زندگی پنهان کودکان طالبان
عادل پشتو گپ میزند و با شلوار نارنجی کیمز و بایسکل زنگ زدهاش که هر روز با آن به مکتب میرود، او خیلی خوب ترکیب میکند. هیچ کس در شهر نمیداند که او افغان نیست. هیچ کس در باره سلاحهایی که پدرش انبار کرده و ملاقاتهای سری که در آن اشتراک میکند، نمیداند.
فهیم ۳ ساله و نرگس دوساله، در حیاط خانه بازی میکردند که پدرشان با کلشنیکوف آویزان در شانهاش وارد شد.
چهرهاش به سختی از زیر دستمال پیچانده شده نمایان بود. او با اشاره به لباس سنتی که در مناطق روستایی افغانستان پوشیده میشود و زنان را سر تا پا میپوشاند، به شوخی گفت:« برقع طالبان.»
کودکان با هیجان فراوان دویدند به طرف قاری خالد، لباسهای رنگارنگ آنها با پیراهن تنبان-سفید وی یکجا شد و او خم شد تا آنها را با یک دست در آغوش بگیرد، در حالی که با دست چپ سلاح را در دست گرفته است.
وی یک فرمانده طالب است، اما در خانه خالد ۲۵ ساله یک پدر است، نه یک جنگجو. او در قریه اش واقع در منطقه طالبان به عنوان یکی از رهبران محلی این گروه شخص محترم است و همه پسر و دخترش را میشناسد.
واقعیت نرگس و فهیم – یک پدر جنگجو – در بحبوحه تشدید جنگ مرگبار برای غیرنظامیان، سهم هزاران کودک در افغانستان. سازمان ملل میگوید ۹۲۷ دختر و پسر در سال ۲۰۱۸ کشته شده است. از سال ۲۰۰۹ بدین سو، این بلندترین آمار مرگ و میر کودکان در یک سال میباشد.
بسیاری فامیلها، به شمول خانواده جنگجویان طالبان فقط به خاطر همین دلیل کشور را ترک کردند. ۲٫۵ میلیون جمعیت مهاجر افغانستان، دومین جمعیت بزرگ در جهان است و تنها سوریه از آن پیشی گرفته است.
خانواده خالد در خانه خشتی کوچک در نزدیکی بازار یک قریه زراعتی در شرق افغانستان زندگی میکند و میتوان از طریق جادههای خاکی که اطراف آن درختان بلند و زمینهای سبز گندم زار دارد، به آنجا رسید. در امتداد جاده اصلی، طالبان با موهای ژولیده و ریش بلند ایستگاههای بازرسی منظم برپا کرده و کنترول میکنند که کی میآید و کی از قلمروشان میرود. هیچ یک از پرچمهای سفید این گروه بر دیوارها نصب نیست.
خالد میگوید:« اینجا خط مقدم است و ما از اطلاعات امریکا میترسیم. اگر آنها چیزی پیدا کنند، ممکن حمله کنند.» جنگجویان هیچ گزینهای ندارند، جز ماندن در این قریه که در آن کلان شدهاند.
او میگوید: اینجا خانه است. اما اعتراف میکند که ترس و وحشت عمیقاً وجود دارد، به خصوص در شب، به ویژه برای کودکانش.
وی افزود: این برای آنها خطرناک است. سال گذشته، حکومت به محل ما حمله کرد و هفت نفر کشته شد. در شب، ما میشنویم که طیارههای بدون سرنشین بالای خانه مان پرواز میکند. هفته گذشته، یک حمله هوایی در نزدیک ما برخورد کرد.
اما این مرد با چشمهای گرم و قهوهای تاریک و ریش کوتاه میگوید چارهای ندارد؛ او مجبور است هم با حکومت تحت حمایت خارجی و هم با «اشغال گران کافر» بجنگد. اگر به خاطر وظیفه و سلاحهای انبار شده در خانهاش نباشد، زندگی این فامیل کمی غیر معمول خواهد بود. خانه خالد دنج و راحت است با درختی که بر حیاط خانه سایه افکنده، جایی که همسرش روی یک قالینچه کوچک نشسته و با همسایگان صحبت میکند و مهرههای خُرد بر چادر ابریشمی میبافد.
خالد که فرزند یک مددکار اجتماعی است، ۱۰ سال پیش، زمانی که او هنوز یک کودک بود و بعد از آنکه در مدرسهای – مکتب مذهبی – در پشاور پاکستان درس خواند، به طالبان پیوست. طی چهار سال گذشته، او به عنوان فرمانده یک گروه کار کرده است و حملات تروریستی را برنامهریزی و اجرا میکند و همچنین به سربازگیری کمک میکند.
