مرگ مارادونا؛ اسطورهای که شیفته «احمدینژاد» و «کاسترو» بود
نویسنده: استاد رضا محمدی
دیگو آرماندو مارادونا را خدای فوتبال، اسطوره نامیرا و جادوی فوتبال مینامیدند، مارادونای حالا فقید، یک قهرمان واقعی بود، امید فرودستان و قهرمان مردم شکست خورده و ستاره مردم پولدار، چرا که عاشق [فیدل] کاسترو و احمدینژاد بود، چپی ضد سرمایهداری بود و خودش کمونیستی اعیانی که مثل هر نابغهای دچار جنگ با خود بود.
۲۲جون ۱۹۸۶، تازه آرجانتین در جنگ فالکلند از انگلیس شکست خورده و تحقیر شده بود، جزیره مهمی را باخته بود و حالا دو کشور در هیئت دو تیم فوتبال روبروی هم بودند، ورزشگاه آزتک مکسیکو در حضور ۱۱۴۵۸۰ تماشاگر، تیم ملی آرجانتین درست پس از جنگ مغلوبه مالویناس با بریتانیا، برابر تیم ملی انگلیس قرار داشت. دقیقه ۹ نیمه دوم آرجانتین به لطف گول «دست خدا»ی دیهگو با یک گول جلو بود، اما دیهگو یک گول فراموش نشدنی دیگر زد. انگاری خشم و غرور یک ملت و همه ملتهای ستم دیده در پاهای مردی کوچک جمع شده بود، کسی که با دستش گولی تاریخی زده بود و حالا توپ مثل نفرتی عظیم، مثل قدرتی شگفت در پاهایش بود.
شماره ۱۰ از میانه زمین توپ را گرفت و بعد از طی کردن ۴۵ متر و گذر از سد پیتر شیلتون، دومین تلاش بوچر برای مقابله با مارادونا نیز اثربخش نیست و تکل او نیز نمیتواند مانع گول شدن ضربه مارادونا شود. توپ از کنار تیر وارد دروازه میشود و ویکتور هوگو مورالس گزارشگر اروگوئهای-آرجانتینی که در آستانه گریه کردن است میگوید: «ستاره آسمانی، تو از چه سیارهای آمدهای؟»
مورالس روی این صحنه گزارشی تاریخی و فراموش نشدنی دارد:« توپ به مارادونا میرسد، دو نفر احاطهاش کردهاند. مارادونا توپ را در کنترولش دارد. نابغه فوتبال از سمت راست حرکت میکند، سومی را هم دریبل میکند؛ میخواهد به بوروچاگا پاس بدهد …همچنان مارادونا، نابغه، نابغه، نابغه، نابغه، راتاتا راتاتا راتاتا…گولللللللللللللل…می خواهم گریه کنم، خدای من، زنده باد فوتبال. گول استثنایی…دیه گو مارادونا، ببخشید نمیتوانم مانع اشکهایم شوم….مارادونا در یک حرکت تاریخی، بهترین گول همه تاریخ را زد….. ستاره آسمانی تو از کدام سیاره آمدهای؟ برای اینکه همه انگلیسیها را جا بگذاری؟ برای اینکه یک ملت مشتهایش را گره کند و برای آرجانتین فریاد بکشد؟ آرجانتین ۲ انگلیس صفر. ممنون خدا؛ ممنون مارادونا برای این اشکها».
گول تمام بازیها و حرکتی که تاریخی شد. گولی که دیهگو به انگلیسیها در جام جهانی ۱۹۸۶ مکسیکو زد. گولی که همه فوتبال دوستها بینهایت بار تماشایش کردهاند. گولی که وارد تاریخ جامهای حهانی و فوتبال شد و فیفا آن را به عنوان گول قرن ۲۰ نیز معرفی کرد.
او از آنهایی نبود که هر روز با بیک ورزشی وارد زمین تمرین شود و در آخر هفتهها مسابقه دهد و جلو دوربینها تبلیغ لباسهای مد روز کند. او خودش بود و اعتقادش بر عکس قهرمانان امروز بیاعتقاد نبود.
وقتی مارادونا را جمیع اضداد میدانم از چیزهای دیگری نیز حرف میزنم، ازشیکپوش مرفهای که طرفدار سوسیالیزم و دشمن سرمایهداری بود، کسی که دو بار رکورد گرانترین فوتبالیست جهان را جابجا کرد و در عین حال امید زاغهنشینان ناپل و بوئنسآیرس بود. کسی که فیدل کاسترو را پدر خود و جورج بوش را شیطان میدانست، چاوز، مادورو و اوا مورالس را دوستان خود، ترامپ و هیلاری کلینتون را خستهکننده و بیهوده و بلاتر و پلاتینی را دزدان بزرگ میدانست. اما هیچ کدام از اینها در برابر قدرت ویرانگر درونی او، چیزی نبودند.
از نظر من بزرگترین خصیصه مارادونا، خودتخریبگری بیامانش بود. بازیکردنش بسان یک تابلوی نقاشی زیبا، حیاتبخش بود و به مردم کشور دیکتاتوریزده و غرق فساد آرجانتین نور حیات میتاباند و با حمایتش از رهبران سوسیالیست منطقه و نفرتش از امریکا، شمایلی منجیگونه و مسیحوار برای فقرای امریکای لاتین و حتی جهان داشت، اما در عین حال خودویرانگریاش بارها او را تا آستانه مرگ پیش برد، درست مانند شخصیت رندال مک مورفی در فلم درخشان «میلوش فورمن»، «پرواز بر فراز آشیانه فاخته». مارادونا مکمورفی دنیای ما بود، دیوانهای که مانند شخصیت اول فلمهای قهرمانانه با مافیا جنگید و قیمت این جنگ، اعتیاد، تمام شدن فوتبال و تباهی برای او بود. دیوانهای که شاید اگر با مافیا هم سرپنجه نمیشد خودش سرانجامی مشابه را برای خود خلق میکرد.
شاید همه این خصایص بود که باعث شده بود تا سالها مردم آرجانتین و فوتبالدوستان به دنبال مسیح و منجی دیگری چون مارادونا بگردند. اما او یکی بود، نابغهای افسانهای و انسانی سخت دلبسته انسان و عدالت که مثل خر مبارزی بارها در مقابل مرگ ایستاد اما بالاخره در چنگال مرگ اسیر شد و مرد. درست مثل تمام بزرگان تاریخ که نسخه دومی نداشتند. درست مثل خود تجربه مرگ.