مسعود و صلح با طالبان؛ ملاقات دوم در میدان شهر
ما به طرف میدان شهر حرکت کردیم و بعد از عبور از کوتل بیل که در دست طالبان بود تا محل ملاقات رفتیم. محل ملاقات جایی بود حدود سه کیلومتر داخل ساحه طالبان. در مسیر راه صدها طالب مسلح در کنار جاده دیده میشدند که معلوم بود برای تامین امنیت جابجا شده بودند.
بعد از آن ملاربانی شروع به سخن گفتن کرد و از جهاد و قربانیهای مردم برای برپایی یک نظام اسلامی یادآوری نمود. سپس انتقاداتی از مجاهدین کرد که دولت مجاهدین نتوانسته است یک امنیت سرتاسری را در افغانستان قایم کند. همچنان از کوتاهی دولت مجاهدین درتطبیق شریعت یاد کرد و از عدم رعایت حجاب توسط زنان گفت و در اخیر هم از حضور کمونیستها در دولت شکایت کرد.
از این که وقت نماز عصر داخل شده بود همگی به نماز برخاستیم و نماز عصر را به امامت مولوی ظاهر ادا کردیم.
بعد از ادای نمازعصر آمرصاحب شروع به سخن گفتن کرد و گفت که جهاد ملت افغانستان برای برپایی یک نظام اسلامی٬ تامین امنیت سرتاسری و تطبیق شریعت بوده است و من خود را به این اصول پابند میدانم، اما بحث روی این موضوعات ایجاب صحبتهای بیشتر را میکند که حالا فرصت آن نیست.
از این که نماز شام نزدیک شده و ماه رمضان بود و از جانب دیگر هوا سرد بود قرار بر این شد که این مذاکرات دوام داده شود.
با این فیصله از مهانداران خداحافظی کرده به سوی کابل حرکت کردیم و شب بود که به شهر کابل رسیدیم.
چند روز بعد از این ملاقات بود که طالبان برچهارآسیاب که مرکز فرماندهی گلبدین حکمتیار بود حمله و آنجا را تصرف کردند (۱۳ دلو ۱۳۷۳).
با تصرف چهار آسیاب تماس با طالبان دوام پیدا کرد و قرار شد این بار به دیدن رهبران طالبان به چهار آسیاب برویم. این بار تنها من با مولوی ظاهر به چهار آسیاب رفتم.
باید تذکر دهم که قبل رفتن ما در خط اول بین افراد فرمانده حبیب افغان و طالبان در منطقه سنگ نوشته یک درگیری مختصر صورت گرفته، در نتیجه آن یک طالب کشته شده بود.
وقتی بار دوم با رهبری طالبان در چهار آسیاب دیدیم٬ ملا بورجان فرمانده جنگ آنها عصبانی بود و سخنان هشدار آمیز گفت. ما در جواب گفتیم که وقتی دو نیروی مسلح در تماس نزدیک باهم باشند چنین تصادماتی محتمل میباشد. اما این تصمیم رهبری ما در مرکز نیست و هردو طرف باید تلاش کنیم از تکرار آن جلوگیری کنیم.
بعد روی اصل موضوع که ادامه مذاکرت بود گپ زدیم و در اخیر ملا بورجان تقاضا کرد که احمد شاه مسعود یک بار دیگر به چهار آسیاب بیاید تا در اینجا با او مذاکراتی داشته باشیم.
در اینجا من گفتم که احمدشاه مسعود یکبار در میدان شهر نزد شما آمد و درست آن است که اینک شما نزد او بروید.
آنها پذیرفتند و در همان مجلس سه نفر را تعیین کردند که همراه ما نزد آمرصاحب برود که عبارت بودند از ملا بورجان٬ ملا محمد غوث و عبدالواحد باغرانی فرمانده سابق جمعیت.
همراه این سه شخص به سوی شهر کابل حرکت کردیم و آنها را نزد آمرصاحب در کارته پروان بردیم. آمرصاحب از آنها استقبال و مهمانداری گرم کرد و دو روز در آنجا ماندند.
من درجریان صحبت های شان حضور نداشتم و آمرصاحب با آنها تنها ملاقات داشت. بعدها از آمرصاحب شنیدم که با طالبان توافق کرده بود که به زودی یک شورا از علمای دوطرف در کابل جلسه بگیرند٬ طوری که هردو طرف به این شورا اختیار کامل بدهند و هرچه آنها فیصله کردند مورد قبول طرفین باشد.
