ما به رویاهای هم دیگر محتاجیم
نسل تازهای در شعر پشتو رشد کرده که با تلفیق لندی(شعرهای کوتاه بومی سرود) و شعر مدرن، سنتی نو ساختهاند. تعداد شان نیز هر روز رو به فزونی ست. اگر چه شاعران عوام گرا، مجال پرواز نمیدهند اما شعر، چون درختی از دل سنگ، راهش را به زور باز میکند
در شعر پشتو، بیش از هر شاعری اسحاق ننگیال را دوست میدارم، شعر در زبان پشتو هنوز جادوگری میکند، شب شعرهای پشتو مثل مجلس سماع پر شور است. برای همین، شاعران بزرگ را با لقب صوفیانه بابا یاد میکنند و هنگامی که یک شاعر مدرن مثل ننگیال میتواند هم ردیف شاعران کلاسیک پشتو قرار بگیرد، یعنی بسیار جا باز کرده، شعرهای او آمیخته به روایتهای جادوییاند که شاید ماحصل همان سنت صوفیانه است. در یکی ازین شعرها، بنگریوال، کولی چوری و گوشواره فروشی به قریهای میآید اما بر عکس هر بار، زنان و دختران به استقبالش نمیآیند، کولی میگوید شاید پیر شدهام و اشتباه آمدهام یا مردم خبر نشدهاند، پرندهای بر منقارش دانه انگوری، به او راز تلخ قریه را میگوید که کولی جان! اشتباه نیامدهای اما درین قریه دختری نمانده یا غارت شده یا کشته یا اگر ماندهاند، دست ها و گوششان بریده شده، برای چه دیگر گوشواره و چوری بخرند؟!
شبیه همین روایت را پیر محمد کاروان دارد، در شعر، چنار حرف می زند، چناری شاکیست که امروز با چند زخم در تنه، تنها مانده، روزگاری کودکان در سایهاش بازی میکردند و عشاق دیدار و درد دل، و جوانان بحث، امروز اما همه آنان، ساکت در سایه درخت در گورستان خفتهاند او یک به یک صاحبان قبرها از کودک تا پیر را با خاطراتشان میشناسد و به یاد میآورد.
شعر یک دوره پیشتر پشتو تمثیلیست و شعر بعد ازین دوره، شعار زده شد، مثلاً شعرهای لیوال که پر طرفدار هم است، مقالههای سیاسی واریاند، یک مار هفت سر با نام جهاد از پنجاب به افغانستان آمد و ازین چیزها، شعر های خوبش هم آغشته به عوام گراییست.
اما نسل تازهای در شعر پشتو رشد کرده که با تلفیق لندی(شعرهای کوتاه بومی سرود) و شعر مدرن، سنتی نو ساختهاند. تعداد شان نیز هر روز رو به فزونی ست. اگر چه شاعران عوام گرا، مجال پرواز نمیدهند اما شعر، چون درختی از دل سنگ، راهش را به زور باز میکند.
ازین میان، من از جناب تکل و جناب اومان نیازی شعرهایی را ترجمه کردهام. مثل این شعر کوتاه نیازی که؛
هر راه یک شعر
و هر پنجره
که باز میشود شاعری است.
یک شاعر جوان دیگر، خانم آریا حافظ برنده جایزه کلک زرین است، به همین سیاق شعر مینویسد و امیدوارم جامعه سخت و سنتهای ناساز ما، او را از نوشتن باز ندارند. اما شاعر محبوب من از نسل جوان، طایر زلاند است. طایر وجودی سراسر شعر و شور است. یک شاعر فوقالعاده که هم در شعر نو عالیست هم در شعر کلاسیک. در شعر او جادو و رویا و راز به هم میآمیزند برای نوشتن وصفی از انسان. از وضعیت دشوار آدمی در روزگار رو به ویرانی زمین. به قول شهیر از «مردمی دو دست به پیشانی از سرزمین رو به فروپاشی»
من یکی از شعرهایش را همین طور قلم انداز بر گردان میکنم امیدوارم ارباب فن ترجمه، شعرهای بیشتری را به اسلوب تر ازین، از او و دیگر شاعران شگفت پشتو، این زبان گرامی کهنسال فرهنگ زبانی ما، ترجمه کنند. ما به رویاهای هم دیگر محتاجیم.
چغې دي فرياد دی او رنګونه تښتېدلي
ځمکه په فرياد ده پرې اورونه لګيدلي
چرته سجده ولګوم چرته خدای ته وژاړم
ځمکې د جمات کې هم ازغي راټوکېدلي
توره شپه ده تور خلک دي سرې وينې بهيږي
سپين سپين دېوالونه دي په وينو لمبېدلي
ترجمه:
صداها، صداها میگریند و رنگ ها، از هم میگریزند
زمین
وحشتی از همه سو در حال آتش گرفتن است
خداوندا! کجا سجدهات کنم و کجا به پایت بگریم
که زمین، مساجدش را به خارزار بدل کرده
شبی سیاه است و مردمی سیاه، خون سرخشان فواره میزند
و دیوارهای سفید سفید را به خون میآلایند..