روایت سید مومن از جهنم کوثر دانش؛ آن نگهبان در آغوش انتحاری جان باخت!
با آن که هنوز در شوک انفجار به سر میبرد، اما با اصرار زیاد حاضر شده تا چشم دید خود را از روز انفجار در آموزشگاه با خبرگزاری دید در میان بگذارد.
نامش سید مومن است، جوان است و آرزوهای زیادی در سر دارد. شب و روز دود چراغ میخورد و درس میخواند. سید مومن پدر ندارد و هر روز فاصله طولانی را از آخر دشت برچی تا آموزشگاه کوثر دانش میپیماید که آمادگی کانکور بخواند. او یکی از بازماندگان رویداد خونین انتحاری آموزشگاه کوثر دانش است که جان به سلامت برده و اکنون ذهن و روانش سخت درگیر است.
انفجار و انتحار و حملات خونین تروریستی از ۱۹ سال به این سو آرام و قرار مردم افغانستان را ربوده است. وقتی از خانه بیرون میروید، امکان این که دوباره سالم به خانه برگردید، مبدل به احتمالی میشود که زیاد محتوم نیست. جنگ چهره فجیع انسانیتی است که شرافت آفرینش را دعوا دارد، انفجار و انتحار فجیع تر از آن. ولی هدف قرار گرفتن اطفال و دانشآموزانی که تنها تب و تلاش زندگی شان آموختن و رسیدن به فردایی بهتر است، قشری که نه در طرح جنگ و صلح و دست دارد و نه دغدغه فکری و ذهنیاش سیاست است، چنان نفرت انگیز و متعفن است که نشاید آن را توصیف کرد.
اما سید مومن، بازمانده انفجار خونین آموزشگاه کوثر دانش، او در شوک انفجار به سر میبرد، کم سخن است و در اندوهی جانکاه غوطهور. چیزی نمیگوید، به نظر آرام میرسد، ولی از درون پر تلاطم است. هر لحظه بغضی سنگین گلویش را میفشارد. دست و پایش غیر ارادی حرکت میکند، گویی هر آن در انتظار رخدادی هولناک به سویی پرتاب میشود.
در حمله تروریستی بر آموزشگاه کوثر دانش، دست کم نزدیک به ۴۰ دانشآموز کشته و بیش از ۷۰ تن دیگر زخمی شد. خانوادههای زیادی به سوک نشست و گلهای تازه رسیدهای پرپر شد. گلهایی که شاید روزگاری در آینده از بهترین کادرهای تحصیل یافته این آب و خاک میشدند، چنگال خونین تروریزم اگر میگذاشت.
خبر انفجار و انتحار در شهرها همواره هولناک است. اما در جغرافیای اشباح ترور و انفجار، این خبر مبدل به چاشنی زندگی مردم شده است. چند ساعتی ابراز تاسف و تحسر درشبکههای اجتماعی و چند صباحی بحث و جدال سیاسی در رسانهها و ارائه آمار قربانیان از سوی حکومت، تنها صداهایی است که در پیوند به آن شنیده میشود، اما داغ از دست رفتن عزیزی نو شکفته، لکه اندوهی است که برای ابد در دل مادران و پدران و خواهران و برادران او نقش میبندد و همواره زخم ناسور روز و شب آنان است.
او دومین و خردترین عضو یک خانواده است، بردار بزرگش آموزگار است و و مادرش نیز در خانه به امور منزل میرسد. سید مومن با چشمانی نگران میگوید، روزانه نیم ساعت پیاده طی طریق میکند تا به آموزشگاه برسد؛ چون توان پرداخت کرایه موتر را ندارد. خانهاش در قلعهقاضی_کته بلندی است و آموزشگاه کوثر دانش در ساحه پلخشک برچی.
سید مومن صنف دوازدهم مکتب است. در یک آموزشگاه تدریس میکند و بعد از ظهرها با شور و حال جوانی در صنفهای آمادگی کانکور اشتراک میکند تا در دانشگاه در رشته مورد علاقهاش راه یابد.
با آن که هنوز در شوک انفجار به سر میبرد، اما با اصرار زیاد حاضر شده تا چشم دید خود را از روز انفجار در آموزشگاه با خبرگزاری دید در میان بگذارد.
