آخرین اخبارافغانستانتحلیلسیاست

سوگواری برای جنگ باخته: چرا ملت سازی در افغانستان شکست خورد

ما بار دیگر وعده های تعهد به افغانستان را خواهیم شنید. افغانستان به طور خلاصه به مهم ترین تیتر خبر تبدیل خواهد شد. معماران جنگ حرف های یک سال پیش خود را پاک و روابط خود را اصلاح می کنند

جنرال دیوید پترائوس در مقالهای که به تازگی در شورای اتلانتیک منتشر شد، نوشت: «نتیجه در افغانستان به کم حوصلگی استراتژیک امریکا منتهی شد». دیدگاه او غیر معمول نیست. بسیاری از معماران و تشویق کنندگان مأموریت بیست ساله در افغانستان از قبول شکست ایالات متحده در جنگ امتناع می ورزند.
باختیم:
تأملات، تحقیقات کانگرس، درس های آموخته شده و سیاست های آینده تا زمانی که ایالات متحده این واقعیت ساده اما ناگوار را نپذیرد، پوچ باقی خواهد ماند. شاید پذیرش آن برای بسیاری دشوار باشد زیرا ایالات متحده در جنگی بسیار متفاوت از جنگی که آغاز کرده بود، شکست خورد. همان طور که جنرال فرانک مک‌کنزی به تازگی به ان پی آر گفت: «من فکر می‌کنم ما توجه خود را از موضوع اصلی دور کردیم [و] این که چرا آنجا بودیم، تا از حمله القاعده به کشور مان جلوگیری کنیم… این به چیزی بسیار بزرگ‌تر تبدیل شد: تلاش برای تحمیل نوعی حکومت، یک دولت، دولتی که ما آن را به رسمیت بشناسیم.» برخی جنرال‌ها این موضوع را درک کردند.
داستان هایی که می گوییم قدرت منحصر به فردی دارد. این که چگونه به بحث در مورد افغانستان رسیدیم، در نهایت به ما کمک کرد خودمان را فریب دهیم. صراحت و وضوح بیانیه مک‌کنزی استثنا است در حالی که واژه پترائوس مبنی بر سالادی از استعاره های خالی، قاعده است. افغانستان از نظر قومی، زبانی، اجتماعی، اقتصادی و جغرافیایی متنوع است. ایده‌ها و دیدگاه های مردم آن نیز همین طور است. بخش بزرگی از جمعیت افغانستان از جمهوری و حتی یک افغانستان لیبرال تر (به معنای ارزشی) حمایت کردند. دیگران از ایده جمهوری حمایت کردند، حتی اگر در مورد معنای افغان بودن اختلاف نظر داشتند. تعداد کم تر – اما نه ناچیز – از طا-لبان حمایت کردند. به نظر می رسید که اکثریت خاموش چیزی جز آزادی برای زندگی و کار در آرامش نمی خواهند. به دلیل خطر به جانت، در مورد افغانستان کلی گویی کن!
من می‌خواهم باور کنم که گفتمان رسمی در مورد افغانستان در واشنگتن، اساساً به خاطر میل به اجتناب از ساده‌سازی بیش از حد و سرنوشت‌گرایی مضر بوده است تا تلاش‌ها برای شکست جنگ در تغییر شکل جامعه افغانستان را از بین ببرد. اما نتیجه همیشه از یک عینک تحلیلی محدود دیده شد و بیشتر مردم از روی آن تعارض را مشاهده کردند و به دنبال تکرار مداوم آن جملاتی بودند که بسیاری می‌دانستند حقیقت ندارد. تفاوت بین آنچه مردم به طور علنی و خصوصی می گفتند، خیره کننده بود.
ما علناً مانند یک روحانی که به یک مرام دینی استناد می‌کند، با مقدمه‌های کشیده و مملو از توصیف ها، پندها و اعلامیه‌ها صحبت می‌کردیم. ارزش های غربی به سبک ایالات متحده در افغانستان پذیرفته شده است. همه افغان ها از جمهوری در مقابل طا-لبان حمایت کردند. افغانستان محصور در خشکی، با صنعت اندک و نرخ بالای بی‌سوادی، پوتانسیل اقتصادی فوق العاده‌ای داشت. طا-لبان افغان صرفاً نمایندگان قدرت های منطقه ای هستند، اما نیروهای امنیتی افغانستان که از نظر مالی، لوجستیکی و نظامی به ایالات متحده وابسته بودند، یک ارتش ملی ارگانیک بودند.
چند نفر افغان تقریباً صدای همه افغان ها را در واشنگتن تشکیل می دادند. من این را با احتیاط نقد می کنم. بسیاری این سخنرانان، فداکاری های بزرگی برای کشور خود انجام دادند و هنوز هم بینش های ارزشمندی برای به اشتراک گذاشتن دارند. نظرات و عقاید آنها مهم است. نادیده گرفتن آن ها به عنوان اندیشه های پوچ تنبلی است. هارون رحیمی خاطرنشان می کند که رهبری پوشالی طا-لبان در قندهار به اندازه کابل پوچ است. همچنین توهین آمیز است که استدلال کنیم آنها «نماینده» افغانستان نیستند. هر افغان اساساً بیشتر از یک منتقد خارجی، افغان است. دوم، هیچ یک از حوزه‌های انتخابیه افغان‌ها نمی‌تواند نماینده افغانستان باشد. همین واقعیت پروژه ایالات متحده را در افغانستان بسیار دشوار کرده است. من موضوع اتاق پژواک (محیطی که در آن فرد فقط با عقاید یا عقایدی منطبق بر عقاید خود روبرو می شود ، بنابراین دیدگاه های موجود وی تقویت می شود و ایده های جایگزین در نظر گرفته نمی شوند) را فقط به این دلیل مطرح می‌کنم که باید به این عقل سلیم ‌رسید که حقایق یک کشور چهل میلیون نفری توسط افراد کمی قابل درک نیست. زمانی که بسیاری از این صداها دیدگاه واحدی از افغانستان را اعتراف کرد، در حالی که جنگ کشور را از هم پاشاند و دولت های متوالی جمهوری به دلیل بن بست و درگیری های درونی فلج شدند، به ما تلنگری باشد تا کمی بیشتر تامل کنیم.

