منار «جام» نماد همه افغانستان
ما ملتی به قول «شهیر»، دو دست به پیشانی، در زنجیر ضحاکی هستیم که خود برگزیدهایم، ما خودمان سر خود را به دهان مارها سپردهایم تا این اژدها همه این تاریخ را ببلعد، کاش هیچ اثر از این تاریخ طلایی باقی نماند. کاش منار جام را مثل غیرت و غرور ما سیل ببرد و زمان بر باد دهد.
این روزها عکسهایی از منار تاریخی جام در غور باستانی پخش شده که دل هر انسان با فرهنگی را میلرزاند. غور، به گواهی استاد کهزاد، همان سرزمین مادر یا سرزمین نخستین افسانههاست که در اوستا آمده است. محل سیمرغ (الهه الهگان باستان) و «کوه قاف». از آن همه شکوه و افسانه و اسطوره، امروز برای ما تنها یک منار باقی مانده است. نشانهای از تاریخ عریان و بی پناه ما، مناری رنگارنگ از هنر و کاشی و نقاشی. تنها چون خود افغانستان در مرکز کشور. مناری، سرشار از هنر و سمبول غرور و افتخار ملتی که در گذرگاه سیل و طوفان و ویرانی قرار گرفته است.
سالها قبل که این منار در آستانه افتادن بود، ما کمپاینی راه انداختیم به همان حرارت که با روشنفکران ما برای این حکومت دو سره کمپاین کردیم. منار مورد توجه قرار گرفت، مثل افغانستان و مورد سوءاستفاده مثل افغانستان و فراموش شد مثل افغانستان.
دیروز دوستی در بحث اساطیر اوستایی، به حکایت ضحاک مار دوش اشاره کرد که دو مار بر سر شانه دارد. دقیق مثل افغانستان امروز. او این حکومت دو سره را به دو مار بر سر شانه ضحاک تشبیه کرده بود، دو ماری که جز خوردن مغز و خون و بردن جان مردم، هنری ندارند. دو مار از اثر بوسه شیطان بر شانههای ضحاک و این شیطان سالهاست بر شانه سرزمین ما بوسه زده است.
و طرفه این که در همین وقت، بزرگترین غارت آثار باستانی تاریخ ما رخ داده است. حتی چیزهایی مهم تر از منار جام. یک سال قبل، بزرگترین مجسمه شیوای جهان از جلالآباد ناپدید شد، مجسمهای که یک شاهکار مطلق هنر تاریخی است، در تایلند خبرش پخش شد، اما در افغانستان نه، دقیق مثل مجسمه خوابیده بودایی که از پانزده کیلومتری جلالآباد، سه سال قبل ناپدید شد، همان که در رُمانهای بسیاری قصهاش رفته، دقیق مثل آثاری که هر روز از بامیان ناپدید میشود، دقیق مثل معبد تاریخی سرخ کوتل بغلان که بعضی آن را متروپولیس شرق میدانستند و البته دیگر وجود ندارد، چرا که در اول همین حکومت دو سره، وزیر قبایل وقت، آن منطقه را به طالبان بخشید. بحث این بخشایش در دعواهای معمول شوونیستی گم شد، پشتون و فارس و ترک شد و در آتش این بحث، این معبد معامله شد و هنوز هم چور میشود اگر مانده باشد. مثالهای بدتر هم داریم، موزیم غزنی که منفجر شد و البته آثار این موزیم منفجر شده، نابود نشد در حراجیهای مختلف پخش شد، چون شب قبلش غارت شده بود. نمونه بدتر از آن، شهر نای غزنی، بدتر معبد نوبهار بلخ، بدتر معابد اناهیتای نورستان، بدتر هرات، این زمرد آرین شهر که در حال فروریختن است، در همه آثار عظیم این شهر، از نخستین مسجد کشور در برناباد تا آثار طاهری و تیموری، حتی یک کاشی سابقه نمانده است.
منار جام، این سمبول همه افغانستان، این نماد بیچارگی تاریخی ما، باید در میان سیلاب بغلتد و فرو بریزد، ما ملتی لایق این اثر هنری نیستیم. مگر همین چند روز قبل که کلیسای نوتر دام در پاریس سوخت، مردم فرانسه به قول آقای یقین صدها میلیون را در کنار از یک روز برای نجاتش جمع نکردند؟! از میان اینهمه تاجر با غیرت! افغان و خراسانی و آریایی !! کدامشان یک قِرآن برای این تاریخ ماند؟ اصلاً کدام ما نگران آن بودیم؟ تنها دولت نه، ما بدتر از دولت، همه ما از تاجر تا شاعر شایسته داشتن این جواهر نیستیم، نبودهایم، ما بیغیرتترین ملت جهانیم. ما ملتی به قول «شهیر»، دو دست به پیشانی، در زنجیر ضحاکی هستیم که خود برگزیدهایم، ما خودمان سر خود را به دهان مارها سپردهایم تا این اژدها همه این تاریخ را ببلعد، کاش هیچ اثر از این تاریخ طلایی باقی نماند. کاش منار جام را مثل غیرت و غرور ما سیل ببرد و زمان بر باد دهد.