او میگوید که همه چیز در یک لحظه و با یک صدای رعب انگیز آغاز شد. سید مومن در داخل صنف بود. تازه صنف تعطیل شده بود و شاگردان با هلهله به بیرون میرفتند. آنان بیش از ۶۰۰ تن در یک صنف درس میخواندند.
او روایت میکند: صدای بلندی شنیدم، گوشهایم قفل شد و همهجا را دود و خاک گرفته بود؛ وقتی از صنف بیرون شدم صحن حویلی کورس روشن شده بود، طرف آسمان دیدم، گویی حلقهای از آتش بر سرمان چنبره زده بود.
صدایی نمیشنیدم، همه چیز گنگ و غبار گرفته بود. منگ شده بودم، فقط اشیا و آدمها را میدیدم که هر سو میدوند و داد و فریاد میکنند. گویی همه جهان بی صدا شده بود. دختران زخمی بیصدا شده بودند، پسران نیز.
اشیا به هر سو پرتاب شده بود، تکههای دست و پا و صورت. آخرالزمانی بود تمام و کمال. رنگ سرخ خون تازه تصویری بود گرم و زننده از وضعیت گس و مسموم پس از انفجار.
سید مومن اما از معدود کسانی است که لباس فرد انتحار کننده را به یاد دارد. او میگوید که فرد انتحاری لباس نظامی به تن داشت. ساعت از چهار و سی دقیقه عصر گذشته بود. تایم درسی تمام شده و دانشآموزان تلاش داشتند که به خانههای خویش بروند.
آموزشگاه کوثر دانش در پنج نگهبان دارد که در سه مرحله مراجعین را بازرسی بدنی میکنند.
۱ نفر سر کوچه عمومی
۲نفر دم در وردی به کورس
۲ نفر داخل حویلی کورس که همه دانشآموزان را تلاشی میکنند.
به گفته سید مومن، انتحار کننده وقتی از گارد اولی گذشته و وارد کوچه آموزشگاه شده بود و میخواسته به دروازه ورودی نزدیک شود که نگهبان سر کوچه، دو نگهبان دروازه را صدا میزند: «همو نفر پلنگی پوش مشکوک است ایستادش کن تلاشی کن».
او ادامه میدهد: وقتی انتحار کننده را صدا میزند که ایستاد شو، ایستاد نمیشود و با شتاب به دروازه کورس نزدیک میشود که یکی از گاردهای پیش دروازه میفهمد و به سویش میدود، به محض رسیدن بغلش میکند و بعد انفجار رخ میدهد.
سید مومن میگوید میزان تلفات آن انفجار خیلی بیشتر از آمار و ارقامی است که نهادهای رسمی در اختیار رسانهها گذاشتهاند؛ چون او زخمیانی را دیده که امکان ندارد زنده باشند. دخترانی که از شدت درد به خود میپیچیدند. پسرانی که تلاش میکردند درد را پنهان کنند و چهره شان کج و معوج میشد.
سید مومن میگوید در این انفجار کسانی کشته شدند که دوستان نزدیکش بودند: همه ما در یک ردیف مینشستیم و درسها را مشترکاً میخوانیدیم، روز انفجار همه دوستانم از جای شان بلند شدند که بروند و مرا صدا کردند که بخیز برویم، گفتم شما بروید من میآیم، کمی از نوت پس ماندهام باید خلاص کنم.
سید مومن: من شاید سه دقیقه بعد از آنها از صنف بیرون شدم، وقتی بلند شدم و دم دروازه صنف رسیدم انفجار رخ داد و آن لحظه بود که همه دوستان من تکه تکه شدند. شاید یادداشت برداری از تخته صنف جانم را نجات داد.
اما وقتی سید مومن از حالت گیجی بعد از انفجار بیرون میشود و گوشهایش میشنود، از هر طرف صدای ناله و فریاد و ضجه دختر و پسری بلند است؛ صدایی که گویی فریادی است از پس چند قرن تبعیض و ستم و نارواداری انسانی.
آنچه اما در این سناریوی خونین همانند آخر یک اثر سینمایی سورئال همچون اندوهی ابدی در ذهن و روان آدمی به گونه سخت آزار دهنده و عظیم تکان دهنده از آهسته آهسته محو میشود، کفشهای برجا مانده نگهبانی است که در آغوش انتحاری جان داد.