نفرت از همزیستی
بااندوه و افسوس به این نتیجه میرسم که این پایکوبیها برمرگِ یک انسان بیگناه، جز نفرت ازهمزیستی، نفرین برمهرورزی شهروندی، بیزاری ازکرامت انسانی و برائت ازحس وطنداری، دیگر خوانشی و نگارشی نتواند داشت.
مرگِ «محمد باقرمحقق» برای من درناک بود. این دردناکی نه ازآن روی که او فرزند «محمد محقق»، یکی از رهبران سیاسی هزاره هاست، بلکه بدان جهت که او جوان بود و توسط برادر تنیاش به رگبار بسته شد. این، یعنی این که خشونت و قساوت تا چه میزان برجان و جهان ما و ذهن و رفتار ما ریشه کرده است.
هولناکتر از این فاجعه اما، پایکوبی و شادمانی گروهی بسیار از«هموطنان» من بود که مرگِ آن جوان را مایه سرور و بهانه غرور و غریوِ خویش قراردادند.
اندوه من ازجار زدن این شادمانیها، بغضم را ازمرگ اخلاق بشری سنگین تر و ایمانم را به عزت هموطنی متزلزل تر و امیدم را نسبت به شوکت همزیستی، سست تر نمود. منی که ازکودکی طعم تلخ بی وطنی چشیدهام، همواره به شیرینی حس وطنداری دل خوش کردهام، به افقهای بلندِ همزیستی وطندارانه چشم دوختهام و با اقیانوسی ازخوشبینی و خوشباوری و خوشفکری روشنفکرانه درمذمت رفتارهای قوم ستیزانه قلم زدهام، اکنون اما درهم میشکنم.
هرگز نمیتوانم درک کنم که چگونه میتوان در مرگ جوانی شادمانی کرد که ممکن است حتا یکبار با او روبرو نشده باشیم و هیچگاه گناهی و خیانتی و ظلمی از او ندیده باشیم؟ جوانی که جز فرزند محقق بودن، برهانی برتقصیر او نداریم. کسی که نه درجبهه جنگِ رو در رو با ما، بلکه دربسترِ خوابش کشته شده است. فرزندی که خود، پدری برای کودکان معصومی بود و مردی که شوهری برای زن نامرادی بود.
چگونه و با چه وجدان بشری، مروت وطنداری وغیرت هموطنی، درمرگ وطنداری خرسند باشیم که جز منسوب بودن به «قومی»، هیچ سندی برمحکومیت اخلاقی و مجرمیت قضایی او نداریم.
چگونه میتوانیم برنابودی کسی فریاد شادی سردهیم که نه نسبتی با تروریستها داشت و نه پیوندی با انتحاریها؛ نه دلیلی بر تفکر طالبی وی داشتیم و نه مدرکی براندیشه داعشی او. نه نشانهای برخیانت ملی از او سرزده بود و نه علامتی از قتل و جنایت و تجاوز بردستانش پیدا بود.
بااندوه و افسوس به این نتیجه میرسم که این پایکوبیها برمرگِ یک انسان بیگناه، جز نفرت ازهمزیستی، نفرین برمهرورزی شهروندی، بیزاری ازکرامت انسانی و برائت ازحس وطنداری، دیگر خوانشی و نگارشی نتواند داشت.
چه دردمندانه وبجا گفته است شاعرنامدار ما، جناب پرتو نادری که:
«نفرین خداوند برشما باد که به مرگ بچه کسی دیگر خوشحالی میکنید! مگر بچه شما بوریای قیامت پوشیده است!
خدای من، این تاریخ پنج هزار ساله چه ملت بزرگی پرورده است! گویی ما همگان سوار بر خنگ تعصب از مرز های عاطفه و ارزش های انسانی پنج هزار سال آن سوتر راندهایم.»