زهرا خودکشی نکرد، او را کشتند
زهرا دانشجوی دانشکده وترنری ( دامداری) دانشگاه کابل بود. او از دایکندی آمده بود و در خوابگاه دخترانه دانشگاه کابل اقامت داشت. با ذوق و شور کامل درس میخواند. دختری بود از تبار کشاورزی و زحمت.
تازه پایاننامهاش ( مونوگراف ) را تمام کرده بود. پول نداشت، ولی مصرف آن را خواهرش پرداخته بود. میگفت زحمت زیاد کشیده است. مرغ و گوسفند پرورش داده بود و نتایج آن را ثبت پایاننامه کرده؛ ولی کسی به نام «طنین» استاد رهنمای پایاننامه بود و این را قبول نکرد.
چرا نپذیرفت. کسی نمیداند. شاید میخواست پول بگیرد.
هماتاقی زهرا روایت میکند که پس از رد شدن پایاننامه از سوی استاد رهنما، وضع روحی و روانی او به شدت خراب بود. میگریست و دیگر، آن دختر پر شور و سرزنده نبود.
زهرا یک عمر تحصیل و آموزش و زحمت خود را برباد رفته میدید. دیگر امیدی به زنده بودن و ادامه دادن نداشت. یک شبه تمام شده بود.
«مرگ موش خورد.» ولی کسی باور نمیکرد. گویی همه با هم متحد شده بودند که زهرا را روانه آن دنیا کنند. دهنش کف کرده بود. حالش خوب نبود. هیچ کس اما، باور نمیکرد. اجازه ندادند که از خوابگاه بیرون برده شود. میگفتند کارت دانشجوییاش نیست. کارت دانشجویی در هیئت جلادی بیرحم ظاهر شده بود و اجازه نمیداد کسی زهرا را به بیمارستان برساند.
کارت دانشجویی، کارت دانشجویی، کارت دانشجویی. کجا بود؟
اکنون اما، این صدا در گوش طنینانداز است « زهرا خود کشی نکرد، او را کشتند»