سایه اختلافات غلجاییها و درانیها بر روند صلح و انتخابات
صف بندیهاى اخير انتخاباتى، ثابت ساخت كه عنصر قوميت، نه تنها يكی از متغيرهاى اصلى ميكانيزم قدرت سياسى، بلكه فاكتور اساسى در شكل دهى تحولات و تغيرات در افغانستان است، و نمیتوان سايه سنگين آن را در ثبات و بیثباتى دولتها، در ادوار مختلف تاريخ، ناديده و دستكم گرفت. مزيدى براين كه، مشروعيت دولتها نيز ارتباط ناگسستنى با آن دارد.
حاكميت سياسى در افغانستان از ١٧٤٧ به استثناى دو دوره کوتاه (امير حبيبالله كلكانى و مرحوم برهانالدين ربانى) در انحصار پشتونها بوده كه عمدتاً توسط درانیها و غلجايیها تمثيل گرديده. هرچند اين دو در نفس تفوق و سيطره به ساير اقوام، متحد و هماهنگ عمل نمودهاند، اما تاريخ شاهد درگيرى و كشمكشهاى خونين ميان قبايل درانى و غلجايى و همچنان رقابت درون قبيلوى شان نيز بوده، كه از شكل ابتدايى آن در آغاز قرن ١٧، ميان خوانين هر دو قبيله، برای تصرف اراضى بيشتر تا نوع پيشرفته آن در شرايط كنونى، ميان نخبگان سياسى هر دو روى زعامت مملكت، و از خصومتهاى خونين گذشته تا رقابتهاى مدنى كنونى، ادامه داشته و دارد كه اين رقابت خزنده و فرسايشى يكى از موانع عمده فراراه ايجاد و تحكيم يک نظام قدرتمند مركزى در افغانستان نيز بوده و كماكان بقوت خود باقيست.
پسمنظر رقابت تاريخى درانیها و غلجاییها
«كاروى» آخرين حكمران دوره استعمارى بريتانيا در هند برتانوى، پشتونها را به سه دسته جدا مینمايد كه يک دسته آن قبايل غربى كوههای سليمان، يعنى پشتونهاى ساكن در افغانستان است. درانيها و غلجاييها دو كتلۀ بزرگ پشتونها اند كه هر يك از قبايل فرعى ديگر تشكيل يافته اند.
حيات الله خان در صفحه ١٢٢ اثر خويش بنام (جغرافياى افغان) مينگارد: (باركزايى ها، پوپلزايى ها، نورزايى ها، عليزايى ها، اسحق زايى ها، اچكزايى ها، الكوزايى ها و سدوزايى ها از عمده ترين شاخه هاى قبيلۀ درانى ميباشند. كه عمدتاً در مناطق جنوب و جنوبغربى افغانستان كنونى زيست مينمايند.)
قبيلۀ غلجايى: اقوام هوتک، توخى، ناصرى، اندر، تره كى، على خيل، سليمان خيل، بريج، جدران، جاجى، كاكر، خوستوال، خوگيانى، صافى، احمدزى، وزير، اورمر، تورى، ترين، شلمانى، لوحانى، و كوندى را در بر میگيرد، كه بيشتر در ساحات جنوب و جنوبشرق كشور مسكن گزين اند .
عبدالحميد محتاط سياستمدار و مورخ كشور در صفحه ٣١٠ كتاب تاريخ تحليلى افغانستان مینگارد: خوانين قبيلۀ درانى، همواره از اتحاد داخلى قبيله غلجايى در هراس بودند. و به شيوههاى گوناگون سعى میورزيدند تا نفاق را در ميان اين قبيله ايجاد كنند، تا بتوانند از خطراتی كه از طرف آنها متصور بود در امان بمانند.
بر همين اساس، جهت متفرق كردن غلجاییها، طرح و تطبيق اجبارى و يا به ظاهر تشويقى اسكان ناقلين در اوایل قرن بیستم، به مناطق مركزى وشمال كشور توسط حكمرانان درانى روى دست گرفته شد، تا از يک طرف غلجايیها را به كتلههاى كوچک در مناطق غير پشتوننشين جابجا نمايند واز جانب ديگر با ايجاد دشمنى و بىاعتمادى ميان آنان و سايراقوام به تضعيف هر دو طرف بپردازند.
در فرآيند تحولات بعد از ١١ سپتمبر كه در توافقات بن بازتاب يافت، جامعه جهانى پروسه دولت سازى را براحیاء و اعاده جايگاه پشتونها در محور قدرت بناء نهادند. حامد كرزى را كه تا آن زمان شخصيتى چندان شناخته شده در سطح رهبرى نبود، در سايۀ نفوذ سنتى شاه سابق كه هر دو متعلق به قوم درانى اند بر ساير اقوام تحميل نمود. تاجیكان و طالبان غلجايى را كه در تمثيل حاكميت رسمى منازعه داشتند، يكسان از صحنه سياسى و نظامى به حاشيه راند.
بنابر محاسبه غربیها، حضور يک فرد پشتون در رأس قدرت آنهم بعد از يک دوره نسبتاً طولانى حقارت سياسى پشتونها و استخوان شكنىقومى در افغانستان، میتوانست پيام روشنى براى قوم پشتون به طور عام و براى طالبان غلجاییها به طور خاص مبنى بر ترک مخاصمه و روى آوردن به زندگى صلح آميز باشد. اما گذشت زمان غير آن را ثابت نمود.
طالبان نه تنها كرزى رامنحيث نماينده پشتونها نپذيرفته، دستنشانده غربیها خطاب نمودند، بلكه مكرراً داعيۀ ظاهراً صلح طلبانه او را با انفجار و انتحار پاسخ دادند.
درحالی كه در ١٣ سال گذشته، درانیها پيوسته در فکر تداوم و تحکیم حاکمیت سیاسی شان در افغانستان بودند، نخبگان سیاسی غلجایی از جمله زلمی خلیلزاد٬ اشرف غنی احمدزی٬ انوارالحق احدی٬ حنيف اتمر، فاروق وردک، علیاحمد جلالی و… در اندیشه انتقال و گذار مسالمتآمیز قدرت از درانیها به غلجاییها بودند، بدون آن كه ساير اقوام از اين جابجايى قدرت سودى ببرند.
سوال اساسی در اينست كه سرانجام اين كشمكش تاريخى به كجا خواهد انجاميد؟ و سرنوشت مملكت و ساير اقوام در قبال آن چه خواهد شد؟
آنچه مسلم است اين كه، نقش كليدى عنصر قوميت در نظام سياسى، ماهيت دولتها را در افغانستان، قوم محور نموده، زمينۀ واگرايى را در ساختار نامتجانس اجتماعى كشور قوت بخشيده است. ضمناً قوميت زدگى سياست، سايه سنگين و ناميمونش را در ساير عرصههاى زندگى اجتماعى مردم تعميم بخشيده.