مسعود و صلح با طالبان؛ مذاکره در میدانشهر
هنگامی که به محل ملاقات رسیدیم٬ متوجه شدم که طالبان پتوهایی را بر روی برف درکنار جاده انداختهاند و معلوم شد که محل ملاقات در فضای باز و روی برفهاست.
دولت استاد ربانی به این نظر بود که طالبان یک حرکت خودجوش و یک عکسالعمل دربرابر ناامنیها و اخاذیها اند و باید از آن استقبال کرد.
ازجانب دیگر طالبان با نیروهای جمعیت اسلامی در قندهار از سرمدارا پیش آمده بودند و این نیز به خوشبینی محتاطانه دولت استاد ربانی افزود.
دولت استاد ربانی که در آن زمان با شورای هماهنگی ( ایتلافی متشکل از حزب اسلامی٬ جنبش اسلامی و حزب وحدت اسلامی ) در حال جنگ بود٬ فکر میکرد پیشروی طالبان به سوی مناطق این احزاب کار را در آینده برای تفاهم با این حرکت جوان و خودش آسانتر میکند.
یک نکته دیگر هم مزید برعلت شد و آن این که تعدادی از رهبران این حرکت در شورای «اهل حل وعقد» که در ۹ حوت ۱۳۷۱ در کابل دایر شد و استاد ربانی را به حیث رییس جمهورافغانستان انتخاب کرد٬ اشتراک کرده و به استاد ربانی رای داده بودند.
طالبان بعد ازتصرف قندهار به دو استقامت حرکت کردند٬ نخست به سوی هلمند وارزگان که آن را به آسانی متصرف شدند و سپس به سوی زابل٬ غزنی و میدان وردک.
نخستین تماس بین دولت استادربانی و طالبان در ولایت هلمند برقرار شد که از جانب دولت اسلامی افغانستان محمد صدیق چکری با چند نفر دیگر به گرشک رفتند وبا ملاعمر و اعضای رهبری طالبان دیدار کردند.
در دومین نشست با طالبان که بازهم در هلمند صورت گرفت٬ دولت استاد ربانی یک مقدار پول نقد به طالبان کمک کرد.
پیشرویهای طالبان بسیار سریع بود، چنانچه سه ماه بعد از تسلط کامل بر قندهار یعنی در ماه دلو ۱۳۷۳ به دروازههای کابل یعنی میدان شهر رسیدند.
هنگامی که طالبان به دروازههای شهر کابل رسیدند٬ دولت استاد ربانی که در آغاز حرکت طالبان را کمک مالی و نظامی کرده بود٬ به فکر مذاکره با طالبان افتاد٬ لهذا هیئتی از جانب دولت نزد رهبری طالبان به میدانشهر رفت.
شمسالرحمن خان یکی از اعضای هیئت چهار نفره بود که نزد طالبان به میدانشهر رفت.
قابل یادآوری است که شمسالرحمن خان در زمان جهاد رییس لوجستیک شورای نظار بود. او در صحبتی که بامن داشت چنین گفت:
من نزد خانوادهام درنهرین بودم که آمر صاحب مرا به کابل خواست. فردای آن به طرف کابل حرکت کردم و آمرصاحب را در اقامتگاهی که در غند ۳۱۵ بود دیدم.
وقتی آنجا رفتم سه نفر دیگر هم نزد آمرصاحب بودند٬ مولوی ظاهر از تگاب٬ سیفالرحمن پسر مولوی نصرالله منصور از پکتیا و ملافضل معاون مولوی شفیعالله از ده سبز کابل.
من درمیان این سه نفر، ملافضل را از قبل میشناختم اما مولوی ظاهر و سیفالرحمن منصور را نخستین بار بود که میدیدم. آمرصاحب آنها را برای من معرفی کرد و دانستم که هر سه شخص از آشنایان گذشته آمرصاحب هستند و اعضای حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمد نبی محمدی میباشند.
باید بگویم که حرکت انقلاب اسلامی در آن زمان از حرکت طالبان پشتیبانی میکرد وبسیاری از فرماندهان آن همراه طالبان یکجا شده بودند.
