکومت همواره میباید پاسخگوی مردم باشد. صرف دموکراتیک بودن منشا حاکمیت کافی نیست بلکه مسئولیت و پاسخگو بودن در مقابل مردم باید مستمر باشد و حکومت دایماً منشا دموکراتیک خود را تجدید کند. همچنین یک حکومت دموکراتیک استوار بر اصل نسبیت ارزشها است نه مطلق، زیرا با اعتقاد به ارزشها و باورهای مطلق است که سلطه سیاسیسنتی همچنان برقرار خواهد ماند؛ رژیمهای اقتدار طلب و غیر دموکراتیک همواره بر اساس ارزشهای مطلق اخلاقی حکم راندهاند. به درگیریهای اخیر در سوریه و عراق نیمنگاهی بیاندازید؛ پدیدهای به نام داعش با همین بهانه یعنی «ارزشهای مطلق» به نام دین و مذهب این دوکشور را به خاک و خون کشاند.
در سالهای بعد ۱۳۷۲ نیز طالبان به بهانه همین «ارزشهای مطلق» باعث خانهجنگیها در میان اقوام و مذاهب افغانستان شدند. برای همین از دموکراسی نه به عنوان تنها مفهوم نظام سیاسی که در عین حال نوع زندگی و فلسفه زندگی کردن یاد میکنند. پیروزی دموکراسی بر دیگر نظامهای سیاسی نیز نهتنها به خاطر پویا بودن این نظام بلکه برای جلوگیری از جنگها نیز بوده است، تاهنوز تاریخ شاهد جنگ دو کشور دموکراتیک نبوده زیرا وقتی قدرت واقعی در دست مردم باشد؛ جنگی اتفاق نخواهد افتاد به این دلیل؛ اولین کسانی که در جنگ کشته یا آسیب میبینند خود مردم هستند.
آبرهام لینکن شانزدهمین رییسجمهور ایالات متحده امریکا معتقد بود دموکراسی عبارت است از «حکومت مردم، توسط مردم، برای مردم، توسط همه برای همه» اما آنچه لازمه یک دموکراسی است فهمیدن و درک کردن عبارت «مردم» است. چگونه مردمی لازمه دموکراسی هستند و میتوانند از دموکراسی که حکومت مردم برای مردم است دفاع کنند و آن را پایدار نگهدارند؟ گابریل آلموند و سیدنی وربا در کتاب «فرهنگ مدنی» به این سوال پاسخ دادهاند و چنین مردمی را دارای فرهنگ سیاسی مشخصی دانستهاند آنها فرهنگ سیاسی را به سه نوع تقسیم کردهاند:
۱ـ فرهنگ سیاسی محدود؛ که در آن شهروندان دورادور آگاهیهایی از دولت و سیاست دارند و از سیاست و تصمیمات گرفته شده توسط دولت غافلاند، آنها نه علم سیاست را دارند و نه علاقهای به آن نشان میدهند، این نوع فرهنگ سیاسی بیشتر در جوامع سنتی به چشم میخود.
۲ـ فرهنگ سیاسی تبعی؛ که در آن شهروندان از تصمیمات دولت آگاه هستند و کمتر با آن به مخالفت میپردازند ولی در عین حال بیشتر از آن تاثیر میپذیرند. این نوع فرهنگ سیاسی بیشتر در جوامع استبدادی دیده میشود.
در این قسمت باید سخنرانی گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی را به یادآورد که گفته بود: مردم افغانستان تبعه هستند نه شهروند. و همچنین بیانیه این حزب را در مورد تظاهرات جنبش «رستاخیز تغییر» که نگاشته شده بود «ما تحمل این بیبندوباریها را نداریم…» طرفداران این نوع فرهنگ سیاسی تحمل دخالت شهروندان در سیاستهایشان را ندارند و بیشتر آن را بیبندوباری میدانند.
۳ـ فرهنگ سیاسی مشارکتی؛ که در آن شهروندان از تصمیمات دولت آگاه هستند و قادر به نفوذ در دولتاند و از راههای مختلف آن را تحت تاثیر قرار میدهند. این نوع فرهنگ سیاسی، بیشتر در جوامع دموکراتیک دیده میشوند.
