سیاستِ امریکا در قبال روسیه راههای کاهش تنش در اوکراین را میبندد
به یاد آوریم که هجوم به عراق حمایت بینالمللی نداشت و چیزی که کمتر شناخته شده است این است که حمایت از حمله به افغانستان نیز همانطور بود…
مصاحبه با نوآم چامسکی
خبرنگار: اگرچه به نظر میآید که جنگ در اوکراین از روسیه یک یاغی بینالمللی ساخته، ولی روسیه توسط بسیاری از «کشورهای جنوب» نیز حمایت میشود و روابط آن با چین نیز تقویت شده است. آیا ما شاهد یک نظم نوین جهانی بر اساس تقسیم بندی «شمال» و «جنوب» هستیم؟ نظر شما درباره بیانیه اخیر چین و روسیه درباره تلاش آنها برای ایجاد «نظم دموکراتیک جهانی» چیست؟
چامسکی: این ایده که روسیه و چین به دنبال نظم نوین دموکراتیک جهانی هستند البته مضحک است. اگر بخواهند اینکار را انجام دهند، همان کاری خواهد بود که، بعد از اینکه روشن شد عراق سلاح کشتار جمعی ندارد، جرج بوش پسر ادعا میکرد میخواهد در عراق انجام دهد که با استثناهای نادری باعث شد که روشنفکران از چنین دکترینی دفاع کنند. ولی یک نظر خواهی خود امریکاییها نشان میداد که ۹۵ درصد مردم فکر میکردند که اگر عراق خیار/بادرنگ به جای نفت صادر میکرد، امریکا هرگز به آنجا حمله نمیکرد. ادعا نمیکنم که تخصص دارم، ولی بر اساس تجربه خود و آنچه که خواندهام، به نظر من این ادعا که «کشورهای جنوب» از روسیه حمایت میکنند چندان صحیح نیست، با این استثنا که مسکو [در حقیقت هنوز] از غرب حمایت دریافت میکند چون برای نفت و گاز و همینطور مواد خوردنی آن هنوز غرب پول میپردازد.
برداشت من این است که «کشورهای جنوب» حمله روسیه را محکوم کردهاند، ولی از خود میپرسند «نکته جدید این چیست؟» [آیا این همان روال سابق نیست؟]. وقتی پرزیدنت بایدن با زبان تندی پوتین را جنایتکار جنگی نامید، این کشورها گفتند، «یک [جنایتکار] لازم است که [جنایتکار] دیگری را بشناسد». ما قبول داریم که او [بایدن] یک جنایتکار جنگی و مخلوق نظام سیاسی است، [ولی] اصل جهانشمولی کانتی را که غربیها با نفرت، و گفتن اینکه «اون چطور» رد میکنند نیز قبول داریم [که این جنایتکاری شامل پوتین هم میشود]. برای مردم متمدن جهان دیگر سخت است که «خشم اخلاقی» روشنفکران غرب [درباره تجاوز روسیه به اوکراین] را که چند سال پیش با وجودی که همه حقایق درباره عراق آشکار شده بود با شوق از هجوم به آن حمایت میکردند و در آن موفقیت مییافتند، را باور کنند. سخت نیست که تصور کنیم که واکنش مردم متمدن جهان به این ادعای سردبیران نیویارک تایمز که با استفاده از دادگاه نورنبرگ [بعد از جنگ جهانی دوم] اعلام میکنند که «آغاز نمودن یک جنگ [با حمله به کشوری] نه تنها یک جنایت بینالمللی است، بلکه بالاترین جنایت بینالمللی است، چرا که در خود ابلیس کل این عمل را جمع کرده است» چگونه میباشد. ابلیسِ تحریکهای قومی غرب در عراق و بقیه آن منطقه بود که کل آن ناحیه را ویران کرده و باعث ظهور دأعش و جنایتهای آن نیز شد. این البته آن چیزی که سردبیران نیویارک تایمز در نظر داشتهاند نیست، چرا که جنایات ۶۰ سال گذشته غرب از قضاوت نوع نورنبرگ در امان مانده است.
