سرنوشت نگون بخت لیبرالسازی امریکایی؛ جایی که دموکراسی به گند کشیده شد!
روند دموکراسی امریکایی به گند کشیده شده و تمام دستاوردهای بیست ساله مردم افغانستان به باد فنا رفته است، طا-لبان دوباره به قدرت رسیده اند و ما شاهد یک افغانستان منزوی و کشور جدا از تعاملات بینالمللی هستیم
بعد از شکست رژیم طا-لبان و حضور گسترده جامعه بینالمللی در رأس امریکا در سال ۲۰۰۱، افغانستان مسیر متحولی زیر بافت دموکراسی را به تجربه گرفت. با وجود نوپا بودن تمرین دموکراسی در این کشور، سه دور انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی، علیرغم چالشها و شکستوریختهای موجود، که به عنوان مولفههای مرحله گذار به دموکراسی در افغانستان شناخته میشوند که در تمام این مراحل، افغانها با به خطر انداختن جانهایشان، به پای صندوق رأی رفتند و دموکراسی را تمرین کردند. اما رهبران سیاسی افغانستان با همکاران بینالمللیشان، تمام این قربانیها را نادیده گرفتند و متاسفانه امروز این دموکراسی در مسیر شکست در حرکت است بدون این که کسی یا جانبی در برابر آن احساس مسئولیت کند و پاسخ قناعتبخشی در زمنیه ارائه کرده باشد، تا جایی که بعد از بیست سال حضور امریکا و متحدانش در افغانستان، این دموکراسی شکست خورد و طا-لبان دوباره بر مسند قدرت تکیه زدند.
این روند علاوه بر آن، هزینههای زیادی را نیز از مردم افغانستان گرفت. اما از جمله مولفههای مهم یک دموکراسی در یک جامعه متمدن، اصالت قرارداد و حق انتخاب زعیم است که شهروندان با اراده اکثریتی در مورد آن تصمیم میگیرند و اعمال قدرت شهروندی میکنند. از دیگر مولفههای یک دموکراسی اصیل در کنار پراگماتیزم، نسبیگرایی، اصالت رضایت و مقبولیت عامه، اصالت برابری، قانون و قانونگرایی، خودمختاری فردی و… است. اما سوال اینجا است که کدامِ این مولفهها بدون کم و کاست به عنوان جز حتمی در جهت تطبیق و تعمیم دموکراسی در افغانستان به کار رفته و نتایج مطلوب را در پی داشته است؟
نگاه نخست ما به این مولفهها، به انتخابات و اصالت رضایت و مقبولیت عامه است که در نتیجه یک تعامل به اساس قرارداد اجتماعی و سپس کسب مشروعیت سیاسی از طریق آرای اکثریتی به آن پرداخته میشود. بحث اصلی اینجا است که آیا اصل رضایت و مقبولیت در روندهای انتخاباتی افغانستان در ۲۰ سال گذشته مدنظر گرفته شده است؟ آیا واقعاً رأی یک شهروند در جهت تغییر مسیر زندهگیاش نقش داشته است؟ آیا بحث مقبولیت و رضایت عامه در نتیجه انتخاب گزینه درست و واقعبینانه صورت گرفته است؟
متأسفانه پاسخِ تمام سوالهای مطروح منفی است و این جز ناکامی یک روند دموکراتیک چیز دیگری نمیتواند باشد. در ضمن، اعمال قدرت سیاسی در جهت تغییر مسیر زندگی مردم با شیوههای دموکراتیک نه، بل به واسطه جبر و خشونت صورت گرفته است.
از جمله چالشهای دیگر تعمیم دموکراسی به عنوان یک روند ملی و همهپذیر، نبود حاکمیت قانون در کشور است. در این صورت، جامعه سیاسی و طیف وسیعی مردمی که نمایندگی اکثریت را در بدنه سیاسی جامعه میکنند، به دور از بهرهگیری از فرهنگ سیاسی که میزان شناخت مردم را در مورد نظام سیاسی مشخص میسازد، برای اعمال به اصطلاح دموکراسی، متوسل به ابزارهای خشونتبار و غیر دموکراتیک شدهاند. این خود آسیبپذیری روند دموکراتیک را در کشور نشان میداد و متاسفانه سیر نزولی دموکراسی در یک جامعه، زمانی اوج میگیرد که چنین نابسامانیهای ساختارشکن، جای پا باز کرده و جامعهای را که در مسیر دموکراسی قدم بر میدارد، داغان کرده و اراده اکثریتی به استبداد اقلیتی جا خالی کند.
