موضعگیریهای قومی، دهه هفتاد را تکرار خواهد کرد
همانگونه که افغانستان به سادگی به مرکز و پایگاه داعش تبدیل میشود، زمینه ورود لشکر فاطمیون و شبیه آنان نیز به سرعت و گستردگی فراهم میشود. فراموش نکنیم که بیست هزار عضو لشکر فاطمیون در میدان نبردی آزمون پس دادهاند که هر وجب آن پوشیده از سرب و آتش و باروت و خون بوده است. اگر داعشِ شکستخورده بتواند از افغانستان میدان نبردی تازه بسازد، فاطمیون پیروز نیز به سادگی میتوانند به این میدان وارد شوند
آقای محقق در اظهار نظرهای خود بیباک، بیپروا و شبیه یک پهلوان است که برایش بازی مهم است و تداوم بازی، نه الزاماً نتیجه و پیامد بازی. اگر کلکسیونی از حرفها و سخنان آقای محقق را جمعآوری کنیم، او را بیشتر اهل بازی در میدان مییابیم تا یک فرد که از موقف بلند و استراتژیک به سخنان خود توجه کند.
آقای محقق سیاست را در همین میدان یاد گرفته و با همین شیوه تجربه کرده است. گاهی برایش بُرد داشته است و گاهی باخت. گاهی در شولگره بوده و گاهی در مزار. گاهی در ارگ بوده و گاهی در دهمزنگ یا پلسوخته. گاهی سود بُرده است و گاهی زیان پرداخته است. تصور نمیکنم که او تا کنون به فکر بازنگری و مرور تجربههای خود افتاده باشد. اهل «حال» است، بیاعتنا نسبت به گذشته و آینده. به همین دلیل، در عرصه سیاست جمعی و زندگی فردی، گاهی هرچه در دست داشته، باد کرده است و گاهی برای کمترین متاع چشمبین و منتظر مانده است تا کسی دستش را بگیرد.
با همین شناخت از آقای محقق، به نظر میرسد اظهارات اخیرش در تهران با تداوم آنها در گفتوگوهای مفصل با رسانههای داخلی و خارجی دو هزینه دارد، دو پیام و دو پیامد:
اول، دو هزینه:
۱- هزینه شخصی برای خودش به عنوان یک سیاستمدار: وی از زمان نوجوانی که وارد جهاد و مبارزه شده، تا کنون نشان داده است که در این میدان آدمی کوتاهاندام نبوده است. به تعبیر خودش، «در این میدان گرگ است و گرگروزی» میبَرد و میبازد، میگیرد و میدهد، میزند و میخورد. باز هم به تعبیر خودش «در بندش هم نیست که چه میشود»
۲- هزینه اجتماعی برای جامعه هزاره، به عنوان جامعهای که آقای محقق به آن منتسب است: این جامعه، حد اقل از زمان امیرعبدالرحمن تا کنون، به حق و ناحق هزینههای سنگینی پرداخته است. از زمانی که اولین گلوله توسط سپاه امیر عبدالرحمان در هزارهجات شلیک شد تا دوران حکومت کرزی و اشرف غنی احمدزی، این سلسله ادامه داشته و هرگز پایان نیافته است. از آوانی که امیرعبدالرحمان با مخدوشکردن آگاهی جامعه پشتون، واقعیت اجتماعی این جامعه را با امضای طرح دیورند سه شقه کرد و دو نیمه آن را به ضمیمه صلاحیت تعیین سیاستهای خارجی خود به انگلیسها سپرد تا به گفته خودش «تاج و تخت افغانستان به تصاحب» او درآید و با همین آگاهی مخدوش «ناسیونالیسم قومی» را با یک سوم نفوس باقیمانده پشتون به رویای سیاسی این جامعه در یک جغرافیا که اکثریت قاطع آن را اقوام غیرپشتون تشکیل میدادند، تبدیل کرد. هزارهها با قتلعام هولناکی مواجه شدند که حکایت آن در کتابهای سراجالتواریخ و وقایع افغانستان، بزرگترین نسلکشی تاریخ در این خطه محسوب میشود و داستان کلهمنار و قین و فانه و وزن کردن تخم چشم و عبوردادن زنجیر از بیلکهای شانه اسیران و بردهگیری و بردهفروشی و سیاهچال و چونه در چشم فرو بردن و بر فرق سر با منجلههای خمیر تیل شرشم سوختاندن به سرنوشت هزاره تبدیل شد، تا همین اکنون که از مسجد تا خیابان، از شهر تا روستا، از شاهراه تا خانه، از دهمزنگ تا میرزااولنگ، از کابینه تا پارلمان مورد تهاجم و قتل عام و اهانت و هتک حرمت قرار دارد، چیزی به نام هزینه اجتماعی نیست که هزاره با آن بیگانه باشد. بنابراین، هزینه اجتماعی این سخن نیز مستلزم مکث چندانی محسوب نمیشود که مایه نگرانی باشد.