اگرچه در «کشورهای جنوب» درباره اینکه روشنفکران غرب حالا متوجه شدهاند که متجاوز میتواند جنایتهای وحشتناکی را انجام دهد [کار روسیه در اوکراین]، قدردانی وجود دارد، ولی آنها همچنین فکر میکنند که این قدری دیر و یکطرفه است، چرا که همان روشنفکران غرب هنوز درباره جنایت رهبران خود در افغانستان، یمن، فلسطین، صحرای غربی [که مراکش به زور گرفته] و جاهای بی شمار دیگری سکوت میکنند.
حالا قدری درباره رابطه راهبردی روسیه و چین صحبت کنم. بله، به نظر میرسد که این رابطه در حال تقویت است، ولی شراکت نیست. کلپتوکراسی فاسد روسیه فقط قادر است سلاحهای پیشرفته و مواد خام به سیستم اقتصادی دهد که چین در حال ساختن در آسیا و خاورمیانه، و حتی حیاط خلوت امریکا در امریکای لاتین است، و چیز دیگری نیست. تصور من این است که نقش روسیه در این رابطه به تدریج کم خواهد شد، همانطور که نقش اروپا نیز، حالا که پوتین آن را دو دستی تقدیم امریکا کرده، کم خواهد شد….
خبرنگار: آیا چین قادر است به ایجاد صلح در اوکراین کمک کند؟ اگر قادر است، چه چیزی تا به حال مانع آن شده است؟
چامسکی: چین قادر است از نفوذ خود برای اینکار استفاده کند، ولی رهبری چین سودی برای چین در آن نمیبیند. «نظام اطلاعاتی» چین [گزارش خبرهای جنگ] در تطابق کامل با پروپاگاندای روسیه است. ولی بطور عمومی تر، موضع چین تفاوت چندانی با موضع «کشورهای جنوب» درباره تحریمها ندارد. کشورهایی که به تحریم امریکا پیوستهاند شامل حوزه انگلوها« Anglosphere » و اروپا، به اضافه جاپان، تایوان و کوریای جنوبی هستند. بقیه روسیه را محکوم کردهاند، ولی [همچون چین] به تحریمها نپیوستهاند.
این اصلاً نباید ما را متعجب کند، چون چیز جدیدی در آن نیست. به یاد آوریم که هجوم به عراق حمایت بینالمللی نداشت و چیزی که کمتر شناخته شده است این است که حمایت از حمله به افغانستان نیز همانطور بود…..نظر افکار عمومی در جهان با قوت تمام از راه دیپلماتیک و قضایی برای پاسخ به حمله تروریستی ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ حمایت می کرد [نه راه نظامی]، [ولی] رسانههای آزاد [امریکا] به مردم اجازه ندادند که با این حقایق آشنا شوند، و به همین دلیل نظام امریکا قادر بود ادعا کند که، «تنها کسانی که مخالف آن حملات بودند کسانی هستند که همیشه مخالف هر اقدام امریکا میباشند».
اینکه چین مایل نیست برای صلح در اوکراین بکوشد قابل انتقاد است، ولی این انتقاد نمیتواند از طرف امریکا باشد. هرچه باشد، چین دنباله رو سیاست امریکا است که بر طبق آن «باید تا آخرین سرباز اوکراین برای استقلال اوکراین جنگید» و همزمان هیچ راهی برای خروج از این شرایط پیشنهاد نمیکند. بدتر از آن این است که هیچ راهی را برای پوتین نیز باز نگذارده: یا اوکراین باید ویران شود [پیروزی روسیه] یا باید به لاهه [مقر دادگاه بینالمللی کیفری برای شکست روسیه] رویم.
