غرب آسیا دیگر برای امریکا ارزش سابق را ندارد
خروج شتاب زده و پرحاشیه نیروهای امریکایی از افغانستان و تقدیم این کشور به طا-لبان، سبب نفرت ملتهای منطقه از عملکرد و سیاستهای امریکا شده و اعتبار و وجههای برای تداوم حضور این کشور در منطقه باقی نگذاشته است
بعد از جنگ جهانى دوم ایالات متحده سیاست انزواطلبى (دکترین مونروئه) را کنار گذاشت و رویکرد مـداخـله جـویـی فعال در امور بین الملل را در پیش گرفت. مبناى چنین سیاستى در منطقه غرب آسیا از همان ابتدا بر دو پایه حفظ امنیت صـدور انـرژى بـه غـرب و تـأمـیـن امـنـیـت اسـراییـل اسـتـوار بود. ایـن اسـتـراتـژى در طی دهه های اخیر مـبـانـى رفـتـارى ایـالات مـتـحـده در قـبـال این منطقه را شـکـل داده اسـت. وقوع انقلاب در ایران، یکی از مهمترین رویدادهایی بود که منافع امریکا را تهدید و هـژمـونى این کشور را با چالش اساسی روبه رو کرد. از این رو ایالات متحده از نخستین سالهای پیروزی انقلاب، تاکتیکهایى همچون ایجاد پایگاه نظامی و حضور مستقیم و امضاى قراردادها و موافقت نامههاى امنیتى با متحدان و دوستان خود در منطقه را در پیش گرفت و سپس با حمله نظامی مستقیم به افغانستان و عراق، تلاش کرد تا نظم منطقه را مطابق با خواست و منافع خود و در راستای توسعه هژمونی امریکا رقم بزند. البته در این مسیر، جابجا شدن قدرت بین احزاب دموکرات و جمهوری خواه و گرایش سیاسی رؤسای جمهور حاکم بر امریکا، یکی از عوامل و مؤلفه های مؤثر بر شیوه و نوع برخورد این کشور با منطقه غرب آسیا بوده است.
بر این اساس، برخلاف استراتژی دولت بوش (جمهوری خواه) مبنی بر ایجاد یک دنیای تک قطبی به رهبری امریکا و توسعه هژمونی امریکایی در منطقه غرب آسیا، دولت اوباما(دموکرات) اعتقاد و علاقهای به حضور فیزیکی و نظامی امریکا در منطقه غرب آسیا نداشت و کوشید تا زیر چتر پروژه قدرت نرم و قدرت هوشمند، تأمین امنیت غرب آسیا را به متحدان امریکا در منطقه واگذار و حمایت امریکا را از راه دور و به صورت پشت صحنه انجام دهد. تلاش وی این بود که از طریق این سیاست، تصویر مثبتی از امریکا به جهان ارائه دهد و وجهه امریکا را که در زمان جورج بوش پسر خدشه دار شده بود، بهبود ببخشد.
با روی کار آمدن دونالد ترامپ (جمهوری خواه)، او رویکرد اوباما به خاورمیانه را زیر سؤال برد و ضمن اعلام شعار «اول امریکا»، اولویتهای دولت خود برای بازگشت و مداخله بیشتر در غرب آسیا را نیز اعلام کرد؛ سیاستی که به زعم او برای تقویت موقعیت جهانی و نفوذ امریکا ضروری بود. ایجاد یک اتحاد قوی با کشورهای حاشیه خلیج فارس علیه ایران، تقویت روابط با اسراییل به قیمت به خطر انداختن روند صلح در خارومیانه، همکاری بیشتر با روسیه برای مدیریت منازعات در سوریه و مبارزه با داعش در عراق، برخی از این سیاستها بود، اما مشکلی که خیلی زود خود را نشان داد، تناقض رویکرد مداخله گرایانه در خاورمیانه، با شعار «اول امریکا» بود؛ تناقضی که لزوم اصلاح و تغییر سیاست امریکا را نشان می داد و سبب شد دولت ترامپ نیز در آخرین ماههای ریاست جمهوریاش، برای خروج نیروهای امریکا از منطقه غرب آسیا اقدام کند. به این ترتیب میتوان گفت تغییر دولتها در ایالات متحده یکی از عوامل اثرگذار در رویکرد امریکا به منطقه غرب آسیا است، اما بی شک تنها و مهمترین عامل نیست. در واقع، می توان گفت مهمترین عامل اثر گذار در نحوه مواجهه امریکا با منطقه غرب آسیا که تقریباً توسط تمامی طیفهای سیاسی در این کشور نیز به نحوی دنبال می شود، اهداف و منافع ثابتی است که این کشور در منطقه غرب آسیا دارد. این اهداف و منافع پایدار عبارتند از:
– حمایت از اسراییل؛
-کنترول نفوذ منطقهای ایران و برنامه هستهای کشور؛
– مقابله با گروههای تروریستی مزاحم و غیر همسو با امریکا؛
– جلوگیری از گسترش سلاحهای هسته ای؛
– کاهش پناهندگان؛
– اطمینان از جریان آزاد انرژی؛
– دفاع از امنیت شرکای اصلی امریکا در منطقه؛
– مداخله و نقش آفرینی مؤثر در امور داخلی و سیاست خارجی کشورهای منطقه.
