هفت محدودیت امریکا در مواجهه با چین
چین به آسانی از منافع اقتصادی و سیاسی خود عقب نمینشیند و از نفوذی که بر مخالفان امریکا دارد به عنوان یک کارت جهت فشار بر امریکا و تامین منافع خود استفاده میکند
امریکا با چه محدودیتهایی در برخورد با چین مواجه است؟ به عبارت دیگر چرا امریکا نمیتواند چین را همانند سایر کشورها، با سیاستهای خود همراه سازد؟ چین چه ویژگیها یا ابزاری در مقابل امریکا دارد که سایر کشورها ندارند؟ چین در آسیا، افریقا، اروپا و حتی در حیاط خلوت امریکا یعنی قاره امریکای جنوبی سیاستهای امریکا را به چالش میکشد و در زمینههای اقتصادی و سیاسی فعالیتهایی میکند که مورد خوشایند امریکا نیست. رفتار چین در قبال تحریمهای ایران را به عنوان یک نمونه موردی در نظر بگیرید تا اهمیت محدودیتهای امریکا در مواجهه با چین روشن گردد. دولت ترامپ پس از خروج از برجام توانسته است تجارت بسیاری از کشورها نظیر جاپان، کوریای جنوبی، آلمان و فرانسه با ایران را به صفر نزدیک کند، اما علیرغم فشارهای امریکا، درسال ۲۰۱۹ چین با ایران بیش از بیست میلیارد دالر مبادلات تجاری داشته است.
محدودیتهای امریکا مقابل چین به دو دسته محدودیتهای اقتصادی و سیاسی تقسیم میشود. سه مورد از محدودیتهای اقتصادی و چهار مورد از محدودیتهای سیاسی امریکا را بطور مختصر بحث میکنیم.
محدودیتهای اقتصادی امریکا در مواجهه با چین
یک- چین اولین شریک تجاری امریکاست. سال ۲۰۱۹ مبادلات تجاری این دو کشور از ۶۷۰ میلیارد دلار تجاوز کرد. بازار تولید و مصرف دو کشور به هم وابسته است. مثلاً کالاهای ارزان قیمت چین در بازار امریکا موجب پایین نگه داشتن تورم در این کشور میشود. اگر اخلالی در ورود کالاهای چینی به بازار امریکا ایجاد شود، تورم بالا میرود و با توجه به اینکه امریکا یک دموکراسی است، نارضایتی رای دهندگان امریکایی جایگاه دولت و حزب حاکم را به خطر میاندازد. اغلب کاندیداهای ریاست جمهوری امریکا در ۲۵ سال گذشته، در ایام انتخابات با ادبیاتی ضد چینی، خطر خیزش چین کمونیست و وابستگی امریکا به محصولات چینی هشدار میدادهاند، اما آنها پس از پیروزی، مسئله چین را از اولویت سیاست خارجی خود خارج کردهاند و به قضایایی کم خطر همچون ایران پرداختهاند که نه تنها با چالشی در داخل امریکا مواجه نیست بلکه محبوبیت دولت را بالا هم میبرد. بیل کلینتون، جورج بوش، باراک اوباما و دونالد ترامپ همگی در تبلیغات انتخاباتی، دولت قبل از خود را به سهل انگاری در مقابل چین متهم کردهاند، لاکن غالباً پس از پیروزی، خود را درگیر مسئله چین نکردهاند تا شرایط اقتصادی و در نتیجه موقعیت خود را به خطر نیندازند. ترامپ نیر علیرغم ادبیات ضد چینی، به افزایش موقت برخی تعرفه های تجاری بسنده کرد. این را ما نمیگوییم، کافی است به آمار تجارت چین و امریکا در سه سال اخیر دولت ترامپ نگاه کنید و ببینید که علیرغم بگیر و ببندها و قیل و قالها، تجارت با چین هر ساله افزایش داشته است. البته ظهور کرونا و رکود اقتصادی حاصل از آن، قطعاً این میزان تجارت را دگرگون کرده است.