با این حال، پیوستن کودکان خودش به این گروه شبه نظامی برای این جنگجوی جوان ناممکن است.
او میگوید: بزرگترین تغییری که من در طالبان شاهد بودم، تلاش برای تحصیل است و این چیزی است که من برای فرزندانم میخواهم. خودم، من مبارزه خواهم کرد. این جنگ مردم افغانستان نیست، این جنگ خارجی است. اگر آنها تصمیم بگیرند درگیری را خاتمه دهند، آنها میتوانند، اما ما نمیتوانیم این جنگ را خاتمه دهیم.
طالبان و ایالات متحده در مورد توافق صلح در حال گفتوگو هستند، اما پیشرفت کمی در ماههای اخیر صورت گرفته. دولت افغانستان کاملا از این روند خارج بوده است. علیرغم مذاکرات، طالبان به حملات مرگبار در سراسر کشور ادامه داده و حتی افزایش داده است.
و در حالی که جنگ موج میزند، بسیاری کودکان طالبان زندگی دوگانهای دارند.
«عادل» ۱۱ ساله در مکتبش در شرق افغانستان وانمود میکند که پسر یک تاجر محلی است؛ در خانه، او فرزند یک فرمانده طالبان است که روابط نزدیک با القاعده دارد. خانواده وی به طور پنهانی در منطقه تحت کنترول حکومت زندگی میکند.
عادل که روی متکا کنار پدرش نشسته – مرد لاغراندام با لبخند مسری و دندانهای سفید – حقیقت را چنین توضیح میدهد: من در سوات پاکستان متولد شدم، اما نمیتوانم آنجا بروم. خانواده ما ممکن کشته شوند.
اتاق نشیمنی که آنها در آن نشستهاند، کاملاً خالی است و کلکینهای بزرگ در هر دو طرف و فقط یک لبتاب کهنه در کنج خانه قرار دارد. هیچ یک از ملاقاتهای فرمانده طالبان در اینجا برگزار نمیشود تا اطمینان حاصل شود که این خانه برای عادل و چهار برادر و خواهرش امن بماند.
مانند بسیاری از مردم در قریهاش، عادل پشتو گپ میزند و با شلوار نارنجی کیمز و بایسکل زنگ زدهاش که هر روز با آن به مکتب میرود، او خیلی خوب ترکیب میکند. هیچ کس در شهر نمیداند که او افغان نیست. هیچ کس در باره سلاحهایی که پدرش انبار کرده و ملاقاتهای سری که در آن اشتراک میکند، نمیداند.
او با پوزخند میگوید: در جریان مسابقات کریکت، من همراه دوستانم برای افغانستان شادمانی میکنم، اما در خانه برای پاکستان.
با این حال، نگه داشتن رازش خیلی آسان هم نیست. عادل اغلب در مورد پدرش نگران است و دلتنگ فامیلش میشود و آرزو دارد نسبت به بچههای دیگر در صنف متفاوت نباشد.
او میگوید: مادرکلانم چهار سال پیش برای دیدار آمد. ما به قدم زدن رفتیم و بازی کردیم و پدر تمام وقت همراه ما بود.
غیابت مداوم پدرش باعث نگرانی این کودک صنف ششم میشود.
عادل که میخواهد داکتر شود تا طور دیگری به مردم کمک کند، میگوید: من میدانم که او میجنگد و میکشد. او (پدرش) میگوید این کار را برای مردم ما انجام میدهد.
در مکتب، او میآموزد که طالبان بد است و حکومت خوب، در حالی که عکس این را در خانه میشنود. عادل این امر را برای خودش آسان ساخته است. او میگوید: من هر دو را دوست دارم.
او از صنفهای انگلیسی بیشتر لذت میبرد. عادل که جای خود را روی متکا تغییر داد، گفت: این مضمون دلخواه من است به خاطری که یک زبان بینالمللی است.
وی توضیح میدهد: من جنگ را دوست ندارم. من میخواهم حتی با خارجیها روابط داشته باشم. اگر انگلیسی را خوب یاد بگیرم، میتوانم با آنها انگلیسی گپ بزنم و آنها را بهتر بشناسم.
یادداشت: نام ها در این مطلب تغییر داده شده تا از هویت کودکان محافظت شود.