بنابراین شاهد هستیم که رؤسای جمهوری امریکا از هر حزب و جناح سیاسی که باشند، حمایت از اسراییل و مهار ایران را در صدر برنامههای سیاست خاورمیانهای خود قرار میدهند و میکوشند با روشهای مختلف از محاصره با پایگاههای نظامی و تهدید به حمله نظامی گرفته تا مذاکره و توافق و در نهایت تحریم و فشار حداکثری، جلوی توسعه نفوذ و پیشرفت ایران در ابعاد مختلف را بگیرند و در مقابل با کمرنگ کردن مسئله فلسطین، تبدیل ایران به دشمن اصلی کشورهای عرب و تشویق آنها به عادی سازی روابط با اسراییل(در قالب پیمانهایی همچون کمپ دیوید، وادی عربه و پیمان ابراهیم)، امنیت و جایگاه این رژیم در منطقه را تثبیت و تحکیم کنند.
با این وجود، منافع و عوامل تهدید کننده امنیت ملی کشورها نیز در طی زمان تغییر می کند و اهداف و منافع جدیدی جایگزین آن می شود؛ امریکا نیز از این قاعده مستثنا نیست و این امری است که بر سطح اهمیت و جایگاه منطقه غرب آسیا برای ایالات متحده نیز اثرگذار است. در این راستا، در استراتژی امنیت ملی ۲۰۲۱ ایالات متحده که توسط دولت بایدن ارائه شده، شاهد تغییر اولویتهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی این کشور هستیم که در قالب آن اهمیت منطقه غرب آسیا جای خود را به نگرانی از تهدیدهای چین و روسیه داده است. در این سند چین به عنوان «مهمترین چالش جئوپلیتیک» امریکا شناسایی شده است و با وجود این که روسیه را هم تهدیدی جدی میداند، اما تصریح میکند که مسکو در بلند مدت نمیتواند نظم جهانی به رهبری امریکا را به چالش بکشد، بنابراین تمرکز ایالات متحده باید بر مهار چین باشد. از سوی دیگر همانطور که از یک رییس جمهور دموکرات انتظار می رود، از تغییرات آبوهوایی نیز به عنوان تهدید «وجودی» برای ایالات متحده سخن به میان آمده است. البته در این سند نیز نقش سنتی امریکا در منطقه غرب آسیا نادیده گرفته نشده و مواردی همچون تعهد خدشهناپذیر به امنیت اسراییل و حضور نظامی حداقلی در منطقه غرب آسیا(در حدی که منافع این کشور را تأمین کند)، نیز از دیگر رئوس راهبرد امنیت ملی جدید امریکا هستند که نشان می دهند امریکا در صدد کاهش تعهدات و هزینه های خود در این منطقه و واگذار کردن مسئولیتهای عمده تأمین امنیت و ثبات به خود کشورهای این منطقه است.
