نسبت میان دو مفهوم از شر: شر رادیکال و شر مبتذل
این نوشتار بیشتر به آن وجهی از مسئله شر میپردازد که عمومیت آن میتواند شامل حال امروز ما هم باشد
مسئله شر، وجه رادیکال و ابتذال آن، از دید امانوئل کانت و هانا آرنت − بخش یکم
این نوشتار بیشتر به آن وجهی از مسئله شر میپردازد که عمومیت آن میتواند شامل حال امروز ما هم باشد.
هرگاه از چراییِ بیدادگری و رنج در جهان بپرسیم، هرگاه از خود بپرسیم ریشه شر کجاست، با هزارتویی از پرسشها روبرو خواهیم شد که در نگاه اول خروج از آن ناشدنی به نظر میرسد. این مسئله چنان پایدار بوده است که انسان از دیر باز و فلسفه و الهیات و علوم اجتماعی هر کدام بسته به استطاعت خود به دنبال پاسخی فراگیر برای آن کوشیدهاند. مسئله شر را میتوان از دیدگاههای متفاوتی بررسی کرد. دسته بندی این دیدگاهها بستگی به سرآغاز، اهداف و فرجام مختلف تحقیقات دارد. یک موضع مبریدانی خدا از شر است که به آن تئودیسه میگویند. در حالی که دستهای از رویکردهای فلسفی به تکوین تئودیسههایی در رد یا استوانشِ هستی خداوند میانجامند (هیوم، لایبنیتس) و تلاش جامعهشناسی به چرایی، سبب و انگیزهها و ساختارهای اجتماعی این پدیده میپردازد (ریکور)، روانشناسی ساختارهای ذهن فرد معطوف به شرارت را بررسی میکند. اگرچه میان این رویکردها سطوح مشترکی وجود دارد، اما سرانجام هر کدام باید بپذیرد که گوشههای از این مسئله ناروشن میماند. با این همه این دلیل کافی نبوده است که انسانها از خود نپرسند: شر از کجا میآید؟
در این نوشتار که در دو بخش تنظیم شده است بیشتر به آن وجهی از مسئله پرداخته میشود که عمومیت آن میتواند شامل حال امروز ما شود. همین جا باید گوشزد کرد که بررسی ریشههای بیمارگون شر که در حوزه روانشناسی قرار میگیرد، موضوع این نوشته نیست. زیرا خباثت بیحد و دنائت دستهای از اشخاص تنها آنگاه میتواند برای یک جامعه خطرناک شود که در یک نظام سیاسی نقش کلیدی بازی کنند.
با در نظر گرفتن شرارت کارگزاران حکومتهای استبدادی، از شکنجه گران دونپایه گرفته تا ماموران امنیتی و قاضی دادگاهای نمایشی، میپرسیم:
رفتار آنان را چگونه میتوان توضیح داد؟
آیا ریشه آن نوعی ساده لوحی است؟
نقش «نیروی داوری فرد» در این میان در چیست؟
آیا شر ریشه ژرفی دارد؟
خاستگاه شر کجاست؟
با نشان دادن تفاوت و نقطه اشتراک میان دو مفهومِ شر رادیکال و شر مبتذل در دیدگاه امانوئل کانت و هانا آرنت سعی خواهم کرد جایگاه نیروی داوری و مسئولیت پذیری را روشن کنم.
