مسعود و صلح با طالبان؛ مذاکره با ملا ربانی در خط نبرد
همگی بر روی بام همان اتاق رفتند و مذاکرات شروع شد. فکر میکنم از جانب طالبان هفت یا هشت نفر بر روی بام دیده میشدند. تاجایی که به یاد من مانده است ملاقات کمتر از یک ساعت دوام کرد؛ زیرا شام نزدیک شده بود٬ با ختم مذاکره دوباره به طرف کابل حرکت کردیم.
وقتی نزدیک موترها رسیدیم روی به طرف ما کرده گفت، همگی اینجا منتظر باشید وهیچکس همراه ما نیاید. سپس همراه با مولوی ظاهر و شمسالرحن خان در همان پیکپ سرخ سوار شد و حرکت کردند.
من که نگران بودم در موتر لندکروزر فیض فولاد سوار شدم و همراه با حاجی رستم فرمانده گارد وحاجی عمر ازمحافظانش به دنبال آنها حرکت کردیم.
تازه حرکت کرده بودیم که دیدم حاجی اسد(اسدالله خالد سرپرستوزیر دفاع کنونی) هم کنار جاده ایستاده است٬ او را هم با خود گرفتیم و خود را عقب آنها رساندیم.
وقتی موتر آنها به محل ملاقات رسید٬ طالبان آنجا منتظر بودند. آمرصاحب از موتر پایین شد و طالبان از او استقبال توام با احترام کردند. سپس بالای بام همان خانه کوچک رفتند و مذاکرات شروع شد.
مدتی که از مذاکره گذشت من احساس کردم وضعیت خطرناک معلوم نمیشود، لهذا همراه باحاجی اسد تصمیم گرفتیم به مرکز میدان شهر رفته از آنجا دیدن کنیم. مرکز میدان شهر احتمالاً یک کیلومتر از محل ملاقات دور تر بود. لهذا بعد از چند دقیقه آنجا رسیدیم. درآنجا طالبان مقابل دروازه ورودی، ما را متوقف کردند.
آنها از ما پرسیدند که شما کی هستید و از کجا آمدهاید. وقتی گفتیم ما نفرهای دولت هستیم و از کابل آمدهایم حیرت زده شدند، لهذا ما را اجازه عبور ندادند و یک مولوی را صدا کردند که گمانم فرمانده شان بود.
مولوی جریان را پرسید و ما برایش گفتیم که جهت مذاکره با رهبری شما آمدهایم و همین حالا احمدشاه مسعود با ملاربانی درحال مذاکره است. فرمانده طالبان باور نکرد و بعد از سوالهای مکرر یک نفر از افرادش را توظیف کرد که همراه ما برود و ببیند که این خبر چقدر صحت دارد.
در راه که میآمدیم، همان طالب گفت که این یکی از آروزهای من بود که یکبار احمدشاه مسعود را ببینم و دست او را بگیرم٬ خدا کند خبر شما درست باشد.
وقتی آنجا رسیدیم، آمرصاحب را به آن طالب نشان دادیم که بسیار هیجان زده شد. او از رفتن دوباره نزد فرماندهاش خودداری کرد و گفت من تا با احمدشاه مسعود دست ندهم از اینجا نمیروم.
این بود خاطرات فرمانده مسلم از سفر آمرصاحب به میدانشهر و ملاقات با رهبران طالبان به خاطر صلح.
حاجی رستم فرمانده قطعه کوماندو که در موتر تعقیبی همراه فرمانده مسلم بوده است خاطرات خود از این سفر را چنین شرح میدهد:
وقتی به محل ملاقات نزدیک شدیم، موتر پیشروی ما که آمرصاحب در آن بود به طرف راست دور خورد. سرک خامه و کم عرض بود و از میان یک جر گذشته در دامنه کوه به طرف یک خانه کوچک میرفت که فکر میکنم قبلاً کدام پوسته بوده است. ما موتر آمرصاحب را تعقیب میکردیم تا این که به صد متری محل ملاقات رسید و توقف کرد.
آمرصاحب گفت شما همینجا بمانید و پیشتر نیایید. لهذا من همراه با سه نفر مسلح دیگر از موتر پایین شده با فاصله چند قدم از یکدیگر آنجا ایستادیم.
فاصله ما با محل ملاقات چیزی حدود صد متر بود و زمانی که موتر آمرصاحب به آنجا رسید طالبان منتظر بودند.
بعد از احوال پرسی و تعارف٬ همگی بر روی بام همان اتاق رفتند و مذاکرات شروع شد. فکر میکنم از جانب طالبان هفت یا هشت نفر بر روی بام دیده میشدند. تاجایی که به یاد من مانده است ملاقات کمتر از یک ساعت دوم کرد؛ زیرا شام نزدیک شده بود٬ با ختم مذاکره دوباره به طرف کابل حرکت کردیم.
این بود خاطرات حاجی رستم فرمانده قطعه کوماندو یا همان گارد محافظت احمد شاه مسعود.
در اینجا لازم میدانم بخشی از خاطرات خود را نیز به همین ارتباط ذکر کنم.
بعد از دستگیری عبدالعلی مزاری توسط طالبان و قتل فجیعانه او٬ خوب به یاد دارم که یکبار آمرصاحب گفت:« منابع اطلاعاتی به من گفتند که وقتی من در میدان شهر برای مذاکره با طالبان رفته بودم٬ آنها قصد داشتند مرا دستگیر کنند، اما ملا ربانی مانع آنها شده بود».
در درست بودن این گفته آمرصاحب سند دیگری هم در دست هست که آن را اینجا ذکر میکنم.
یکی از افراد نزدیک به ملاربانی که از ذکر نام اصلیاش خودداری میکنم دوسال قبل مطلبی را به نشر رسانده است که بنده عین نوشته او را با کمی اصلاح نوشتاری نقل میکنم.
« قهرمان ملی تا آخرین لحظه در کنار مردم ماند»
«من منحیث شاهد عینی در رابطه با رد و تکذیب ادعای غیر منصفانه بعضی متعصبین٬ حکایت چشم دید خود در رابطه با عدم خودخواهی٬ نژادپرستی و تعصب قهرمان ملی را با شما دوستان شریک میسازم که ثبوت روشنی است بر از خودگذری٬ همدلی٬ اسلام پرستی و وطن دوستی او.
وقتی کاروان طالبان تحت قیادت مجاهد سابقهدار و شناخته شده٬ ملا محمد ربانی مشهور به حاجی معاون به مرکز ولایت میدانوردک رسید٬ من که با حاجی معاون دوست وهمکار نزدیک بودم٬ نیز حضور داشتم.
پیش از جنگ با طرف مجاهدین کابل( منظورش نیروهای دولت استادربانی است) ملامحمد ربانی از مرکز میدان شهر به استقامت کابل نزدیک به خط جنگ به یک قرارگاه که دارای دو اتاق بود رفت که در این وقت ناگهان احمدشاه مسعود تشریف آورد.
من دراین هنگام از نزدیک ناظر حرکات غیر منظم و ناهماهنگ طالبان در میدان شهر شدم، لهذا به ملامحمدربانی گفتم که آمدن احمدشاه مسعود در اینجا بسیار خطرناک است٬ ملاربانی به من گفت خدامهربان است٬ باید مشکل از طریق مذاکره و مفاهمه حل شود.
قسمت سوم و ادامه دارد…..