مسئلهی شر، وجه رادیکال و ابتذال آن، از دید امانوئل کانت و هانا آرنت – بخش سوم
برای آرنت آیشمن کودن نبود، بلکه به اندازه غیر قابل باوری تجسم بی فکریِ محض بود، «چیزی که به هیچ عنوان با حماقت برابر و یکسان نیست. بی فکری که او را به طرز ویژهای مستعد میکرد به بزرگترین جنایتکار آن زمان تبدیل شود»
کلمه «ابتذال» در اصطلاح معروف هانا آرنت نه به مفهوم شر که به شخص آیشمن نظر دارد. برای آرنت هولوکاست گسستِ و کسرِ تمدن است و بدین معنا به هیچ روی قابل بخشش و یا تقلیل به یک علت نیست.
در بخش اول این جستار(این جستار در اصل در دو بخش نوشته شده، اما برای نشر در خبرگزاری به چهار بخش تقسیم شد) به وجه رادیکال شر پرداختیم، اکنون نگاهی کنیم به وجه دیگری از شر که با انتشار کتاب «آیشمن در اورشلیم. گزارشی در باب ابتذال شر» از هانا آرنت به طور دائم مورد بحث بوده است.
قبل از هر چیز لازم به تذکر است که فاجعه هولوکاست تنها یک دلیل ندارد. بیشتر پژوهشهای تاریخی در این باره کمابیش سربسته و یا آشکارا اذعان میکنند که فاجعهای به این گستردگی و قساوت تنها هنگامی میتوانست ممکن شود که زنجیره شگرف و غیر قابل باوری از هدفها، وضعیتها، تصمیم گیرندگان و کارگزاران دست به دست هم دهند. تقلیل علت رویداد نادری چون هولوکاست به یکی از این مسائل، ندیدن ابعاد مختلف واقعه است. ساز و کاری که باعث این رویداد تاریخی شد، چه برخاسته از ساختار سیاسی اروپای قرن بیستم باشد و چه نتیجه شرایط اجتماعی آن زمان و چه وابسته به خصوصیات فردی کارگزاران حکومت رایش سوم، موضوع پژوهشهای زیادی بوده است. کتاب آرنت تنها به چند وجه این واقعه میپردازد.
بحثها و جنجالها
گزارش آرنت از محاکمه آیشمن در اورشلیم، هنوز هم، شصت سال پس از انتشارش، کماکان دارای نکتهها و ابهامات بحثبرانگیزی است
دو ترجمه به فارسی: «آیشمن در اورشلیم: گزارشی در باب ابتذال شر»، مترجم: زهرا شمس، نشر برج، ۱۳۹۹ − «ایشمن در اورشلیم؛ گزارشی از ابتذال شر»، مترجم: عزیز حکیمی، نشر نبشت، ۱۳۹۹
پرسشِ درباره روا بودنِ آدم ربایی، نحوه محکومیت و اعدام آیشمن و عواملی که به پیدایش هولوکاست مربوط میشوند، همچون منشوری، تکان دهندهترین و پیچیدهترین مسائل زمانه آرنت را بازتاب میدهند. از میان این نکات عنوان فرعی این گزارش، بحث برانگیزترین مورد بوده است. تلاشهای بعدی آرنت نیز برای جلب توجه منتقدان به مسئله اصلی مورد نظر او، چندان تغییری در پذیرش و دریافت این کتاب نداشته است. به نظر میرسد که علت مناقشههای پایان ناپذیر پیرامون این کتاب بیشتر از مسئله کشتار یهودیان و یا واقعیت و دقت و صحت تاریخی و تفسیر این گزارش، بافتار پیچیدهای از پرسشهای دیگری باشد: پرسشهایی چون حق حیات و یادآوری یهودیت پس از فاجعه هولوکاست، پرسشِ امکانِ ادغامِ یهودیان با پیروان مذاهب دیگر بخصوص با نگاه به کشور اسرائیل، چالش رابطه امر کلی و ویژه، میان استقلال فرد و مسئولیت جمعی. مجادلههای پیرامونِ این کتاب را میتوان گرد سه محور جمع آوری کرد:
■ نخستین محور معطوف به اصطلاح «ابتذال شر» است. به زعم منتقدین، کلمه «ابتذال» جنایات نازیها را ناچیز و کم اهمیت جلوه داده و روایت آرنت از این محاکمه، به نحوی آیشمن را تبرئه میکند.
