ضیا سراج مسئولی که حرفی برای گفتن نداشت!
آقای سراج میگوید که روز پانزدهم اگست به فرودگاه/میدان هوایی کابل رفته است (به نیرو های خارجی پناه برده است). شب را آنجا گذشتانده و فردا از کشور خارج شده است. بههمین سادگی!
مصاحبه آقای سراج رییس عمومی امنیت ملی را با «بی بی سی» با دقت تماشا کردم. این مصاحبهها در تاریخ ثبت خواهد شد، از اینرو اهمیت زیادی دارد. مدیریت این مصاحبه را آقای جمالالدین موسوی به عهده داشت که ظرفیت بالایی در پرسیدن پرسشهای خوب دارد.
نخستین چیزی که ذهن مرا مشغول ساخت، شخصت خود آقای سراج بود. به نظرم او میتوانست هر کاره دیگر در کابینه سرپرستان غنی باشد به جز رییس عمومی استخبارات(امنیت ملی) یک دولت در حال جنگ با تروریستان حرفهای که از هر سو با «جمهوریت» در جنگ بودند. به پنج محور اساسی این مصاحبه میپردازم:
ضعف تحلیل از وضعیت:
فرد نخست استخبارات(امنیت ملی) باید زیرکی استثنایی در تحلیل وضعیت داشته باشد. او باید بازیگران ملی، منطقهای و جهانی را بشناسد، جغرافیای منطقه را تحلیل کند، رهبران را تجزیه و بررسی بتواند و از همه مهمتر که قدرت اثرگذاری خود را در مهار کردن فکری دشمن شناسایی بتواند. جنگ استخبارات اساس هرنوع جنگ به ویژه جنگ نیابتی است. رییس استخبارات باید هستههای مرکزی، حاشیهای و شبکه های ذیربط را از دید فکری، عملیاتی و کادری برجسته سازد، منابع حمایتی آنان را روشن سازد، تاکتیکهای استراتژیک آنها را برملا سازد و دیوارهای روشن و پنهان استخباراتی را در برابر آنان بنا و بیان بتواند. آقای سراج طوری صحبت میکرد که گویا راوی حوادث است. این کار را یک سرباز جنگی بهتر از آقای سراج میتوانست انجام دهد.
چشم تعقیبی دشمن:
یک استخباراتی باید دوربین نظارتی عملکرد دشمنان باشد. آقای سراج نتوانست به این پرسش موسوی که چرا شهر ها و ولایات از هم می پاشیدند از دید استخباراتی پاسخ دهد. او به توضیحات سیاسی و تکراری بسنده کرد و حرفهای دیگران را تکرار کرد و از اینکه در آخرین نسشت وزرای قوای مسلح چه گذشت سخن گفت. رییس استخبارات باید عوامل نفوذ، تاثیر شبکههای استخباراتی و بازیگران جنگ روانی را افشا میکرد. او باید میتوانست از فکر حاکم تندروانه اسلام سیاسی که مکاتب زیادی دارد و مدرسه ها را پر از سربازان جنگ میسازد سخن گوید. او باید از دیوبندیهای پاکستانی گرفته تا سلفیهای خاور میانه و فاطمیون ایرانی ترسی نمیداشت و عوامل استخبارات را در آن فاش میکرد. اما او اینجا فقط یک محافظهکاری بیش نبود.
دلایل شکست درونی:
همه انتظار داشتند آقای سراج در باب عوامل اضمحلال «جمهوریت» از درون سخن گوید. آقای سراج از نقش طا-لبان داخلی، فراهمسازی زمینههای سیاسی، اقتصادی و لوجستیکی برای طا-لبان از ارگ و ستون پنجم هیچ سخن نگفت. او شهامت اینرا نداشت تا با شجاعت از طا-لبان نکتاییپوش نظام سخن بگوید. او نتوانست از حمایت کرزی که طالبانیزم را روح بخشید سخن گوید. او نتوانست از جنرالان خود فروخته، از وکلای مزدور که از داخل نظام را فروختند سخن گوید. هیچکسی دیگر به جز آقای سراج این نکتههای ظریف را نمیتوانست مطرح کند، اما او نکرد.
فساد اقتصادی:
آقای سراج با پرسش جدی در باب فساد گسترده در امنیت ملی مواجه شد. اما پاسخ بسیار سادهانگارانه داده شد. مثلاً او گفت در حدود چهل ملیون دالر (اینرا نمیخواست بگوید و لی با تاکید پرسشگر مجبور به ادای آن شد) پول نقد که معاشات پرسونل بوده است در ریاست امنیت وجود داشت که نجات داده شد. یا اینکه گفت او از کسانی که انسانهای مطمئن هستند مطلع شده است که گذار اقتصادی ریاست امنیت به طا-لبان «شفاف» بوده است. این گفته ها به سان شوخی میمانند.
اُفت مورال و اخلاق:
آقای سراج میگوید که روز پانزدهم اگست به فرودگاه/میدان هوایی کابل رفته است (به نیرو های خارجی پناه برده است). شب را آنجا گذشتانده و فردا از کشور خارج شده است. بههمین سادگی! وقتی این حرفها را از زبان رییس عمومی امنیت ملی افغانستان شنیدم به یاد غلام فاروق یعقوبی رییس عمومی امنیت ملی دوران دکتور نجیبالله افتادم که با ورود مجاهدین به کابل، بر مغزش شلیک کرد و نخواست شکست، وجدانش را در زیر پاهای دشمنانش خورد و خمیر سازد(۱). اما آقای سراج به برون از کشور فرار کرد. فرار با افتخار. حالا با لباس قشنگ، در فضای آرام و روان آسوده با بی بی سی سخن میگوید. آقای سراج فراموش کرده است که یک جنرال است. جنرال یعنی پیشقدم برای جنگ، برای مورال همسنگرانش، برای حمایت از همرزمانش برای مردانگی و شجاعت. اما ایشان یکباره با سیمای معصوم از انگلیس پیدایش میشود.
وقتی این آقایان برای مصاحبه با یک رسانه با اعتبار جهانی میآیند و گپ میزنند، مخاطبین خود را چه فکر میکنند؟
آقای سراج!
به همان پیمانهای که سالها با امتیازات بیحد و حصر، با تجمل و حکمرانی در یکی از مهمترین کرسیهای حاکمیت قرار داشتید. به همان اندازهای که در برابر ارگ و خواستهای غنی گردن نهادهاید.
به همان اندازهای که همسنگران تان را با جیبهای خالی و دیوارهای شکسته، در میدان طا-لبان تنها گذاشتید، به همان قدریکه خانواده و اقارب تانرا از وحشت به بهشت روی زمین کشانیدهاید و به همان اندازه که بر سر شما و سایر رهبری ریاست عمومی امنیت دولتی مصارف بیپایان صورت گرفت، شما در برابر مردم، افسران و کارمندان ریاست عمومی امنیت ملی و خانواده های شهدا مسئول هستید.
من این نامه را مینویسم تا همه آنرا به اشتراک گذارند و پخش کنند. تا این نامه را فردا فرزندان ما بخوانند. تا این نامه را کودکان شهدایی که پدران شانرا از دست دادهاند بخوانند و بدانند که بازیگران توطئه و سالوس در افغانستان چه کسانی بوده اند.
یادداشت: البته مرگ غلام فاروق یعقوبی وزیر امنیت دولتی دوره داکتر نجیب مبهم است، برخی منابع گفته اند که او توسط داکتر نجیب کشته شده است.