شمسالرحمن خان در اخیر میگوید تاجایی که من میدانم هیئت طالبان چند باردیگر هم به کابل آمدند و با استادربانی و آمرصاحب ملاقاتهایی داشتند اما با کشته شدن عبدالعلی مزاری (۲۲ حوت ۱۳۷۳) و وارد شدن طالبان به غرب کابل٬ سلسه مذاکرت متوقف شد.
در اینجا من(ریگستانی) لازم میبینیم تا معلومات دیگری را هم به این بخش اضافه کنم که مفید خواهد بود.
یکی از مجاهدینی که همراه با احمد شاه مسعود به میدان شهر رفت فرمانده مسلم از پنجشیر است.
مسلم در دوران جهاد از فرماندهان قطعات مرکزی شورای نظار بود و فعلاً در لندن زندگی میکند.
من در صحبت تیلفونی از او پرسیدم که از چشمدید خود را در باره سفر آمرصاحب به میدان شهر بگوید.
مسلم گفت، یک شب آمرصاحب مرا درمهمانخانه نمبر یک وزیر اکبرخان خواست و گفت: قرار است من فردا به میدان شهر به دیدن طالبان بروم. تو پیش از ما همراه مولوی ظاهر و شمسالرحمن خان به منطقه رفته اوضاع را ارزیابی کنید.
ما فردا یک موتر پیکپ سرخ از ریاست سوم امنیت ملی گرفتیم و همراه با مولوی ظاهر و شمسالرحمن خان به طرف میدانشهر حرکت کردیم.
هنگامی که به خط اول دولت رسیدیم حاجی شیرعلم فرمانده خط اول را دیدیم و او را در جریان سفر آمرصاحب به میدان شهر قرار دادیم. حاجی شیرعلم از شنیدن این خبر نگران شد و گفت من طرفدار رفتن آمرصاحب به منطقه تحت تسلط طالبان نیستم و این را برایش بگویید.
ما به طرف میدان شهر حرکت کردیم و بعد از عبور از کوتل بیل که در دست طالبان بود تا محل ملاقات رفتیم. محل ملاقات جایی بود حدود سه کیلومتر داخل ساحه طالبان.
در مسیر راه صدها طالب مسلح در کنار جاده دیده میشدند که معلوم بود برای تامین امنیت جابجا شده بودند.
محل ملاقات جایی بود پنجصد متر طرف راست جاده بالای یک تپه کم ارتفاع که بالای آن یک خانه کوچک قرار داشت.
راستش محل ملاقات را جای مناسب برای رفتن آمرصاحب نیافتم و هنگام برگشت نگرانی خود را از همراهانم پنهان نکردم و گفتم من به هیچ صورت لازم نمیبینم که آمرصاحب آنجا برود.
شمسالرحمن خان برعکس خوشبین بود و میگفت که اینها مسلمانند و انگیزهای برای صدمه رساندن به آمر صاحب ندارند و ما و شما نباید بدگمانی کنیم و از این قبیل حرفها.
گفتوگوی من با شمسالرحمن خان تندتر شده میرفت که متوجه شدیم آمرصاحب سر سرک(جاده) ایستاده است و منتظر ما است.
از موتر که پایین شدیم، مولوی ظاهر و شمسالرحمن خان شرایط را عادی و مناسب نشان دادند، اما من در میان حرف آنها پریده گفتم که ساحه برای رفتن شما بسیار خطرناک است و اگر حتمی است که بروید حداقل فرمانده بصیر سالنگی را که مسئول یک نیروی میکانیزه است بخواهید و چندین ماشین زرهی و امنیتی باید همراه شما باشد.
آمرصاحب به طرف چپ جاده حرکت کرد و گفت همراه من بیا. من همراهش حرکت کرده باردیگر تکرار کردم که منطقه درعمق سه کیلومتری تحت سیطره طالبان قرار دارد و نباید بر طالبان اعتماد کرد. بعد از کشته شدن امیر حبیبالله کلکانی یادآوری کردم که چطور با عهد قرآنی فریبش دادند.
آمرصاحب بدون این که اعتنایی به گپهای من نشان بدهد پرسید تفنگچه داری؟ گفتم که بلی دارم٬ گفت تفنگچهات را به من بده٬ بعد پرسید شاجور اضافی نداری گفتم خیر. تفنگچه را در پشت کمربندش گذاشت و با قدمهای تند به سوی همراهانش که منتظر بودند، برگشت.
قسمت سوم و ادامه دارد….