عشق و دختران طلبه در کابل
روزها میگذشت و خوش حال مشغول درسش بود تا حقایق را کشف کند و بیشتر شیرینی اسلام را بچشید، دینی که با آن بزرگ شده بود و دوستش داشت، او یک روز به علتی غایب بود و فردای آن روز رفت مدرسه.
دختری شوخ طبع ولی مومن و با تقوا بود. به نظرش در دهات دور دست ولایتی دور زندگی میکرد. برای تحصیل، با گذشت روزگار به پایتخت آمد تا در رشتهای به دلخواه خود درس بخواند. فرشته، دختری با چشمهای درخشان و صورتی نقلی و بدنی کشیده، با لباسهای تیره که درشهر باید چادر شهری می پوشید، فرشته جان که علاقهای به علوم دینی داشت و چنین شد که پرسان پرسان آدرسی یافت و ثبت مدرسه علمیه شد. روزها میگذشت و خوش حال مشغول درسش بود تا حقایق را کشف کند و بیشتر شیرینی اسلام را بچشید، دینی که با آن بزرگ شده بود و دوستش داشت، او یک روز به علتی غایب بود و فردای آن روز رفت مدرسه ..
در مدرسه…
….مهناز سلام خوبی ..
… علیکم السلام تشکر خودت چطوری
….شکر خوبم
…چی خبرا؟
…سلامتی!
….راستی دیروز مدرسه نیامده بودم درس خواندید؟
….ها درس داشتیم آنهم چهار ساعت
….چقدر بد من غیر حاضر شدم
…آری ، چرا نیامده بودی
….خوب من دیروز ملاقاتی داشتم نشد بیایم
….ملاقاتی؟
چیه تعجب کردی …
پیش از آن که بگوید ملاقاتی چی شروع کرد به حرف زدن
هی چرا آرایش کردی مثلا طلبهای ها..!! ؟
آرایش کجاست خواهرم کمی ضد آفتاب زدم چون صورتم خراب نشود
خوووب چرا پس سُرمه کردی
مهناز جان کجای اسلام گفته سرمه گناه هست بعدش تمیزی، کمی رسیدگی به خود، شخصیت انسان را نشان میدهد.
ضد آفتاب و سرمه آرایش هست کی قابل دیدهست
نخیر فرشته جان طلبه نباید آرایش کند
منکه آرایش نکردم و اصلاً احساس گناه نمیکنم
حرفهای فرشته و مهناز به پایان نرسید که ساعت درسی شروع شد. در عین درس استاد، فرشته به فکر فرو رفت وهم صنفیهای خودرا نگاه میکرد که من گناه کارم یا اینها اسلام را درست نشناختند چرا این طور فکر میکنند، بعضی از دخترای طلاب از نظر من خیلی بینظم و بد سلیقه معلوم میشود چون جوراب سرمهای با چپلق سفید اصلاً زیبا نیست برعکس بد سلیقه بودن این ها را نشان میدهد یا این که متوجه دست و صورت شان نیست حداقل چرب کند ضد آفتابی، مرطوب کنندهای، نه، فقط دنبال درس هست اونم فقط درس را حفظ کنند و همش بخوانند ولی عمل نمیکنند.
استاد صدا زد خانم رضایی گفتم بله استاد
فکرتان هست؟
بله بله استاد!
پایان درس، مهناز رو به شریفه یکی از همکلاسیهایش گفت: ببینین فرشته آرایش کرده همه دخترا نگاه کردند ولی بعضیهای شان واکنش نشان دادند و میگفتن: طلبه ها را زیر سوال میبری، اینجا مدرسه هست نه مهمانی
حیف درس که تو میخوانی.
من دفاع کردم که اینچنین رفتار شما هم در اسلام نیست..
فرشته با پیشانی ترش از سر صنف بیرون شد
و با خود در این فکر بودم
مشکل کجاست؟
آیا معلمان درست فهمانده نمیتوانند؟
یا شاگردان درست جذب نکردن درس دین اسلام را ؟
باخود میگفت:ها خوب شد نگفتم با کی ملاقات داشتم وگرنه مرا کافر میخواند..
ولی باید بگونهای فهماند که اسلام زیباترین دین هست نباید با این کارهای شان آن را بد جلوه دهند چون این ها طلبه و نمونهای از عالمان دین در این جامعه هستند.
چگونه بگوییم؟
شاید دلیل نفرت مردم از طلبه ها و ملاها همینخشکه مقدسی این هاهست
ساعت دوم درسی شروع شد
رفت سر صنف
سلام استاد اجازه هست؟
سلام بفرما، خوبید دخترا
شکر استاد!