از سوی دیگر، روند رأی اکثریتی هم به دور از فساد نبوده است. در انتخابات چندی قبل پارلمانی، تنها ۱۳ هزار واقعه تخطی و تقلب ثبت شده و میزان تلفات هم بالا تر از ۲۷۰ تن به شمول ۱۰ کاندیدای پارلمانی بوده که این خود شکنندگی این روند را نشان میداد و تمام امیدهای مردم را به باد میسپرد.
چون تاریخ افغانستان مملو از استبداد و استعمال قوه قهریه برای کسب قدرت سیاسی بوده و هیچ زمانی، قدرت از دستی برای دیگری به گونه مسالمتآمیز انتقال نیافته است. در این صورت، تمرین دموکراسی و بهرهبردن از مولفههای آن، در شرایط کنونی، اندک دشوار به نظر میرسد. اما در این شکی نیست که مردم افغانستان بعد از این همه شکستوریخت و قربانیها در جریان چهار دهه، به وفور علاقمند تغییر بودند و این آرزوی تغییر بود که آمادگی برای قربانی دادن را نمایان میساخت. در ضمن، تنها آرزوی مردم این کشور، امنیت و ثبات بود و نظام سیاسی که قرار بود در آینده به اساس انتخاب مردم روی کار بیاید، آن را تضمین، تعمیم و حفظ کند. زیرا مردم افغانستان بعد از این همه دردها و آلام، از رهبرانی که برایشان رأی دادهاند، انتظار داشتند تا سرنوشت مختوم مسیر دموکراسی در این کشور به صلح، ثبات، آرامش و پیشرفت منتهی شود. در واقع این اعتبار شهروندان در یک دموکراسی است که به رهبران سیاسی قدرت میدهد و اعتماد میکند تا قدرت دوباره به مردم برگردانده شود. اما متأسفانه در افغانستان، قضیه وارونه بود و هر بار اعتماد و اطمینان مردم بنا بر نبود فرهنگ سیاسی مناسب و فقدان سیستم سیاسی متناسب به نیازهای کشور، به رهبرانی که برای آنها رأی داده و قدرت بخشیدهاند، خلاء اعتماد و اطمینان به وجود آمده و رهبران سیاسی با چسبیدن به مسائل قومی و گروهی، در انجام مسئولیتهایشان به عنوان مسئولان امور، ناکام مانده و کشور همچنان در ورطه بحران فرورفته است.
علاوه بر آن، از مولفههای بسیار حائز اهمیت یک نظام دموکراتیک، موجودیت یک اپوزسیون اصلاحگر و ممد اصلاحات در بدنه سیاسی جامعه است. این یک واقعیت است که پیشنیاز اساسی یک دموکراسی، موجودیت یک اپوزسیون قوی در درون یک نظام سیاسی است که برخلاف تصور افغانها، نه به عنوان رقیب و دشمن و عنصر مخرب، بل به عنوان اصلاحگر قاعدهمند لغزشهای نظام فعالیت کرده و در چهارچوب صلاحیتهای قانونی به انتقاد اصولی و کارساز در عرصه امور میپردازند. در ضمن، حق اظهار نظر در چهارچوب آزادی بیان، حق رأی، حق رقابت سالم در محدوده قانون و حق تأسیس و سهمگیری در فعالیتهای سیاسی به عنوان یک جریان سیاسی، حق مشروع و مسلم شهروندان جامعهای دموکراتیک است که بدون شک باید از آن مستفید شوند و از مزایای آن بهره ببرند. که به طور عمده شماری از این مولفهها در نظام دموکراتیک افغانستان موجود است اما این روند تا الحال با شکست و ریختهای فراوانی مواجه بوده است.
