مرزی که وجود ندارد
آن سیلی ناحقی که آن جوانک سرباز نیروی انتظامی به گوش آن چند بینوای افغانستانی نواخت، در واقع سیلی به بناگوش تاریخ ایران بود. کشیدهای به چهره خواجه عبدالله انصاری هراتی، مولانا محمد بلخی، آدم سنایی غزنوی، رابعه بنت کعب بلخی و صدها تن دیگر از مفاخر انسانیت. این سیلی نشانه ناآگاهی از تاریخ است. نشانه جهل مطلق حاکم بر روزگار ماست که تاریخ را در دو صحنه خیمه شب بازی شاهنشاهی و مضحکه آخوندی خلاصه کرده است.
شبیهترین مردم به ما ایرانیان، افغانستانیها هستند. به لحاظ نژاد، گویش، دین و تاریخ مشترک. آنچه امروز ما را وا میدارد تا با تحقیر لفظ «افغانی» را به زبان آوریم، چیزی نیست جز رفاهی که به خاطر پول نفت نصیب ما ایرانیها شده است. نفتی که خود ما هم کشفش نکردیم، بلکه انگلیسیها به ما هدیه دادند.
سوءظن برخی مادران و زنان هنگام عبور از کنار مردی با لباس و شمایل افغانستانی، چیزی نیست که بخواهیم کتمانش کنیم. حقوق کمتر و کار بیشتر کارگران افغانستانی در کارگاهها و مزارع ایرانی را نیز نمی توان مخفی کرد. همه اینها به بهانه برخورداری کمتر ایشان از دانش روز و آداب تمدن نو و بی پناهیشان در سرزمینی که به التجا درآنند، نثارشان میشود و اندک تفاوتی که در گویشها هست و پایبندی ایشان به سنت پوشش. چه سست بهانههایی بیارزش در قبال یک تاریخ پیوستگی و همبستگی.
من از رفتار آن جوانک فحاش و پرخاشجو عذرخواهی نمیکنم. نباید هم بکنم. او کاری نادرست و غیر قانونی انجام داده است که باید به پادافره بزهش برسد. اما اصلاح و ترمیم چهره مخدوش شده افغانستان در بین ایرانیان را وظیفه خود میدانم. خود و دوستانم در اینجا. طبعاً نه من و نه بیشینه باشندگان ایرانی فیسبوک در این راه جز همین صفحه کوچک چیزی در دست نداریم، اما به مدد بخت در روزگاری به سر میبریم که قدرت همین صفحات به قدرتمداران و زیربار حرف حساب نروندگان بارها آشکار شده است.
پس سلام میکنم به همه کسانی که فراتر از ایرانی بودن و افغانستانی بودن، به انسان بودن و رواداری و مروت وابسته و پایبندند.
صفحه فیسبوک مظفر جهانگیری
یادداشت: خبرگزاری دید مسئول دیدگاههای نویسندگان نیست