موضوع درس ما در اینساعت احکام بود و پایان درس از استاد اجازه گرفتم، گفتم استاد سوال دارم.
بفرما:
استاد آیا ما میتوانیم کمی بخود ما برسیم مثلاً ضد آفتاب یا مرطوب کننده و سرمه استفاده کنیم..
استاد جواب داد :آری به شرطی باعث زینت نشود
شریفه از جایش بلند شد گفت: استاد فرشته میخواهد از گناه خود را تبرئه کند چون امروز آرایش کرده
استاد نگاهی عمیق به فرشته انداخت و گفت نه اشکال ندارد قابل دید زیادی نیست ولی بهتره احتیاط کنید شما نمونهای در جامعه هستید با رفتن استاد از صنف دخترا شروع کردن به گفتن که ها چونفرشته لایق هست چیزی بهش نمیگوید.
ولی بحث لیاقت نبود بحث شناخت اسلام بود بحث جزئی نبود بحث کلی هست که باید همه بفهمد..
فرشته رو به دخترا کرد گفت: ببینین ما مشکل خود را حل نمیتوانیم و به نتیجهای کلی نرسیدهایم چه برسد که جامعه را کمک کنیم بس کنید..
کمی روشنتر فکر کنید اینقدر محدود نکنید همه چی را…
مهناز: خوب فرشته جان نگفتی ملاقاتی کی بود موضوع چی بود..
فرشتهمکثی کرد با خود میگفت خدایا اگر بگویم ملاقاتی پسری رفته بودم خوب من را گناهکار که کم شاید کافر بگوید
اگر دروغ بگویم گناه کردهام، چی کنم
ولی فرشته از مطالعاتی که کرده بود فهمید که گناهی نکرده و بهتره بگوید بگذارد که چی قضاوت میکنند..
دوباره مهناز هی دختر آزاد و مدرن بگو دیروز کجا بودی؟
فرشته جواب داد: راستش ملاقاتی پسری رفته بودم. حرف فرشته تمام نشده بود که صدای واااای، ویییی، الله صنف را پر کرد
ولی فرشته شروع کرد که او یک خواستگار بود باید با او صحبت میکردم آخر یکعمر زندگی من هست…
شریفه گفت درسته یک عمر زندگی هست ولی فکر نکردی یک طلبه را در هوتل با پسری ببیند چقدر بد هست بدونگناه آن، مردم چی فکر میکند الگوی جامعه
فرشته شروع کرد به حرف زدن.
گفت: ها یکپسر خواستگارم بود گفتم اول باید خودم ببینم بعد اگه به تفاهم رسیدیم به فامیل بگم
کجایش گناه دارد..
مهناز گفت وای فرشته چی میگی تو، این کار بده گناه دارد با یک پسر نامحرم رفتی نشستی، گپ زدی کاش طلبه نبودی..
..یعنی چی مگه طلبه که شد نباید به فکر آینده خود باشد
چرا باشد ولی پدر و مادرت تصمیم میگیرد
و تو سنگین برو و بیا …
بحث تمام نشد که ساعت سوم درسی شروع شد
همه هم صنفیهای فرشته به او نگاهی عجیب میکرد انگار او یکگناه کار هست
(و دختران در صنف با صدای آهسته میگفتند مردم عادی گناه کند شاید ندانسته کرده ولی طلبه با دانستن گناه کند خیلی بد هست) این حرف درست و ممدوح هست.
دختری به اسم علینا که همفکر فرشته بود نمیتوانست نظر خود را آشکار بیانکند چون با واکنش تند هم صنفیها روبرو میشد و آمد دست روی شانه فرشته ماند گفت خواهرم قضاوت اینان نادرست هست تو ناراحت نشو همه چی انشاءالله خوب میشود. ساعت چهارم درسی با استادی درس داشتند که خیلی تندرو بود و اگر اینبحث هم میشد حتماً فرشته را سرزنش میکرد و اصلاً فرشته نمیخواست دیگر با دختران بحث کند و میخواست با آیات یا روایات جواب آنان را دهد.
بعد از اتمام درس دیگر حوصله بحث با دختران را نداشت و منتظر زمان رخصتی بود تا زودتر از مدرسه بیرون رود این اولین بار بود که چنین حسی پیدا کرده بود و بر عکس همیشه که میخواست در مدرسه دیرتر بماند و درسها دیرتر تمام شود..
اینحس خیلی پریشانش کرده بود و فرشته با چندین سوال که ذهنش را درگیر کرده بود و به فکر جواب سوالهای خود، از مدرسه بیرون شد و طرف خانه رفت
فردا چگونه باز آید با حسی قبلی که با عشق و علاقه بود خواهد بازگشت یا دیگر سکوت میکند؟