غور، خانه جاودانه سیمرغ
فکر کنید در این قرن آسایش که در بغل دیوار کشور ما شفاخانه هزار بستری را در شش روز ساختهاند، اما نیازهایی که بغض مردم غور را منفجر کرده، سرک و برق است- ابتداییترین امکانات روزگار.
از میان شاعران نسل پیشتر، یکی از بهترینها در حقیقیت یکی از خیلی خیلی بهترینها استاد غلام حیدر یگانه غوری است. استاد یگانه، هم در شعر سپید هم شعر کلاسیک، صاحب اسلوب تازهایست. بعضی وقتها شده که یک شعرش رایک روز ده بار بلند – بلند بخوانم و گلویم را بغض بگیرد. یکی ازین شعرها، نامه تمثیلی او به برادر از حج بازگشتهاش است، در فرازهایی از آن میگوید: به خانه خدا که رفتی گفتی در غور چه میگذرد؟! از او نپرسیدی چرا ما را فراموش کرده است؟! …
فکر کنید در این قرن آسایش که در بغل دیوار کشور ما شفاخانه هزار بستری را در شش روز ساختهاند، اما نیازهایی که بغض مردم غور را منفجر کرده، سرک و برق است- ابتداییترین امکانات روزگار…
به راستی غور را همه ارباب قدرت از آسمان و زمین فراموش کردهاند. یک بخش به همت بلند و فروتنی خود مردم شاید برگردد. همین استاد یگانه که عرض کردم، با این همه آثار ادبی درخشان در سه دهه فعالیت، با دکتری و استادی در یکی از دانشگاههای برجسته اروپا و نوشتن بیش از بیست کتاب برای کودکان، بازنویسی همه قصههای مثنوی و بخشی از شاهنامه به زبان کودکانه و خلاصه کلی کار مهم، در اوج گمنامیست. او به اندازه یک نویسنده تازه کار هم مقابل چشم نیست. اگر از او ستایش شود آنقدر پُر تواضع میکند که آدم نمیداند چه کند. کتابهایش را که برای ناشران میفرستد، در میان صدها ورق دیگر ندیده گرفته میشود چون میدانند او اهل اعتراض نیست. قصه خود غور هم همینطور است، سیاستمداران کشور که میلیاردها پول را حیف و میل حال خودشان میکنند، به فکر غور نبودهاند؛ چرا که از اعتراض مردمش، آسوده بودهاند، تنها یک صدم پولی که در کود نود و پنج درین سه سال خرج شده، برای سرک و برق و حتی دیگر امکانات غور کفایت میکرده است. سالهاست مسیر هراتغوربامیان_کابل که سفر غرب به پایتخت را نیم میکند، طرح میشود و انجام نمیشود که قندهار به حاشیه نیفتد. طرفه این که همان قندهار هم به برکت اهل غور، قندهار شده که موطن نخست ابدالیهاست. دو کتاب با ارزشی که از غور حکایت میکند، یکی رمان درخشان و خواندنی گرگهای دوندر و بعد سرزمین جمیله از نویسنده بیمانند ما، سیامک هرویست. در سرزمین جمیله به خصوص، سیامک شرح میدهد چگونه دزد و دولت و ملا در سرکوب جان و بریدن زبان غور نقش داشتهاند و بعد، نوشتههای استاد فقید کهزاد که اثبات میکند کوه قاف، کوه اساطیر مشرق و خانه سیمرغ در کوههای میان غور و بامیان واقع شده، استاد مینویسد که برای تطبیق آنچه در اوستا و ریگ ودا و شاهنامه و دیگر آثار از جغرافیای قاف سخن گفته شده، او هم باری از بلخ هم از کابل و هم از هرات، پیاده مسافر این جستوجو میگردد تا دریابد آن سرزمین افسانه و راز، همین غور فراموش شده است.
حالا اما مردم غور، به میدان آمدهاند در زمستانی سنگین تا فوارههای اعتراضشان را باز کنند و نخست به ارباب دولت، بعد به مردم افغانستان بگویند در غور چه میگذرد. به داد غور برسیم، تا گنیجبنههای غور در جهان برای ما بدرخشند