نکته قابل تأمل این است که در کنار تغییر منافع و اولویتهای امنیتی- سیاسی امریکا، برخی عوامل دیگر نیز بر تغییر رویکرد فعلی امریکا نسبت منطقه غرب آسیا اثرگذار بوده اند که در اینجا به اختصار به برخی از آنها اشاره می شود:
– عملکرد ضعیف و دستاوردهای ناچیز؛
ناکامی دولتهای مختلف امریکا در تأمین امنیت و ثبات در دو کشور افغانستان و عراق در کنار اقدامات نسنجیده و غیر عقلانی رییس جمهور سابق این کشور، دونالد ترامپ که سبب افول قدرت و جایگاه بینالمللی امریکا در چند سال اخیر شده است و نیز خروج شتاب زده و پرحاشیه نیروهای امریکایی از افغانستان و تقدیم این کشور به طا-لبان، سبب نفرت ملتهای منطقه از عملکرد و سیاستهای امریکا شده و اعتبار و وجههای برای تداوم حضور این کشور در منطقه باقی نگذاشته است.
– افزایش مشکلات داخلی؛
امریکا در عرصه داخلی با بحرانهای مختلفی همچون بیکاری، مهاجرت، افزایش نژاد پرستی و خشونتهای اجتماعی و مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکند و این امر اختلاف نظر گروهها و طیفهای سیاسی داخلی، پیرامون سیاست توسعه طلبانه خارجی این کشور را افزایش داده و ضرورت اختصاص بودجه به رفع مشکلات داخلی را مطرح ساخته است. به ویژه که حضور نظامی در مناطقی همچون غرب آسیا به دلیل نارضایتی مردم و عملیاتهای گروههای جهادی، سبب بالا رفتن هزینه نگهداری از نیروها و تجهیزات نظامی امریکا و افزایش فشار بر مالیات دهندگان امریکایی میشود.
– نقش آفرینی رسانه ها در انعکاس عملکرد آمریکا؛
نمایش تبعات منفی (امنیتی، حقوق بشری و ضد انسانی) دخالت و حضور امریکا در کشورهای منطقه غرب آسیا و تصویر سازی منفی رسانهها از عملکرد امریکا در مناطق اشغالی، فشار افکار عمومی داخلی و بین المللی را سبب شده و حضور و مداخله این کشور در منطقه غرب آسیا را پر هزینه می سازد.
– کاهش وابستگی امریکا به انرژی منطقه غرب آسیا؛
سیاست سالهای اخیر امریکا برای کاهش وابستگی به منابع انرژی منطقه غرب آسیا با استخراج نفت شیل در داخل این کشور و همچنین توافق چند روز اخیر این کشور با ونزوئلا برای لغو تحریمهای آن و ورود نفت ونزوئلا به امریکا و بازارهای جهانی گواه دیگری است که نشان می دهد امریکا به سمت قطع وابستگی و نیاز خود به منطقه غرب آسیا حرکت می کند و می کوشد مدیریت بازار انرژی را از مسیر مناطق دیگر رقم بزند.
– خیزش چین؛
توسعه اقتصادی شگفت انگیز چین در کنار برنامههای جاه طلبانه این کشور در حوزه های فناوری، نظامی و جئوپلیتیک نیز از دیگر عواملی است که موجی از نگرانی را در امریکا ایجاد کرده و این انگیزه را به وجود آورده که آنها نیز با کاستن از تعهدات نظامی و اقتصادی خویش در مناطق مختلف از جمله غرب آسیا، به دنبال پیگیری رقابت با این قدرت نوظهور باشند.
بر این اساس به نظر میرسد رویکرد ایالات متحده امریکا به منطقه غرب آسیا تابعی از اهداف، منافع و اولویتهای این کشور در عرصه جهانی است. در مقطع کنونی ضمن اینکه برخی اهداف بلند مدت این کشور در غرب آسیا همچون حفظ امنیت اسراییل و مهار ایران، تداوم دارد؛ استراتژیستهای امریکایی، اولویتها، تهدیدات و منافع جدیدی نیز برای این کشور تعریف کرده اند که ماحصل این امر کاهش اهمیت منطقه غرب آسیا برای امریکا و تلاش این کشور برای کاستن از تعهدات، حضور و هزینههای خود در این منطقه استراتژیک و پیشبرد اهداف پایدارش از طریق متحدان و شرکای راهبردی منطقه ای است.