■ دوم: بر آرنت خرده گرفتهاند که با انتقادش از مشارکت یهودیها در کشتار همکیشان خود و پیش از هر چیز با انتقاد از همکاری سران «شوراهای یهود» جای قربانی و مجرم عوض شده است. به گفته آرنت بدون همکاری «شوراهای یهودی» جنایتِ کشتار یهودیان لااقل در چنین ابعادی غیر ممکن بود.[۱] طرح این مسئله انزجار بازماندگان هولوکاست و جامعه یهودی را دامن زد. به گفته آرنت این نکته در روایت او به هیچ وجه نقش عمدهای نداشته است، ولی در بازتاب آن بی اندازه به این مسئله پرداخته شده است.[۲]■ سومین انتقاد مربوط به لحن گزارش میشود. منتقدین آرنت در سبک نگارش و لحنِ سرد و گاهی تمسخر آمیز و نهایتاً بی احساس آرنت، یهودی بی عاطفه و از خود بیزار را دیدهاند.
درباره انتقاد شماره دو و سه که منجر به دعوای طولانی میان موافقین و مخالفین این کتاب و پایان مکاتبات و دوستی میان آرنت و بخشی از روشنفکران یهودی شد (آیزایا برلین، کورت بلومنفلد، گرشوم شولم)، بد نیست نگاهی به قولی از یک نامه نگاری بیاندازیم. گرشوم شولم در نامه به آرنت در مورد لحن غیر قابل قبول و آمرانه و بی احساس این کتاب مینویسد:
«در زبان یهودی چیزی هست که اصلاً قابل تعریف نیست، و در عین حال بسیار ملموس و عینی است، چیزی که یهودیان آن را «آهاوات اسرائیل» یا عشق به مردم یهودی مینامند. هانای عزیز من، در تو نیز مانند بسیاری از روشنفکران چپ آلمانی، هیچ نشانی از این عشق به چشم نمیخورد».[۳]
یهودی بودن برای آرنت اما «یکی از واقعیتهای بدیهی و بیچونوچرای زندگی» بود. آرنت در مصاحبه تلویزیونی با گونتر گاوس با اشاره به لحن میگوید: «لحن [این گزارش] عمدتاً کنایی و طبیعی است. و این کاملاً درست است. در این مورد لحن واقعاً [بازتابی از خود] آدمی است. [اما] اگر به من تهمت زده میشود که من قوم یهودی را متهم کرده ام: این یک دروغ تبلیغاتی بدخواهانه است و نه چیز دیگر. لحن اما مخالفتی بر علیه من به عنوان یک شخص است. در برابر آن من نمیتوانم کاری انجام دهم».[۴]و درباره احساس تعلق به یهودیت میگوید: «من هرگز به هیچ گروهِ قومی یا جمعی عشقی نداشتهام. خواه آلمانی، فرانسوی یا امریکایی. نه از طبقه کارگر و نه هیچ گروه دیگر. من تنها به دوستانام عشق میورزم. و از هر نوع عشق دیگری ناتوانام. افزون بر این، عشق به یهودیان به نظرم مشکوک میآید چون خودم هم یهودی هستم».