دومین محدودیت اقتصادی امریکا، به مسئله جایگاه دالر در تجارت بینالملل بر میگردد. اگر امریکا کاری کند که منافع چین در این باشد که در بخشی از مبادلات خود از ارز دیگری غیر از دالر مثلاً یوآن، واحد پول چین استفاده کند، امپراتوری جهانی دالر به خطر میافتد. اوباما و جان کری در توجیه برجام به این نکته متوسل شدند که ادامه تحریم ایران و کشورهایی که با ایران تجارت دارند، ممکن است موجب شود که برخی از جمله چین ناچار به استفاده از ارز دیگری غیر از دالر شوند و جایگاه دالر به عنوان واحد ذخیره ارزی جهان را با خطر مواجه سازد. لذا دولتهای اوباما و ترامپ در تحریم بانکهای بزرگ چینی ملاحظات بیشتری داشتند. جالب است بدانید علیرغم قیل و قالهای تبلیغاتی، امریکا تاکنون هیچکدام از چهار شرکت نفتی غول پیکر و معروف چینی که بعضاً بیشترین تجارت نفت با ایران را دارند، بخاطر عواقب سنگینی که برای دو کشور دارد تحریم نکرده است؛ بلکه کوشیده است با مذاکره و معامله، چین را وادار به همکاری کند. میدانید که در معامله و مذاکره باید چیزی داد تا چیزی بدست آورد. پس هزینه هایی برای امریکا دارد.
سومین محدودیت اقتصادی امریکا: چین بیش ۱٫۷ تریلیون دالر یعنی یک هزار و هفتصد میلیارد دالر از اوراق قرضه امریکا را به عنوان ذخایر ارزی خود در اختیار دارد. پس از چین، جاپان با ۱٫۱ تریلیون دالر در جایگاه دوم قرار دارد. این بدان معناست که امریکا بدهکار چین است. اگر چین بخشی از این ذخایر ارزی را برای فروش حراج کند و احیاناً دیگران همه به تبعیت از چین چنان کنند، ارزش دالر به شدت پایین میآید و تورم و نارضایتی در داخل امریکا بالا میرود. در شرایط عادی چین هرگز چنین کاری نمیکند، زیرا پس از امریکا این چین است که بزرگترین دارنده دالر است. لذا اگر چین دالر را حراج کند از دو جهت ضرر میکند، اولاً ارزش ذخایر ارزی چین کاهش مییابد و ثانیاً به نفع چین نیست که بزرگترین شریک تجاری او زمین بخورد و ثروتمندترین بازار کالاهای چینی با بحران مواجه شود. لذا همین ذخایر ارزی هنگفت چین از ملاحظات اقتصادی است که موجب میشود امریکا با احتیاط بیشتری با پکن کنار بیاید و برخی رفتارهای ناخوشایند چین همچون ادامه روابط با کشورهایی همچون ایران و کوریای شمالی، ونزوئلا و سوریه را نادیده بگیرد در حالیکه اگر همان رفتار را شرکتهای کوریای جنوبی یا جاپان داشته باشند، به شدت تنبیه و تحریم میشوند.
