رسانه ها؛ به نام آزادی به کام طالبان
مهمترین دلیلی که در این مورد میتوان ارائه کرد این است که طالبان به عنوان بزرگترین چالش سیاسی ـ امنیتی برای دولت و مردم افغانستان، بیهیچ هزینهای، از میان تمامی رسانههای کشور، سربازگیری کرده و آنان را به خدمت خود برای انتقال خواستهها، پیامها، دستاوردها، اهداف، برنامهها، سیاستها و گزارشهای خود درآورده است.
افغانستان به عنوان کشوری با پیشینه چندهزارساله تاریخی و چندین سدهای همزیستی و همنفسی با اسلام، پس از برچیدن بساط حکومت طالبان و سرازیری نیروهای نظامی، سیاسی و فرهنگی غرب، با رشد و رویش شگفتانگیز و اعجابآور رسانهای رویارو شد و در روندی شدیدا شتابناک، حضور رنگینگمانی و سرگیجهآور رسانههای مختلف و پرشمار دیداری، شنیداری، نوشتاری و الکترونیک را در فضایی تجربه کرد که به دلیل فقدان زمینه و پیشینه تاریخی ـ اجتماعی، مایه شکلگیری گسست تاریخی ـ هویتی برای انسان افغانستانیِ دارای پیشفرضهای ذهنی و هنجارهای اجتماعی ویژه خود شد.
شوهای محرک تلویزیونی و فیلمها و سریالهای پرهیجان هندی و ترکی و… با پیامهای پرابهام و در عین حال صریحی که به پیامگیران ساده و صمیمی و مشتاق و پرعطش خود میدادند و میدهند، به ناگهان و در یک یورش نامنتظره رسانهای، خانواده استوار و اسطورهای افغانستانی را در معرض دگرگونیها و دگردیسیهایی قرار دادند که اکنون نام آن را در خوشبینانهترین حالت، باید «فروپاشی تدریجی» گذاشت. این وضعیت از منظر روشنفکران و روانکاوان جمعی، به «پیشرفت» جامعه و خانواده تعبیر میشود، اما غالبا از این نکته کاملا روانشناختی اجتماعی غفلت میشود که پیشرفت، چیزی نیست که در یک جریان جهشی پرسرعت و اعجازآمیز به دست آید، بلکه برای رسیدن به پیشرفت، به عنوان مهمترین تحول و تطور فرهنگی ـ اجتماعی، بایستی مراحل و مراتب و روندهای منتهی به آن را با شکیبایی و در بستری آرام کاملا طبیعی، پشت سر نهاد. رسیدن به نقطهای که در ترازوی فراسنجیهای علمی ـ اجتماعی نام آن را «پیشرفت» مینهند، همانند رسیدن به قله کوه بلند و مرتفعی است که نمیتوان در یک گام هرچند بلند، فتحش کرد.
به همین جهت است که در باب رسانههایی که پس از فروپاشی طالبان در افغانستان فعال شدند، باید گفت که اساسا در کشور ما چیزی به نام رسانه، به عنوان یک نیاز انکارناپذیر بومی شکل نگرفت، بلکه رسانهها به کشور ما هجوم آوردند. درواقع ما در کنار و به دنبال انواع تهاجمهایی که پیش از این بر کشورمان صورت گرفتهاند، این بار با لشکرکشی و تهاجم گسترده رسانهای مواجه شدیم، نه آنکه رسانه به مثابه یک تحول بنیادین در جهت جریان آزاد اطلاعات، روند شکلگیری طبیعی خود را پشت سر نهاده باشد و بر مبنای رویکردهای تعریفشده ملی، برآمده از نیازسنجی مدیران و سرمایهگذاران رسانهای باشد.
