غزل همزبانی؛ آنچه ما را با هم وصل کرده شعر است
شعر هویت جهانی ما است. در جهان ما را با مولانا، سعدی، حافظ و دیگر بزرگان میشناسند. هیچ ژانری نمیتواند جای شعر را در ادبیات فارسی بگیرد.
نویسنده: ضمیر محب
«غزل همزبانی» عنوان برنامهای است که با حضور جمعی از شاعران و ادبیاتشناسان ایران و افغانستان در
کابل برگزار گردید. این برنامه که به مناسبت حضور حامد عسکری شاعر نامدار ایران در کابل، برگزار گردیده بود، او و همچنان تعدادی از شاعران افغانستان شعر خواندند.
به گزارش خبرگزاری دید، این برنامه روز پنجشنبه (۱۵ عقرب) از سوی مرکز فرهنگی شهر کتاب و مؤسسه فرهنگی – هنری شانهسرک، در کابل برگزار گردید.
یامان حکمت تقیآبادی ادبیاتشناس و استاد دانشگاه آزاد اسلامی در کابل، در باره کارکرد اجتماعی ادبیات پرداخته و گفت: ادبیات ما به مثابه یک دانش میانرشتهای و فعال دچار بحران است. شعر و داستان ما دچار چالش است؛ این دو ژانر هنری ما نتوانسته با حوزههای نظری امروز خود را همسو بسازد.
مجتبی نوروزی رایزن فرهنگی ایران در کابل، مردم افغانستان و ایران را نزدیکترین و یکیترین ملتها در جهان خوانده و گفت: آنچه که ما را با هم وصل کرده، شعر است، ما (مردم ایران و افغانستان) نزدیکترین و یکترین و یکیترین ملتها در جهان استیم.
آقای نوروزی اضافه کرد: چیزی که مایه نزدیکی ما شده، شعر است اما آنچه که سبب جدایی ما شده تاریخ است؛ چون تاریخ ما را دیگران نوشتهاند، شعر و ادبیات را خودمان گفتهایم. تاکنون هیچ میدیایی نتوانسته جای میدیای شعر را بگیرد.
سیدرضا محمدی شاعر و نویسنده نامدار کشور ضمن شعرخوانی در این برنامه، گفت که ادبیات همهچیز است: امروز یک سیاستمدار حتا برای درست نوشتن و درست گفتن هم که شده ناگزیر است ادبیات بخواند. شعر هویت جهانی ما است. در جهان ما را با مولانا، سعدی، حافظ و دیگر بزرگان میشناسند. هیچ ژانری نمیتواند جای شعر را در ادبیات فارسی بگیرد.
شعری از حامد عسکری:
«دو شمشیر کهنه
دو شمشیر کاری
دوتامان پر از ناله و سوگواری
من از داغ ارگ و تو از داغ جاری
به من چای سبزی بنوشان که تلخم
مرا جرعه شعری بریزان آنچه داری
سماور سماور بخارای آهم
پیاله پیاله پر از قندهاری
غبار سفر را بگیر از وجودم
گل بوسهای را بزن بر غباری
ملخ دیده کشتت
نمردم برادر
خوشا عالم پاک همسایه داری
نمردم برادر
که زانو به آغوش نشستی به اندوه تلخ نداری
نمردم برادر
کمی درد دل کن
به لفظ دری و به لحن هزاری
تو تاول به دستم
من تاول به قلبم
عجب چه بازار خوبی
چه سرمایه داری
کنار پل سرخ بنشین کنارم
در آغوش بنشان دوباره دوتاری
من آوازهای خراسان بخوانم
تو آوازهای غریب مزاری
تو از زخم بودای زیبا بخوانی
من از شروه مردم بختیاری
دوتا چشم دارم اگر بی پناهی
دوتا شانه دارم اگر بی قراری
میان غزل بودم و نبض شعرم
تپیدن گرفته چون قلب قناری
زنی جیغ زد خون شتک شد به شعرم
سرم داغ شد مثل جان بخاری
برادر رسید و بغل کرد من را
بخواب انتحاری
بخواب انتحاری»