«منطق زور»، امریکا و قوانین بینالملل
زمانی که نظر میاندازم به نظم نوین جهانی با چاشنی امریکایی، این مقوله در ذهنم رژه میرود که منطق زور چه ساده و مثل آب خوردن قوانین بینالمللی را که همین کشورهای فاتح جنگ جهانی دوم نوشتند، دور میزند.
پس از شکست «رایش سوم» در ۱۹۴۵ میلادی، جهان وارد فاز جدیدی شده و گمانها بر این استوار شد که رفته رفته نظم و نسقی در امور عالم رونما خواهد گشت. با ایجاد ملل متحد، این امید در ملل ضعیفتر روشن شد که سپس مورد تاخت و تاز قدرتهای امپریالیستی قرار نخواهند گرفت. ولی این امید گویا سرابی بیش نبود.
تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و دولت ملی از مفاهیمی در علوم سیاسی است که پس از ایجاد سازمان ملل متحد بیشتر گسترش یافت. این مفاهیم در آن زمان ایجاد شد تا حفاظی باشد برای ملل کوچک در برابر تهاجم قدرتهای توسعهطلب. اما پس از تاسیس ملل متحد این مفاهیم آن چنان که باید و شاید نتوانست مانع تجاوزات، اشغالهای نظامی تمام عیار و مداخله در امور داخلی و سرنوشت ملل متفاوت شود.
چند نمونه خدمت شما عرض کنم؛ جنگ شبه جزیره کوریا، جنگ ویتنام، اشغال جمهوری چک، تجاوز به افغانستان( هم شوروی، هم امریکا)، تجاوز به عراق و چند مورد دیگر به خوبی نشان میدهد که چقدر ملل ضعیفتر در برابر قدرتهای امپریالیستی جهان آسیبپذیر هستند، قوانین بینالملل جز کاغذ پاره چیز دیگری نیست و «منطق زور» چقدر راحت همه تجاوزات و مداخلات را توجیه میکند.
به تازگی جدولی دیدم در مورد حضور نظامیان امریکایی در منطقه خاور میانه و افغانستان، چیزی میان ۶۰ تا ۷۰ هزار نظامی امریکایی در این منطقه حضور مستقیم فزیکی دارد، جدا از متحدین و ادوات جنگی که در منطقه مستقر شده است.
این شمار نیروها از این قرار است:
افغانستان=۱۴۰۰۰ سرباز
عراق= ۵۲۰۰ سرباز
سوریه= ۲۰۰۰ سرباز
بحرین = ۷۰۰۰سرباز
قطر= ۱۳۰۰۰سرباز
کویت= ۱۳۰۰۰سرباز
امارات متحده عرب= ۵۰۰۰سرباز
اردن = ۲۷۹۵ سرباز
در مورد ترکیه و عربستان سعودی و این که چقدر نیرو در این دو کشور مستقر است، اطلاعاتی ارائه نشده، ولی در آنجاها نیز نیروهای نظامی امریکا، جمع ادوات و پایگاههای مجهز مستقر میباشد.
به نظر میرسد اینجا قانون و منطق زور است که توجیه گر کنشها و واکنشهای جهانی میشود، چه کشوری که سرزمین اصلی آن هزاران کیلومتر دور تر از منطقه است، در این نقطه حضور نظامی دارد، ولی کشورهای دیگر را که در این جغرافیا هستند، متهم به دخالت در امور منطقه میکند.
در این جا به تقابل ایران و امریکا اشاره میکنم. همین جا گفته باشم که بنده نه دلبسته تهران هستم و نه پیرو سیاستهای این کشور، ولی زمانی که نظر میاندازم به نظم نوین جهانی با چاشنی امریکایی، این مقوله در ذهنم رژه میرود که منطق زور چه ساده و مثل آب خوردن قوانین بینالمللی را که همین کشورهای فاتح جنگ جهانی دوم نوشتند، دور میزند. اگر امریکا ریگی در کفش نداشته باشد، چرا از هزاران کیلومتر دور تر به این منطقه لشکر کشی میکند. به خاطر حقوق بشر؟ ساده لوحانه است اگر فکر کنیم به این خاطر است؛ چرا که متکی ترین و متحد ترین کشورها به امریکا در این منطقه به راحتی حقوق بشر را نقض میکنند، ولی برای واشنگتن انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. راستی اگر مسئله جمال خاشقچی روزنامه نگار منتقد عربستانی را به یاد داشته باشید، فکر کنم موضوع کاملاً حل شده است. تو گویی حقوق بشر مختص مخالفان امریکا است نه مشتریان بزرگ تسلیحات «لاکهید مارتین».
و یک موضوع دیگر، حضور سنگین نظامی امریکا در منطقه نه مداخله در امور داخلی کشورهای این حوزه است و نه ناقض تمام قوانین بینالمللی، یک بار چنین به ذهن تان نرسد چون اگر چنین فکر کردید به صورت اتومات مبدل میشوید به ناقض حقوق بشر، مداخله گر در امور کشورها دیگر و محکوم به سرکوب شدید.
این همان منطقی است که امریکا و هر نیروی امپریالیست دیگر زیر چتر آن خود را مجاز به هر نوع اقدامی میداند، منطق زور!