به عقیده آلموند و وربا این سه فرهنگ سیاسی میتوانند باهم ترکیب شوند. چنان که در افغانستان با یک دیگر ترکیب شدهاند. فرهنگ سیاسی مردم افغانستان را میتوان ترکیبی از فرهنگ سیاسی محدود و مشارکتی دانست. محدود از این جهت که وقتی در انتخاباتهای افغانستان بعد از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۴ که سه انتخابات ریاست جمهوری را در بر میگیرد نگاهی بیاندازیم مردم افغانستان دچار فرهنگ سیاسی محدود بودهاند. زیرا رهبران قومی نقش محور اصلی انتخابات را بازی کرده و به هرکسی که رهبران گفتهاند پیروانشان نیز به آنها رای دادهاند و این تبعیت از رهبر حداقل تا هشتاد در صد صادق بوده است. حال آنکه مردم دارای فرهنگ سیاسی مشارکتی مطیع رهبران نیستند و بر اساس شناخت و برنامه محوری کاندیدها به آنها رای میدهند نه بر اساس تبعیت از رهبرانشان. و همچنین ترکیب فرهنگ سیاسی مشارکتی با محدود در افغانستان از این جهت است که مردم این کشور در برابر سیاستهای دولت بیتوجه نبودهاند و به آن واکنش نیز نشان دادهاند. نشانه فرهنگ سیاسی مشارکتی را میتوان در حرکت مدنی «جنش روشنایی» در دوم ماه اسد ۱۳۹۵ و همچنین «رستاخیز تغییر» در دهم ماه جوزا سال روان عنوان کرد که مردم به صورت گسترده در آن شرکت داشته و برای دادخواهی مطالباتشان به خیابانها ریخته و تظاهرات کردند.
آینده دموکراسیِ بدون شهروند
حسین بشریه در کتاب «آموزش دانش سیاسی» شهروند را دارای حقوق و تکالیف میداند و مینگارد:« شان شهروندی و حقوق و تکالیف مربوط بدان از مفاهم اساسی زندگی دموکراتیک به شمار میرود.» پس به این نتیجه میرسیم که شهروند عبارت از کسی است که دارای حقوق و تکالیف است. به عبارت «حقوق» دقت کنید! این حقوق تنها در صورتی به دست میآید که فرهنگ سیاسی مردم یک کشور فرهنگ سیاسی مشارکتی باشد فرهنگی که هربار از دولت پاسخ بخواهد و دولت را موظف به پاسخگو کردن در برابر خود کند زیرا چنان که گفتیم: صرف دموکراتیک بودن منشا حاکمیت کافی نیست بلکه مسئولیت و پاسخگو بودن در مقابل مردم باید مستمر باشد و حکومت دایماً منشا دموکراتیک خود را تجدید کند. و این تنها زمانی محق میگردد که مردم آگاهی سیاسی داشته و در امور سیاسی مشارکت ورزند و عملاً یک شهروند باشند. در غیر این صورت دموکراسی بدون شهروند شبه دموکراسی خواهد بود که «جامعه سیاسی بسته سنتی» را به بار خواهد آورد این نوع جامعه سیاسی عبارت از جامعهای است که در آن الیگارشیهای سنتی و استبداد فردی مطلقه حکمرانی میکند و جامعه مدنی و نهادها و موسسات آن هنوز تکامل نیافتهاند. در این جوامع، گروههای اجتماعی از عرصه مستقلی برخوردار نیستند. ضعف زمینه فرهنگی و اقتصادی و توسعه جامعه مدنی، انحصار قدرت سیاسی در دست معدودی از گروههای برگزیده باعث عدم پیدایش جامعه تودهای به عنوان زمینه بسیج سیاسی شده و در نتیجه ساخت قدرت سیاسی نوعاً بسته و مصون از تعارضات اجتماعی خواهد بود. در این نوع جامعه سیاسی سیاست نه فعالیتی گروهی است و نه خصلتی تودهای پیدا کرده بلکه اساساً فرایندی فردی و شخصی است. نمونههای این نوع از جامعه سیاسی را میتوان در کشورهای چون عربستان سعودی، قطر و کویت یافت.