من فکر میکنم که همین آشنایی دوطرفه سبب شده بود که اینها به فکر میانجیگری میان احمد شاه مسعود و طالبان شوند.
وقتی آنجا نشستم آمرصاحب گفت که طالبان خواهان صلحاند و ما هم استقبال کردهایم. شما همراه این سه نفر به میدان شهر بروید و با رهبران طالبان گفتوگو کنید.
همان بود که من با مولوی ظاهر٬ سیفالرحمن منصور و ملافضل به سوی میدانشهر حرکت کردم و حوالی ظهر بود که به میدانشهر رسیدیم.
در آنجا تمامی رهبری طالبان و فرماندهان مشهور شان به اسثنای ملاعمر حضور داشتند که از آن میان ملامحمد ربانی معاون ملاعمر٬ ملاخیرالله خیرخواه٬ ملامحمدغوث٬ ملا بورجان و عبدالواحد باغرانی به یادم مانده است.
عبدالواحد باغرانی را از گذشته میشناختم چون از فرماندهان جمعیت اسلامی در هلمند بود.
بعد از تعارف، مولوی ظاهر از جانب ما صحبت کرد٬ ابتدا از آموزههای دینی در مورد صلح بین مسلمانان گپ زد و از علاقه احمدشاه مسعود به صلح و جلوگیری از جنگ سخنانی بیان کرد.
سپس ملا ربانی از جانب طالبان صحبت کرد و از مذاکرات استقبال کرد و تقاضای ملاقات با احمدشاه مسعود در میدانشهر را کرد.
ما در مورد محل ملاقات به آنها وعدهای ندادیم و قرار شد که پیام آنها را به آمرصاحب برسانیم. همان بود که به سوی کابل حرکت کردیم وفردای آن نزد آمرصاحب رفتیم.
ابتدا مولوی ظاهر گزارش ملاقات خود با رهبری طالبان را تقدیم کرد و در اخیر گفت که طالبان از شما دعوت کردهاند که نزد آنها به میدانشهر بروید.
در اینجا من مداخله کرده و نسبت به رفتن آمرصاحب در منطقه تحت تسلط طالبان تشویش نشان دادم. آمرصاحب گفت نباید بترسیم٬ من به خاطر صلح به قندهار هم میروم.
درحالی که من ازتصمیم آمرصاحب همچنان نگران بودم برای رفتن به میدان شهر در معیت آمرصاحب آماده شدیم.
فردای آن همگی در موتر آمرصاحب نشستیم و به سوی میدان شهر حرکت کردیم. آمرصاحب در چوکی پیشرو و ما چهار نفر در عقب نشسته بودیم.
هنگامی که به خط فاصل بین دولت و طالبان رسیدیم٬ آمرصاحب از همگی خواست که در همانجا باقی بمانند تنها موتر خودش به میدان شهر خواهد رفت.
گرچه آمرصاحب دستور داد که هیچ کس دیگر با ما نیاید، اما بازهم یک موتربا محافظان آمرصاحب از عقب ما آمدند.
نماز عصر نزدیک شده بود که به میدان شهر رسیدیم. ماه مبارک رمضان بود و دو طرف جاده پر از برف. همچنان از خط فاصل تا محل ملاقات صدها نفر از نیروهای طالبان در کنار جاده حضور داشتند و ما بدون سلاح در یک موتر به دیدن آنها میرفتیم. راستش من دلهره داشتم اما از ترس آمرصاحب چیزی گفته نمیتوانستم.
هنگامی که به محل ملاقات رسیدیم٬ متوجه شدم که طالبان پتوهایی را بر روی برف درکنار جاده انداختهاند و معلوم شد که محل ملاقات در فضای باز و روی برفهاست.
ما از موتر پیاده شدیم و ملاربانی و دیگر اعضای رهبری طالبان از ما استقبال کردند. باید یادآوری کنم که رهبری طالبان از آمرصاحب با احترام زیادی استقبال کردند.
سپس بدون ضیاع وقت بر روی پتوها نشستیم و نخستین کسی که صحبت کرد مولوی ظاهر از جانب ما بود.
بخش دوم و ادامه دارد….