مبانی نظری شرِ رادیکال
مفهوم حکومت توتالیتر (تمامیتخواه) که باید آن را از انواع دیگر سیستمهای فرمانروایی چون استبداد و دیکتاتور متمایز کرد، مفهومی متعلق به گفتمان سیاسی قرن بیستم میلادی است. واژه توتالیتاریزم ابتدا در ایتالیا رایج شد. در دهه بیست قرن پیش، اپوزیسیون ضد فاشیست ایتالیا (جووانی آمندولا و جووانی جنتیله) برای حاکمیت موسولینی به کار میبردند. این اصطلاح که امروز از آن برای توصیف سیاستهای مختلفی استفاده میشود، پیشتر در مورد حکومت فاشیستها در ایتالیا، حکومت هیتلر و سپس حکومت اتحاد جماهیر شوروی به رهبری استالین به کار میرفت. با پیدایش تئوریهای توتالیتاریزم (کارل اشمیت، پاول تیلیش، هربرت مارکوزه و دیگران) در دهه سوم قرن بیستم به کارگیری این مفهوم کم کم رونق گرفت، سپس در دورهای کمتر به کار برده شد اما با بالا گرفتن جنگ سرد میان دو بلوک شرق و غرب و انتشار کتاب «عناصر و خاستگاههای حاکمیت توتالیتر» نوشته هانا آرنت دیگر بار کاربست چشمگیری در گفتمان سیاسی یافت.[۱]هانا آرنت در این کتاب در سه بخش یهودستیزی، امپریالیزم و حکومت توتالیتر به پیدایش حکومت توتالیتر میپردازد. روشی که او در این کتاب پیش میگیرد همان گونه که خود میگوید کشف عناصر توتالیتاریزم و موشکافی آن «در» و «با» مفاهیم تاریخی است. این کتاب نمودار و گسترشِ روشنگری تاریخی عناصر اصلی و پنهانِ ساختاری است که در توتالیتاریزم متبلور میشوند. آنچه مربوط به نوشته پیش رو میشود بخش آخر این کتاب است که آرنت در آن به رابطه حاکمیت توتالیتر و شر رادیکال میپردازد.
به باور آرنت سیستم توتالیتر تنها آنجا شدنی است که بتوان توده انبوه مردم را از راه تبلیغ و بسیج تودههای بیهویت زیر پرچم یک رهبر به حرکت درآورد. از دیگر عناصر چنین حرکتی باید از ترور، تعلیق زندگی شخصی و عمومی، دیوانسالاری و اتوماتیزه کردن جامعه و در نهایت ایجاد اردوگاههای نابودی مخالفان نام برد.
از میان این عناصر آن عنصری که شر رادیکال را به نحو بارزی نشان میدهد، ایجاد اردوگاههای بیگاری است.[۲] در اواخر کتاب، آرنت به این مسئله و بخصوص به هولوکاست به عنوان فرم ظاهری شر رادیکال میپردازد. او در یادداشتهای روزانه خود به تاریخ جون ۱۹۵۰ مینویسد: «شر رادیکال چیزیست که با آن نمیتوان کنار آمد، چیزی که به عنوان تقدیر و سرنوشت تحت هیچ وضعیتی پذیرفتی نیست.» به باور آرنت این شر غیر قابل مجازات، نابخشودنی و توجیه ناپذیر است و نمیتوان آن را با قواعد یا معیارهای انسانشناختی فهمید. چنین شری را نه میتوان محدود کرد و نه با انگیزه منفعت طلبی توضیح داد. برجستهترین نمونه آن در دوران ناسیونال سوسیالیزم شکل گرفت که اخلاق نزد انسانهای کاملاً عادی از بین رفت و همدستی انبوه آنهایی مورد پرسش قرار گرفت که پیش زمینه اعمال آنها به هیچ وجه نمیتوانست ایدئولوژیهای تعصبی و یا بزهکارهای از روی عادت بوده باشد.