دوم، پیام:
۱- پیام به طراحان و مدیران و مجریان خشونت و افراطیت در افغانستان که الگوی انتخابی آنان میراثی انحصاری نیست که تنها به ایشان رسیده باشد و اگر بر این انتخاب درنگ نشود، هر کسی میتواند در هر سطحی این الگو را در پیش گیرد. نه طالب لولوخورخورهای است که قابلیت الگوبرداری آن در جوامع و اقشار دیگر وجود نداشته باشد و نه داعش. نه زورگویی و قلدری و شاخ و شانه کشیدن در انحصار قوم یا گروهی خاص است و نه سخن گفتن و اظهار نظر کردن در عرصه داخلی و خارجی.
این سخن آقای محقق حامل پیامی روشن است: «کسی به یخن ما دست نیندازد تا ما هم به یخن کسی دست نیندازیم»؛ به تعبیری دیگر «به پای و پاچهی ما دهن نیندازند که با لگد بر سر شان نکوبیم» همین.
۲- پیام به ساکنان ارگ که اگر شیوه مرسوم مدیریت «سیاست جدید با سنت کهنه» در ذهن و رفتار آنان تغییر نکند، نه پدیده طالب و داعش در افغانستان گم میشود و نه شیوههای مقابله با آنان در قالب لشکر فاطمیون و امثال آن. وقتی اظهارات جنرال طاقت و اسمعیل یون و مسلمیار و اصولی «عین منافع ملی» تلقی شود، وقتی رسواییهای امرخیل و زاخیلوال و فاروق وردک و مخکش و امثال آنان خم به ابروی کسی نیارد، وقتی سرباز ارتش در میدان نبرد از وردوج تا کنر، از هلمند تا کندز، از خوست تا غزنی، از قول اردوی شاهین تا مراکز نظامی در قندهار و گردیز و ریاست رجال برجسته، نه نان بیابد و نه امنیت، نه اسلحه بیابد و نه معاش، نه به کشتهاش رسیدگی شود و نه به زخمیاش؛ وقتی حکومت به طور رسمی در ایتلاف عربستان علیه یمن اشتراک کند و عالیترین مقامات ارتشیاش در اجلاس این ایتلاف که نمادی آشکار از یک جنگ منطقهای خارج از افغانستان است، گردن خم کند؛ وقتی داعش و شبکه حقانی و طالبان پوشههای فراخ برای جابجاشدن مسئولیت کشتار و انتحار و ناامنی در سراسر کشور باشد؛ … نمیتوان از فرار فوجآسای جوانان از صف نیروهای امنیتی افغانستان و پیوستن آنان به لشکرهای دیگر – اعم از طالب و داعش و شبکه حقانی یا لشکر فاطمیون – جلوگیری کرد. بالاخره، عقل و سنجش تنها در کله چهار فرد نشسته در پستوی ارگ و ملحقات آن نیست؛ هر کسی که شیر آدم خورده باشد و چشم و گوشش به روی جهان و انسان باز باشد، میتواند با سرانگشتان خود محاسبه کند که بودن و زجرکشیدن و کور و بیمفهوم در زیر لوای ساکنان ارگ به خاک و خون غلتیدن بهتر است یا رفتن به صف لشکری که هم آموزش میدهد و هم نان، هم اسلحه میدهد و هم پول، هم انگیزه میدهد و هم از زنده و مردهاش محافظت میکند. وقتی این محاسبه پیش آمد، فرقی نمیکند که یک فرد تصمیم بگیرد در صف طالب و داعش و شبکه حقانی بایستد یا در صف فاطمیون. حد اقل زیر لوای حکومتی نمیایستد و جانش را زیر پای کسانی له نمیکند که افسرش به ناموس او تجاوز میکند و رهبرش به عزت و حرمت و خون او دهنکجی دارد. ساکنان ارگ یک بار سر به گریبان فرو برند و از خود بپرسند که به جوان این مُلک چه داده اند که در ازای آن، از وی خون و جان طلب کنند؟