مهمترین دلیلی که در این مورد میتوان ارائه کرد این است که طالبان به عنوان بزرگترین چالش سیاسی ـ امنیتی برای دولت و مردم افغانستان، بیهیچ هزینهای، از میان تمامی رسانههای کشور، سربازگیری کرده و آنان را به خدمت خود برای انتقال خواستهها، پیامها، دستاوردها، اهداف، برنامهها، سیاستها و گزارشهای خود درآورده است. اکنون همه رسانههای ما نهتنها در کار ارائه خدماترسانی رسانهای به طالبان هستند و این کار را بدون دریافت هیچ امتیاز مادی یا معنوی از این گروه، برای شان انجام میدهند، بلکه خواسته یا ناخواسته خواسته در پیشیگرفتن از یکدیگر برای عرضه این خدمات، مسابقه هم برگزار میکنند.
اما این تمام کار و کارنامه رسانههای جمعی در خصوص بهرهبرداری از آزادی رسانه و بیان برای اهداف یک گروه ضد رسانه و آزادی نیست، بلکه در این میان، برخی رسانهها به صورت هدفمند و سازمانیافته دست در کار بزرگنمایی جریان مدهش داعش است که به صورت طبیعی، متضمن تضعیف دولت و فروکوبی روان و روحیه رزمی و دفاعی نیروها و نهادهای امنیتی کشور خواهد بود. آیا میتوان گفت این کار رسانهها به زیان منافع ملی نبوده و در تعارض با آن قرار ندارد؟
افزون بر این رسانههای ما ـ بازهم بدون استثنا ـ در کار ویرانگری روان جمعی مردم هستند و بخش عمده پیامها و برنامههای سیاسی ـ خبری شان در جهت بیباورسازی مردم نسبت به نظام و ساختار سیاسی کشور، تهیه و تولید میشود. به بیان دیگر مجموعه رسانههای فعال در افغانستان با آنکه هرکدام به لحاظ رویکردهای رسانهای، راههای گوناگون و ناهمگونی را میپیمایند، اما در یک ائتلاف غیر رسمی رسانهای همپیمان و همپیمانه شدهاند تا در قالب اپوزیسیون رسانهای نظام بروز و ظهور کنند. مفهوم این سخن آن است که رسانهها، به دلیل سوگیریهای کاملا نقادانه و بیرون از دایره عدالت رسانهای در قبال کاستیها و ناکارآمدیهای دولت، به گونهای در پی «براندازی نرم» نظام هستند. در این میان حسنی که در افغانستان وجود دارد یا چانسی که دستگاه حاکم از آن بهره میبرد، خستگی مردم از شورشهای براندازانه در برابر نظام سیاسی خود است؛ وگرنه در سایر کشورها و از جمله در برخی ممالک عربی خاورمیانه، نه رسانههای پرمخاطب دیداری و شنیداری ـ که در اختیار حکومتها هستند ـ، بلکه این شبکه اجتماعی فیسبوک و همانند آن بود که مردم را در برابر دولتهای شان شوراند و اراده آنان مبنی بر «اسقاط نظام» را دستکم در مورد چهار دیکتاتور پرپیشینه عرب، محقق ساخت.
موارد یادشده، بخشی از کارکردهای سیاسی رسانههای افغانستان است، در حالی که در بخشهای مهمتر و حیاتیتر، که کارنامه فرهنگی و اجتماعی رسانهها را فرا میگیرد و به همین دلیل، برای آنان مسؤولیتهایی در حوزه امور اجتماعی تعریف میکند، لگامگسیختگی و هنجارشکنی و هتاکی و پردهدری و حرمتسوزی و مشروعیتزدایی و زمینیسازی امور آسمانی رسانههای آزاد ما به اندازهای است که با هیچ معیاری قابل دفاع و توجیه نیست.
باید به یاد داشت که در پیشرفتهترین و آزادترین کشورهای جهان، آزادی به آن مفهوم و تعریفی که رسانهها و مدیران رسانهای ما از آن اراده و برداشت میکنند، وجود ندارد و نباید هم وجود داشته باشد؛ زیرا دستکم چیزی به نام منافع و امنیت ملی در سازوکارهای مدیریت سیاسی و رسانهای کشورها وجود دارد که نه تنها رسانههای آزاد، بلکه هر شهروندی خود را ملزم به رعایت و پاسداشت آن میداند.