عوامل زیاد دیگری در ناکامی روند دموکراتیک در افغانستان دخیل بودند، منجمله نبود تعادل در اندیشههای سیاستمداران و جریانهای سیاسی که بدون بهرهگیری از ایدیولوژی خاصی، به انجام فعالیت سیاسی میپردازند و برنامه و عمل خاصی مبنی بر حصول منافع ملی را در توشه نداشتند. بیشتر این جریانهای سیاسی، بنا بر نبود برنامه عمل و ایدیولوژی خاص سیاسی، به تکتیکهای ائتلافسازی و جریانسازی متوسل میشدند و تمام موقفگیریهایشان شکل و شمایل موسمی و مقطعی داشت. پس هر دو قوه سیاسی سکانداران قدرت و جریان اپوزسیونی از نبود تعادل در امر استفاده از منابع قدرت مانند دانش، سازمان، ثروت… رنج میبردند.
دسترسی متصدیان قدرت سیاسی به درآمدهای ملی، ثروت بیحدوحصر، قدرت نظامی به گفته تیوریسن معروف امریکایی رابرت دال، موازی است به عدم تساوی در منابع قدرت سیاسی. که این خود موجب لطمهدار شدن روند دموکراتیک در کشور شده و برآیند آن جز ناکامی روند مردمسالاری چیز دیگری نبود.
در ادامه عواملی چون فقر، بیکاری، ناامنی، فقدان فرهنگ سیاسی مناسب، نبود دانش لازم سیاسی، فساد اداری گسترده، تکنوکراسی لجامگسیخته، نبود حکومتداری خوب و دهها مسئله دیگر موجب شده تا نظام دموکراتیک نوپا در افغانستان با چالشهای عدیدهای مواجه شود و نتواند به گونه طبیعی فرایند تکامل و پختگیاش را طی کند. نبود حکومتداری خوب و فساد در نظام افغانستان، سدهایی در برابر پیشرفت و ترقی روند سیاسی زیر نام مردمسالاری میشود. زیرا به خوبی میدانیم که دموکراسی یک واژه مغلق و مورد منازعه است و تمرین آن تنها با رفتن به پای صندوقهای رأی خلاصه نمیشود.
یکی از عمدهترین الزامات دموکراسی مدرن، میزان پاسخگویی دولت در برابر خواستها و مطالبات قانونی شهروندانش است که متأسفانه این موضوع مهم در افغانستان نادیده گرفته میشود و بیشتر تحمیل قدرت به شکل عمودی در جامعه صورت میگیرد نه شکل افقی و قانونمند آن که بتوان با توسل به آن، از استحکام نظام مردمسالار و مورد حمایت جامعه سیاسی اطمینان حاصل کرد.
علتهای مزید این ناکامی در افغانستان، ناپختگی سیاسیون به اصطلاح دموکرات است که در تعامل با دنیای بیرون، در تلاش قبضه و حفظ قدرت به هر قیمتی است که این کار میزان بهرهگیری از سیاستهای پوپولیستی را تا حد قابل ملاحظه بلند برده و موجب ناکارایی نظام سیاسی در افغانستان میشود.
با مد نظر داشتن موضوعات مطروح، میتوان اذعان کرد که دموکراسی در افغانستان نه شکل طبیعی و اصیل، بل گونهای از انحراف یک روند مردمسالار را نشان داد که میتوان آن را لیبرال دموکراسی مقتدر نام داد. زیرا شرایط موجود سیاسی در کشور و چالشهای فراوانی که فراراه تعمیم روند دموکراسی در این کشور وجود دارد، سیگنالهای دلخوشکننده را حد اقل در کوتاهمدت نشان نمیداد و این خود خبر خوشی برای مردم افغانستان نبود که بر علاوه دو دهه تجاوز سرخ و سیاه، کمتر از دو دهه دیگر انتظار کشیدند تا مانند ملل دیگر دنیا از مزایای روند مردمسالاری مستفید شوند و خشونت جایش را به مصلحت و سازش خالی کند.
حال این روند دموکراسی امریکایی به گند کشیده شده و تمام دستاوردهای بیست ساله مردم افغانستان به باد فنا رفته است، طا-لبان دوباره به قدرت رسیده اند و ما شاهد یک افغانستان منزوی و کشور جدا از تعاملات بینالمللی هستیم، چگونه میتوان این روند را ارزیابی کرد و به آن میزان موفقیت و ناکامی را داد؟