رسول شهزاد- خبرگزاری دید
با فرا رسیدن ماه اسد سال ۱۴۰۰ که گروه طا-لبان ولایات کشور را یکی پس از دیگری تسخیر میکردند، ترس و واهمه همه مردم را فرا گرفته بود و هیچ کسی انتظار نداشت که طا-لبان بتوانند به این سادگی بر کل کشور تسلط یابند. سرانجام در تاریخ ۲۴ ماه اسد طالبان به دروازه های شهر کابل رسیدند. روزی که طا-لبان به دروازههای شهر کابل رسیدند من در محل کارم بودم، دوستانم تماس میگرفتند که فرار کن که طا-لبان از برچی وارد شده، در کمپنی جنگ جریان دارد.
گزارشهای ضد و نقض زیادی برایم رسید. بالآخره تصمیم گرفتم که از دفتر خارج شوم. ساعت دقیق یادم نمانده ولی نزدیک ظهر بود که از دفتر بیرون شدم و به سوی خانه رفتم. به پل سرخ رسیدم. چارراهی که میعادگاه فرهنگیان، شاعران، نویسندگان، جوانان و هنرمندان بود با کافههای آرام، چنان خلوت و بیکس شده بود که وحشت کردم، فوراً با یک موتر به سوی گولایی دواخانه رفتم. وقتی آنجا رسیدم چون مربوط به غرب کابل است و غرب کابل بیشتر مردم شیعه زندگی میکنند وحشت و ترس بیشتر از همه نواحی کابل خانه کرده بود و مردم در حال فرار بودند. پل سوخته که پیش از این صدها موتر مسافربری داشت آن روز خالی از موتر بود.
وقتی به خانه رسیدم، دود غلیظی از پشت بام نمایان شد و ترس همه جانم را فرا گرفت. فکر کردم که حتماً راکت یا هاوانی به پشت بام اصابت کرده است. با عجله تمام وارد شدم و دویده رفتم پشت بام. وقتی رسیدم با صحنه بسیار عجیب و غیر قابل انتظاری مواجه شدم.
مرتضی ( نام مستعار) صاحب خانه و علی ( مستعار) از همسایههای مان، علی کارمند وزارت دفاع بود از ظاهرش پیدا بود که صاحب مقامی در آن وزارت است.
علی و مرتضی تمام لباسهای نظامی، اسناد، کارتها، حتا شناسنامه علی را در بین یک ظرف بزرگ آتش زده بودند. وقتی این صحنه را دیدم با تعجب پرسیدم که چرا این کار را کردید. علی گفت که طا-لبان تلاشی خانه به خانه را شروع میکنند و در هر خانه که لباس نظامی را پیدا کنند آنها میبرند به همین خاطر تمام اسناد و هرچیزی که به نظامی بودن ربطی داشته باشد از بین میبریم.
همچنان یک دختر به نام صدیقه ( مستعار) که کارمند وزارت دفاع ملی بود و نیز تمام اسناد و لباسهایش را آتش زده بود. مادر مرتضی که صاحب خانه بود تا آنروز خبر نداشت که صدیقه کارمند بخش نظامی است. با نفرت خیلی زیاد با او پرخاش کرد و گفت چرا از اول نگفته بود که تو نظامی استی؟ اگر از اول میفهمیدم هرگز تو را در حویلی جای نمیدادم.
این حوادث پیش از وارد شدن کامل طا-لبان به شهر کابل است. دقایقی بعد اعلامیه طا-لبان را خواندم که گفته بود نیروهای شان بدون اجازه وارد کابل نمیشوند و پشت دروازههای شهر توقف کردهاند. عصر همان روز اشرف غنی رییس جمهور پیشین با میلیونها دالر فرار کرد و طا-لبان وارد شهر کابل شدند.
با آمدن طا-لبان به کابل ترس و وحشت مردم زیاد و زیادتر شد و همه فکر میکردند که طا-لبان همه را قتل عام میکنند. فردای سقوط کابل، نان در نانواییها پیدا نمیشد. قیمت مواد خوراکی به گونه سرسام آور بلند رفته بود که این افزایش قیمت ها همچنان ادامه دارد.
ادامه دارد…..