اصطلاح «شر رادیکال» را آرنت از امانوئل کانت به عاریه گرفته است. برای کانت ریشه شر در غریزهای که در مقابل خرد قرار دارد، نهفته است. از آن رو نامش رادیکال است که قانون اخلاقی درون ما و بنیان همه قوانین عقلی را تباه میکند.[۳]برخلاف لایبنیتس و به عقیده کانت پرسش امر خیر و شر تنها به عنوان یک امر اخلاقی میتواند مطرح شود. امری خود خواسته و خود ساخته که ارتباط تنگاتنگی با اراده آزاد دارد. لایبنیتس در کتاب تئودیسه در ادامه این پرسش که «اگر خدا وجود دارد، پس چرا شر»، شر را به سه گونه تقسیم میکند: شر متافیزیکی، شر فیزیکی و شر اخلاقی. او مینویسد: «شر متافیزیکی در عدم کمال بسیط پدید میآید، شر فیزیکی در درد و رنج و شر اخلاقی در گناه».[۴]پس از اعلام شکست تمامی تقلاهای فلسفیِ طرح یک تئودیسه، کانت هدف خود را تعریف آن دستور اخلاقی قرار میدهد که بتواند الگوی رفتار انسان باشد. به باور کانت، کسی را به این دلیل که عملی شرورانه (خلاف قانون) از او سر زده شرور نمینامند، بلکه از آن رو که این اعمال آن گونه هستند که به دستوری بد در درون او ارجاع میدهند.[۵] نزد کانت شر ثمره فرایندِ ناقص و ناتمامِ خرد است.
دستاورد مهم کانت در مقایسه با لایبنیتس در این است که توانست نشان دهد که اراده میتواند به جز به امر خیر به امر شر نیز معطوف باشد. کانت به امر شر به عنوان قاعدهای هم مرتبه با امر نیک مینگرد. با یکسان انگاری خیر و شر جایگاه کانونی اراده آزاد انسان به عنوان محلی برای ظهور شر مطرح میشود. فلسفه اخلاق کانت بر این فرض استوار است که ذات بشر به عنوان موجودی اخلاقی مسئول محض دستورات اخلاقی است که آنها را بر اساس اراده آزاد اتخاذ میکند. تنها با اتکا به این استنباط، کانت و به دنباله آن آرنت از فرضیه آزادی انسان به برآیند منطقی آن یعنی به مسئولیت شخصی فرد میرسند. در بخش دوم این نوشتار، هنگام بررسی شر مبتذل، به این موضوع برخواهم گشت.
نزدِ آرنت متاخر شر رادیکال نتیجه سیستم توتالیتر است. به نظر او هدف حکومتهای توتالیتر رسیدن به یک نظم اجتماعی نیست. برعکس! سیاست حکومت توتالیتر، سیاستی است علیه کشورداری، سیاستی ویرانگرِ حاکمیت داخلی و خارجی، ویرانگرِ استقلال دولت و مردم. مهمترین ویژگی یک حکومت توتالیتر که آن را از دیگر انواع حکومتها مجزا میکند در این نهفته است که چنین حکومتی نمیتواند خواستههای شهروندان خود را با اقتدار متمرکز کرده، سامان داده و پذیرش مسئولیت را در سلسله مراتب درجه بندی کند. به جای اقتدار قانونمند دولت، ترس و وحشت و زورگوییِ «زرنگها» حکمفرما میشود. هنگامی که نیروهای سرکوب نازیها مدعی میشوند، تنها پیشوا مسئول همه چیز است و جوابگویی او نیز، به حکومت هزار ساله موکول میشود، پس هیچ کس مسئول هیچ چیز نیست.
ویژگی دیگر حکومت توتالیتر منزویکردن افراد، تهی سازی انسان از خصوصیات انسانیش و از بین بردن زندگی عمومی و فردی است. با انهدام کثرتباوری و تفاوتهای فردی، همگونسازی و یا بدتر از آن همساختی فردیتها، کنترول مطلق بر انسان فراهم میشود. با سرنگونی و زوال هویت فردی و فروپاشی توانایی کنش آزادانه، میتوان هر فردی را جایگزین فرد دیگری کرد. ویژگی اصلی انسان اما پاسداری از یکتایی خود علیرغم زیستن در میان جمع و توانایی آفرینش امری نوین است. انسانی که میتواند در برابر طبیعت، جهان خود را طرح افکند. مفهومی که هانا آرنت با آن این نیروی به راه اندازی امر جدید و آفرینش را بیان میکند، مفهوم Spontaneität است. این مفهوم سرچشمه آزادی است. آرنت در دستنوشتههای خود از آن به عنوان خودانگیختگی و یا خودجوشی مقدس یاد میکند.[۶]