[۵]آرنت در موخرهای که بر نسخهی انگلیسی کتاب نوشت و در نسخه آلمانی به عنوان پیشگفتار آمده است توضیح میدهد که این اصطلاح چگونگی و ساختار و خصوصیت شخصی و روحی عامل را توضیح میدهد و نه اعمالی که میتواند از آنها منتج شده باشد. به باور او انگیزه آیشمن جنایت از سر باور و نفرت که خارج از چارچوب وظایف اداری قرار میگیرد، نبود. او فردی بود جدی و سخت کوش در پیشبرد کاری که به او محول شده بود. انگیزه اصلی او اشتیاقی بزرگ برای پیشرفت بود. به گفته او، آیشمن نه یک هیولای مخوف، بلکه فردی متعارف و اسیر کلیشهها و پیرو قوانین بود. تکنوکرات و کارمندی میانمایه که هیچ گاه به مغزش خطور نکرد از خود بپرسد معنای قوانین هیتلری چیست. آرنت مینویسد: آیشمن بی وجدان نبود. تنها قادر نبود از زاویه شخص دیگری به موضوع نگاه کند، زیرا تا حد زیادی بر خود و ترقی زندگی شغلی خود متمرکز بود. این خصوصیت به علاوه بی فکری غیر قابل باورش او را قادر به اجرای بی چون و چرایی وظایفی میکرد که منجر به شرارت عظیم و باورنکردنی هولوکاست شد. برای آیشمن حل مسئله یهودیها صرفاً یک پرسش تکنیکی بود. او حتی دشمنی خصوصی با یهودیها نداشت. آرنت تاکید میکند: آیشمن «نه گمراه بود و نه سادیست» بلکه به طرز وحشتناکی کاملاً عادی و به حد غیر قابل توصیفی زپرتی، مستهجن، زننده و منزجر کننده بود. آیشمن تجسم مفهوم غریب وظیفهشناسی در آلمان بود. خود آیشمن در طول دادگاه همواره تاکید میکند که او شهروندی مطیع قانون و پایبند به وظایف شهروندی بوده است. به باور آرنت آیشمن فاقد خودکاوی اخلاقی و ناتوان از تصور تاثیر و پیامدهای رفتار خود بود.
کانت و نیروی داوری
منظور آرنت از فقدان نیروی تصور این نیست که آیشمن مجرم نیست. بلکه او فاقد نیروی تصوری بود که به مدد آن میتوان از منظر قربانیان به مسئله نگاه کرد. به معنایی دیگر، او فاقد «حس انسانی» است که ما آن را عقل سلیم مینامیم. آیشمن از آن چیزی امتناع میکرد که کانت «طرز تفکر گسترده»[۶] مینامد. به گفته کانت برای رسیدن به یک حکم دو کارکرد روحی ضروری است. یکم: انگارش (Einbildung) و دوم تامل (Reflexion). نیروی انگارش(Einbildungskraft)، دارایی و یا توانشِ تصور خلاقانه و احضار غایبهای ممکن است. کانت در اینجا داوریِ ذهنی خصوصی را در تقابل با آن داوری قرار میدهد که در فضایی عمومی با اتکا به درک مشترک انسانی به عقل سلیم مشهور است. به زعم کانت عقل سلیم دارای سه دستور یا مبدا حکمتی است: یکم: استقلال فکر کردن فردی که متعلق به قوه فاهمه است (دستور فاهمه)، دوم توانایی تفکر گسترده که بر اساس آن میتوان هر زمان خود را به جای دیگری گذاشت و از منظر دیگری به مسائل نگاه کرد (دستور قوهء حاکمه) و سوم عدم تناقض با خود (دستور عقل).