]این سخنان من نیست، بلکه] اینها آنچه که چس فریمن، یکی از با سابقهترین و برخوردار از بالاترین احترام دیپلماتهای امریکا، است. او می گوید که تنها انتخاب دیگر به جز ویرانی کامل اوکراین توسط روسیه که با توجه به اینکه پوتین و حلقه داخلی او اگر مجبور شوند انجام خواهند داد، این است که با مذاکره به یک توافق زشت برسیم، [زشت از این نظر که] برای مهاجم راهی برای فرار بگذارد. فریمن به کانگرس ویانا در سال ۱۸۱۴ نیز اشاره میکند که پس از شکست فرانسه در پایان جنگهای ناپلئون، فرانسه شکست خورده را وارد شوراهای حاکم اروپا نمود و فتح کامل اروپا توسط ناپلئون [قبل از شکست او را] را نادیده گرفت. ولی فاتحان جنگ اول جهانی — امریکا، فرانسه و بریتانیا — همان عقلانیت را نداشتند و مانع از آن شدند که آلمان و کشور جدید التاسیس شوروی در امور اروپا شرکت کنند؛ نتیجه آن جنگ جهانی دوم و [بعد از آن] جنگ سرد بود……..یک سوال مهم در زمان جنگ سرد این بود که آیا اروپا باید از امریکا در چهارچوب ناتو دنباله روی کند، و یا نیروی مستقل سومی در راستای گلیسم [خط شارل دوگل رییس جمهور فرانسه] باشد؟ وقتی شوروی سقوط کرد، میخایل گورباچف پیشنهاد «خانه مشترک اروپا» برای همه کشورهای اروپایی داد که در آن هیچ گونه اتحاد نظامی از لیسبون تا ولادیوستک وجود نداشته باشد…. اروپا دلایل قوی برای روابط نزدیک با روسیه دارد که شامل دلایل اقتصادی و امنیتی است. اگر یک سیاستمدار واقعی در کرملین بود از این استفاده میکرد، ولی پوتین و تیم مردان سخت او ترجیح دادند که به خشونت متوسل شوند.
فریمن دوران بیل کلینتون در دهه ۱۹۹۰ را [که عضویت اروپای شرقی در ناتو در آن زمان آغاز شد] چنین شرح داده است: «در زمان انتخابات میان دورهای امریکا در سال ۱۹۹۴ بیل کلینتون دو پهلو صحبت میکرد. از یک طرف می گفت که امریکا اروپای شرقی را به ناتو وارد نخواهد کرد و ترجیح ما «شراکت برای صلح» [طرح امریکا در ۱۹۹۳–۱۹۹۲] است، و از طرف دیگر به روس-ستیزان اروپای شرقی میگفت که ترس شما از روسیه قابل درک است و ما شما را هرچه زودتر وارد ناتو خواهیم کرد. وقتی او در سال ۱۹۹۶ دوباره انتخاب شد، قصد خود برای پذیرش عضویت این کشورها در ناتو را به طور صریح بیان کرد. بوریس یلتسین در ۱۹۹۴ اعتراض کرد و بعد از او پوتین اعتراض کرد و برای ۲۸ سال روسیه هشدار داده است….
اینها البته هجوم به اوکراین را توجیه نمیکند، ولی باید زمینهای که این شرایط را به وجود آورد را شناخت. فریمن میگوید، «بودند کسانی در امریکا که از پیروزی در جنگ سرد احساس پیروزی می کردند…..و این به امریکا اجازه داد که تمامی کشورهای اروپای شرقی و بالتیک را وارد حوزه نفوذ خود کند و برای خود یک حوزه نفوذ جهانی تعریف کند، شبیه به دکترین مونرو [برای امریکای لاتین]، ولی برای کل جهان».
رهبری روسیه نقض عهد امریکا به گورباچف برای عدم گسترش ناتو به اروپای شرقی را تحمل کرد و حتی تحریکات بوش پسر را که قصد آن تحقیر روسیه بود نیز را تحمل کرد. ولی گرجستان و اوکراین خط قرمز روسیه هستند و واشنگتن هم این را میدانست. فریمن مینویسد: «هیچ رهبر روسیه نمیتواند گسترش ناتو به اوکراین بعد از کودتای ۲۰۱۴ که دولت قانونی را سرنگون کرد تا مانع بیطرفی اوکراین شود، و یک دولت طرفدار امریکا را به قدرت رساند، تحمل کند. از سال ۲۰۱۵ امریکا مشغول آموزش نیروهای مسلح اوکراین است که عملاً گسترش ناتو به آنجا است».