ناتوانی جمعی ما در حرکت فراتر از حوزه های آسان تنها زمانی تشدید شد که نیروهای طا-لبان در تابستان گذشته به مراکز ولایت‌ها نزدی شدند. انتقاد از اشرف غنی و توطئه خویش و قوم پرستی اش به منزله حمایت از طا-لبان بود در حالی که نظام جمهوری وارد افول حکمرانی می شد. او با گریختن و رها کردن هموطنانش، موجی از انتقادات نخبگان سیاسی از واشنگتن گرفته تا کابل را برانگیخت. بی کفایت، لجوج، خودخواه و در نهایت ترسو. تمام مدت می دانستیم. اما از گفتن آن می ترسیدیم.
البته درک ناقص ما، دسترسی محدود ما به جامعه افغانستان و شرکای سیاسی غیرقابل اعتماد مان در کابل چندان اهمیتی نمی داشت، اگر با ضد شورش که به معنای ساختن یک ملت است، مبارزه نمی‌کردیم. اما مقابله با شورش در افغانستان فقط نوعی ملت سازی نبود. در حال بازسازی دولتی بودیم که چندین دهه متوالی از بین رفته بود و در عین زمان با مبارزه علیه شورش با انگیزه بالای دیگر مبارزه می کرد. پترائوس در دفاع از این استراتژی شکست خورده حرفی نمی زند. وی نوشت: «ملت سازی فقط اجتناب ناپذیر نبود؛ ضروری بود.» او درست می گوید. وقتی جعبه پاندورا (مشکلات موجود) را برای برچیدن دولت افغانستان و بازسازی آن از اساس گشودیم، چاره ای جز شرکت در ملت سازی وجود نداشتیم. پترائوس، مانند بسیاری دیگر، انتخاب کرده تا به یکی از جنبه های شکست خورده جنگ، خالی از چارچوب، و پاسخی آسان بپردازد: ما به زمان و حوصله بیشتری نیاز داشتیم.
شکست در افغانستان هیچ گوشه ای از نهاد جمعی واشنگتن را متضرر نکرد. افغانستان را ویران کرد. طی چند هفته آینده، مقالات، اخبار و رسانه های اجتماعی دوباره پر از حقایق نسبی خواهد شد که گفتمان افغانستان را تعریف می کند. رهبران جنگ به وعده‌ها و تعهداتی استناد خواهند کرد که ما نه تنها آن‌ها را زیر پا گذاشتیم، بلکه هرگز کاری با آن نداشتیم. ما بار دیگر وعده های تعهد به افغانستان را خواهیم شنید. افغانستان به طور خلاصه به مهم ترین تیتر خبر تبدیل خواهد شد. معماران جنگ حرف های یک سال پیش خود را پاک و روابط خود را اصلاح می کنند. و سپس در یک چشم به هم زدنی دوباره ناپدید می شود. آنچه بعد از آن اتفاق می افتد، مهم است.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا