من میدانم که امریکا هرگز متعهد به آموزش نیروهای مسلح افغان نبوده است
چندین ماه در بهار سال ۲۰۰۹، صبور و من تقریباً در تمام مسیرهای اصلی در امتداد خط دیورند بین پاکستان و افغانستان در ولایت کنر به جستجوی مسیرهای نفوذی جنگجویانی که از پاکستان میآیند، قدم زدیم.
من اولین بار با افسر صبور در سال ۲۰۰۹ میلادی، وقتی وی منتظر بود تا فرماندهی تولی خود را به دست گیرد، آشنا شدم. ما به عنوان افسر عملیاتی واحدهای پیادهنظام افغانستان و امریكا در ولایت کنر با هم كار میكردیم.
از زمان انتشار «اسناد افغانستان»، بسیاری استدلال میکنند که آیا رهبران ما (امریکایی) دروغ میگویند یا صرفاً برنامهها و ارزیابیهای پیشرفت توهم و خیال است. اما این تمایز بیربط است. واقعیت این است که آموزش نیروهای امنیتی افغانستان، با وجود سالها گواهی و اعلامیه، هرگز اولویت ارتش نبوده است. نتیجه این است که ما نیرویی را طراحی کردیم که بدون پشتیبانی امریکا قادر به جنگ نیستند. از این بدتر، ما در رسیدگی به فساد همهگیر که مشروعیت نیروهای افغان و دولت مرکزی را در چشم مردم افغانستان تضعیف خواهد کرد، شکست خوردیم.
چندین ماه در بهار سال ۲۰۰۹، صبور و من تقریباً در تمام مسیرهای اصلی در امتداد خط دیورند بین پاکستان و افغانستان در ولایت کنر به جستجوی مسیرهای نفوذی جنگجویانی که از پاکستان میآیند، قدم زدیم. اما با این که جنگجویان خارجی زیادی را که از پاکستان بدینسو گذر میکردند، پیدا نکردیم، ولی متوجه شدیم این منطقه غرق در قاچاق غیرقانونی چوب است. این امر همچنان فساد گسترده را در سطح حکومت افغانستان و نیروهای امنیتی آشکار میساخت. همه از پولیس مرزی تا دولت محلی در تجارت غیرقانونی چوب شریک بودند. حتی ارتش افغانستان سهم داشت.
این امر بسیار رایج بود که افسران افغانستان به طور عادی «احترام» خاصی به کارگزاران به خاطر جایگاهشان داشتند. به گفته افسرانی مانند صبور، مقدار عادی برای گرفتن فرماندهی یک گردان در سال ۲۰۰۹، حدود ۳۰ هزار دالر بود، بسیار بالاتر از حقوق دولتی در امریکا برای این پستها. نتیجه این میشد که همه از سمت خود برای پول درآوردن استفاده میکردند و تجارت غیرقانونی چوب یکی از بهترین گزینهها بود.
من در سال ۲۰۱۲ برای دومین بار، به عنوان مشاور نیروهای افغان به این کشور اعزام شدم. در آن زمان، افزایش نیروها کمرنگ شد و حداقل در اظهارات عمومی، مشاوره تلاش اصلی بود.
ما دسته موقت بودیم و برخی داوطلب و دیگران نیز با معیارهایی که وجود داشت از افغانستان خارج میشد. بسیاری از کسانی که مسئول رهبری تیمهای کوچک برای آموزش و همکاری با نیروهای افغان بودند، تخصص شان تا سطح جنگ کیمیاوی، دفاع هوایی و مدیریت پرسونل کاهش یافته بود؛ بدین معنی که تجربه کافی برای ساخت و آموزش واحدهای پیادهنظام افغانستان نداشتند. برای بسیاری هم اولین بار بود که به افغانستان اعزام میشدند. هیچکس نمیدانست که در نهایت سرانجام مان به کجا میرسد یا حتی بعد از چند هفته در کشور، به چه نوع واحدی مشاوره خواهیم داد.
نیروهای امنیتی افغانستان به طور کلی طوری آموزش و تجهیز میشدند که کارهای شبیه گشتزنی مرزی ایالات متحده را انجام دهند. اما چنین مرزهایی در افغانستان وجود ندارد. در عوض، آنها در پوستههای منزوی در امتداد مرز مورد مناقشه با پاکستان توظیف میشدند که اغلب به عنوان اولین خط دفاع در برابر طالبان و مبارزان خارجی بودند. نقش آنها در نظارت بر نقاط گذرگاه مرزی، بیشتر آنان را مستعد گرفتن رشوه از تردد در مرزها متمایل میکرد و با توجه به منزوی بودن شان، مجبور به نادیده گرفتن آن دسته از نیروهای دشمن که در صورت تحریک شدن قادر به غلبه بر موضعهای آنها، بودند.
در سال ۲۰۱۴، من دوباره به افغانستان باز گشتم تا ماموریت مشاورهدهی را در منطقهای ارزیابی کنم که قبلاً به آنجا اعزام شده بودم. امیدوار بودم که دوباره صبور را ببینیم، اما قادر نبود از هلمند بیرون آید و به هر حال در حال خروج از افغانستان بود. وی هیچ آینده در افغانستان نمیدید و نسبت به فامیل خود هراس داشت. او با قاچاقبران در تماس بود و امیدوار بود به کانادا برسد. او همراه فامیلش در نهایت به اروپا فرار کرد.
این سفر من همزمان بود با انتخابات سال ۲۰۱۴ میلادی. با استفاده از معیارهای امنیتی، به نظر میرسید خوب پیش میرود، اما تنها به دلیل پشتیبانی گسترده ایالات متحده امکانپذیر بود. نیروهای اطلاعاتی و هدفمندی را که ما به جنگ آوردیم بیشتر موتربمبهای زیادی را که از آن طرف مرز فرستاده میشد تا انتخابات را مختل کند، متوقف کردند. نیروهای افغان همچنان به دلیل مزیت فوقالعادهای که نیروی هوایی امریکا ارائه میکرد، به فعالیت خود ادامه میداد. اما همه چیز خوب به نظر میرسید و خوب خلاصه میشد.
انتخابات به این خوبی پیش نرفت. اتهامات فساد و تفرقه بین جناحهای سیاسی بدین معنا بود که روی کار آمدن هر گونه دولت واحد و کارامد خیلی دور است. بنابر این، ما برای پیشرفت یک ارتش ملی ادامه خواهیم داد و منتظر یک «ملت» هستیم.
۲۰۱۹ است و ما هنوز منتظر هستیم.