به زعم کانت دومین دستور، یعنی تفکر گسترده موجب میشود که ما هنگام داوری، نیاز و داوری دیگران را نیز در نظر آوریم. اگر ما قبل از داوری نهایی، هنگام محاسبه علتها و شرایطی را که میتواند موجب حکم دیگری شود، در نظر بگیریم، باید از نقطه نظر خود که آن را نقطه الف مینامیم به نقطه نظر ب، یعنی به نقطه نظر ممکن شخص دیگری، عبور کنیم و در مرحله بعد به نقطه نظر الف بازگردیم. در چنین حالتی از آگاهی و تفکر گسترده حرف میزنیم. کانت در کتاب «سنجش نیروی داوری» مینویسد: «اما از حس مشترک باید ایده یک حس مشترک همگانی یعنی یک قوه داوری را فهمید که در تأملش طرز تصورهای همه انسانهای دیگر را (به نحو پیشین) در اندیشه به حساب میآورد تا حکم خویش را با عقل جمعی انسانی سازگار کند و از توهم برخاسته از شرایط خصوصی ذهنی که به سهولت میتوانند عینی پنداشته شوند و بر حکم تأثیری زیانبار مینهند بگریزد. این کار بیشتر از طریق مقایسه حکم ما با احکام ممکن دیگران صورت میگیرد تا با احکام بالفعل آنان و با قرار دادن خودمان به جای هر کس دیگر با تجرید از محدودیتهای که به طور عرضی به داوری ما پیوستهاند؛ این کار هم فقط وقتی میسر است که شخص تا حد ممکن، ماده حالت تصوری خود یعنی تأثر حسی را کنار بگذارد و فقط به ویژگیهای صوری تصور یا حالت تصوری خود عنایت کند. لیکن این عملیات تأمل، شاید مصنوعی تر از آن جلوه کند که به قوهای که آن را حس مشترک مینامیم منتسب شود، اما فقط وقتی مصنوعی جلوه میکند که در فرمولهای مجرد بیان شود. هیچ چیزی فی نفسه طبیعی تر از آن نیست که اگر در جست و جوی حکمی هستیم که باید به مثابه قاعدهای کلی خدمت کند از جاذبه یا هیجان تجرید کنیم.
دستورهای فهم مشترک انسانی که در زیر میآیند ربطی به عنوان اجزای نقد ذوق به مطلب ما در اینجا ندارند، اما ممکن است به توضیح قضایای بنیادی آن خدمت کنند. این دستورات عبارتند از: ۱. با اندیشه خود اندیشیدن؛ ۲. به جای هر کس دیگر اندیشیدن؛ ۳. همیشه هماهنگ با خود اندیشیدن. اولی دستور طرز تفکر رها از پیشداوری، دومی دستور طرز تفکر وسیع و سومی دستور طرز تفکر همساز [بی تناقض] است».[۷]انتقادی که به این تئوری وارد است اما ربطی به موضوع این جستار ندارد این است که آیا گسترش آگاهی الزاماً به هم درد مشترک میانجامد؟ آیا فاصله رفت و آمد میان نقطه الف و ب (فاصله اعتقادی، قومی، مکانی، فرهنگی و …) معین کننده همدلی در فرایند گسترش نیست؟ علاوه بر آن بسیار محتمل است که آگاهی گسترده که کانت مد نظر دارد به نحوی خاص، به نحوی انتخابی گسترش یابد. مثلاً به همدردی با مصائب یک قوم بینجامد، ولی به همدردی با مردمی در همان شرایط نینجامد.[۸]فضیلتِ نافرمانی و امتناع از تفکر
اکنون به موضوع مورد بحث خود بازگردیم. آرنت در مصاحبه با فست میگوید: «آیشمن بسیار باهوش بود، ولی از این نظر ابله بود. همین بلاهت بود که اینچنین ظالمانه بود. و منظور واقعی من از ابتذال هم همین بود. هیچ چیز عمیقی در این مورد نیست ـ هیچ چیز اهریمنی هم نیست! مسئله صرفاً اکراه از تصور آن چیزی است که شخص دیگر دارد تجربه میکند».[۹]برای آرنت آیشمن کودن نبود، بلکه به اندازه غیر قابل باوری تجسم بی فکریِ محض بود، «چیزی که به هیچ عنوان با حماقت برابر و یکسان نیست. بی فکری که او را به طرز ویژهای مستعد میکرد به بزرگترین جنایتکار آن زمان تبدیل شود».[۱۰]نقد اصلی آرنت به محاکمه آیشمن در اورشلیم، نقد به هیولا سازی از آیشمن بود. بنا بر مشاهدات آرنت دادگاه و دادستان این محاکمه بازیچه دست سیاست و به طور مشخص بازیچه دست بن گورین، نخستوزیر وقت اسرائیل، «صحنهگردان اصلی و نامرئی» دادگاه، بود. در این محاکمه اما مسئله چیز دیگری بود. آرنت در پیشگفتار آلمانی کتاب مینویسد: در کانون هر دادرسی، متهم قرار دارد، محاکمه شخصی منفرد با خلق و خو و شخصیت و تاریخی فردی و نه چیزی دیگر. این بدین معناست که آیشمن در این دادگاه نه به عنوان سپر بلای یک ایدئولوژی و نه به خاطر رفتار یک قوم دادگاهی میشود. آیشمن همچنین به عنوان کارگزار یک سیستم و یک دیوانسالارِ مطیع و مستاصل و یا چرخدندهای در دستگاه نازی، محاکمه نمیشود، بلکه به عنوان موجودی مستعد آزادی که باید در برابر کنش خود مسئولیت بپذیرد.