سوم، پیامد:
۱- اگر وضعیت به همین گونه ادامه پیدا کند، هزینه حکومت و سیاست بر اریکهداران ارگ سنگینتر میشود، هرچند گرده و کمر ملت را نیز بیشتر از این خم کند. همانگونه که افغانستان به سادگی به مرکز و پایگاه داعش تبدیل میشود، زمینه ورود لشکر فاطمیون و شبیه آنان نیز به سرعت و گستردگی فراهم میشود. فراموش نکنیم که بیست هزار عضو لشکر فاطمیون در میدان نبردی آزمون پس دادهاند که هر وجب آن پوشیده از سرب و آتش و باروت و خون بوده است. اگر داعشِ شکستخورده بتواند از افغانستان میدان نبردی تازه بسازد، فاطمیون پیروز نیز به سادگی میتوانند به این میدان وارد شوند. اگر این بار داعش، برخلاف سوریه و عراق در سرزمینی بیگانه از جان و خون جوان افغان سربازگیری میکند، لشکر فاطمیون در کنار خواهر و برادر و پدر و مادر خود میایستد و در کوه و خیابان سرزمین خود قدم میزند. ارگ این معادله را به راحتی میتواند سبک-سنگین کند. پیامد ورود سیلآسای این دو لشکر در افغانستان، قبل از همه باید با مغز ارگ و ساکنان پستوی ارگ سنجش شود نه با اظهارات محقق یا واکنش مسلمیار. شکی نیست که افغانستان به دهه هفتاد برگشت میکند، اما این بار نه میدان میدان دهه هفتاد است و نه میدانداران میدانداران دهه هفتاد. در این میدان آقای محقق یا مسلمیار میداندار نیستند. در این میدان ممکن است کسی یخن کسی را بگیرد و کسی پای و پاچهی کسی را؛ اما ارگ خوب است چندین گزینه دیگر را نیز در محاسبات خود داخل کند تا در شناخت دچار اشتباه نشود.
۲- پیامد بعدی، فاتحهگفتن است بر روان هر چه مدنیت و عقلانیت و خردورزی و دموکراسی نام نهادهاند. اگر واقعاً به مرتبهای فرو افتیدهایم که با چشمانی باز بر تصویرهایی که از «ما» و «بودن» ما ارایه میشود و بر قضاوتهایی که «حضور» و «ارزش» ما را در نیمه اول قرن بیستویکم نشانه میگیرند صحه بگذاریم، اگر واقعاً تمام فکر و خرد ما در پستوی ارگ بخیه خورده و تمام سخن ما از زبان محقق و مسلمیار گفته میشود و تمام عمل ما را داعش و فاطمیون انجام میدهند، بهتر است به شماره هر فرد خود یک بسته خرما به خانه ببریم!
آخرین سخن: گاهی مِه میبینیم؛ اما شاید این مِه نباشد، توفانی را نیز به دنبال داشته باشد!
عزیز رویش