آرنت در درسگفتاری که در سال ۱۹۷۰ در مدرسه عالی نوین تحقیقات اجتماعی ایراد کرد به نحوی دیگر بر همین نظر تاکید میکند. قصد او از به کار بردن اصطلاح «ابتذال شر» نوشتن آموزهای درباره مسئله شر نبوده است، بلکه تبین و روایت پدیده بود که کنش شرورانه با ابعادی کلان را که از سوی عاملی که تنها خصیصه بارز او سطحی بودنش بود، توضیح دهد. خصیصهای که نمیتوان آن را به باور ایدئولوژیک یا به یک تشخیص آسیب شناختی و یا به نوعی گناه ربط داد. او مینویسد: من به واقعیات و به پدیدهای فکر میکردم که هر چه هم که اعمال شیطانی و هیولاوشی بودند عاملان آنها نه هیولا بودند و نه شیطان. تنها مشخصه آیشمن که چه در گذشته او و چه در رفتارش در طول دادگاه اورشلیم به چشم میخورد چیزی بود کاملاً منفی. «… حماقت نه، بلکه ناتوانی عجیب و کاملاً موثقی برای فکر نکردن».[۱۱]آرنت در نامهای به تاریخ ۱۵ جولای ۱۹۶۱ به نویمن مینویسد: «من در حقیقت به آنجا [به اورشلیم] رفتم، زیرا در هر حال میخواستم بدانم، کسی که «شر رادیکال» را انجام داده است، چه شکلی است».[۱۲]اصطلاح «ابتذال شر» که نسبت به مسئله فلسفی اخلاقی مورد نظر آرنت امری ثانویه بود از خود آرنت نیست. نقل اشاره کارل یاسپرس، استاد راهنما و دوست آرنت در نامهای به تاریخ ۱۳ دسمبر ۱۹۶۳، این نکته را به اختصار توضیح میدهد. یاسپرس مینویسد: «كلپلی روایت میکند كه هاینریش عبارت «ابتذال شر» را ابداع كرده بود و اكنون خود را سرزنش میکرد كه تو مجبور به تقبل هزینههای ناشی از آن هستی.
شاید این گزارش [گزارش آیشمن در اورشلیم] اشتباه باشد یا در حافظه من جا به جا شده باشد. [اما] من فکر میکنم: این فکر آنی درخشان و به مثابه عنوان فرعی کتاب مناسب است. یعنی: این شر مبتذل است، نه [امر] شر».[۱۳]برای آرنت مسئله اصلی «ناتوانی عجیب و کاملاً موثقی برای فکر نکردن» و یا از کار افتادن «نیروی داوری» بود. به گفته او با نادیده گرفتن این موضوع، در این محاکمه شر به کلیشهای کاهش یافته، سرچشمه تکرار شدنی آن نادیده گرفته شده و به ابتذال کشیده شده است. پرسش کانونی آرنت این است که آیا مسئله شر، بیانگر ناتوانایی ما از تمیز میان حق و ناحق و وابسته به استطاعت اندیشیدن ما نیست؟