محدودیتهای سیاسی امریکا در مواجهه با چین:
اولین محدودیت سیاسی امریکا، عدم نفوذ در حکومت و رهبران چینی است. حکومت چین یک سیستم تک حزبی کمونیستی بسته است. تاکنون امریکا نتوانسته است در تصمیمات و انتخاب رهبران و مسئولان چینی دخالت کند. هنوز کسی حتی این ادعا را مطرح هم نکرده است که حزب یا گروهی در داخل حاکمیت چین، تحت نفوذ امریکا باشند. حکومت چین دموکراسی نیست. دموکراسی با همه خوبیهایی که دارد و بسیاری از مردم دنیا آن را آرزو میکنند، یک نقطه ضعف اساسی هم دارد. قدرتهای بزرگی مثل امریکا، روسیه و انگلستان میتوانند به آسانی در نظامهای دموکراتیک دخالت کنند و منافع سیاسی و اقتصادی خود را تامین نمایند. شما اگر پول و رسانه داشته باشید، میتوانید با در رقابتهای انتخاباتی بین کاندیداهای مطرح نمایندگی فلان شهر و یا کاندیداهای ریاست جمهوری فلان کشور، یک مورد را با حمایت مالی و تبلیغی وامدار خود کنید و یا لااقل طوری به خود متمایل یا وابسته کنید که در کنار اهداف خودش به منافع شما هم نیم نگاهی داشته باشد تا در انتخابات بعدی، قافیه را به رقیب نبازد. آمریکا این راهبرد استعمار نو را در کشورهای مختلف پیاده کرده است. روسیه، کشورهای اروپایی با همین روش به دنبال نفوذ و تامین منافع خود در برخی کشورها، همچون دموکراسی نوپای عراق و حتی قدیمی ترین دموکراسی یعنی امریکا هستند. لکن تا جایی که اطلاع داریم هنوز هیچ کشوری نتوانسته است در حزب کمونیست چین نفوذ کند و مثلاً در انتخاب رییس جمهور یا نخست وزیر چین نقش مهمی ایفا کند.
دوم، سیاست امریکا در قبال چین دارای پارادوکس یا تضاد بنیادی است. از طرفی امریکا میخواهد جلو خیزش چینِ رقیب را بگیرد و از طرف دیگر، نگران آن است که مبادا چینِ شریک زمین بخورد. چین نه مانند جاپان و کوریای جنوبی دوست امریکاست که با امریکا همراه و همداستان شود و نه مانند شوروی سابق دشمن ایدئولوژیک امریکاست که مستقیماً مقابل امریکا بماند. چین لزوماً خود را متعهد به همراهی با امریکا نمیداند، اما به دنبال رویارویی و جدال با امریکا هم نیست. متناسب با رفتار پیچیده چین، دو دیدگاه سیاسی برای مواجهه با این کشور وجود دارد: دیدگاه لیبرال بر این عقیده است که امریکا و چین میتوانند با هم کنار بیایند و برای منافع مشترک همکاری کنند پس امریکا باید به دنبال جذب چین باشد نه دفع این کشور. اما از نگاه واقع گرایانه، خیزش چین جایگاه امریکا را به خطر میاندازد و تقابل قدرت نوخاسته و قدرت حاکم، قانون طبیعت و ناگزیر است پس امریکا باید به دنبال مهار پکن همچون شوروی سابق باشد. لاکن پیچیدگی رفتار چین موجب شده است که سیاست امریکا در قبال این کشور در دوره های مختلف، ترکیبی از این دو دیدگاه باشد بلکه این دو نگاه، به گونهای همدیگر را خنثی کردهاند.
سوم، چین دارای ابزارهایی از قدرت است که امریکا نمیتواند نادیده بگیرد. چین دارای حق «وتو» در شورای امنیت است. امریکا در شورای امنیت نیازمند رای چین در موضوعات حساس امنیتی برای خود و متحدان است. چین و همچنین روسیه به خوبی از این ابزار در جهت منافع خود استفاده میکنند. آنها این رای را رایگان در اختیار امریکا قرار نمیدهند. مثلاً چین و روسیه، قطعنامههای پیشنهادی امریکا برای تحریم ایران در سازمان ملل را بارها به تاخیر میانداختند تا زمانی که با مذاکرات پشت پرده، امریکا ناچار به تغییر متن این قطعنامهها میشد و منافع آنها در روابط با ایران به گونهای تامین میشد. به علاوه، چین دارای تکنولوژی و بمب هستهای است و این قدرت چانه زنی پکن را در معادلات بینالمللی افزایش داده است. امریکا نیازمند همکاری چین در مسائل هستهای است تا مبادا این تکنولوژی در اختیار دشمنان امریکا قرار گیرد. بالاخره امریکا دشمنان زیادی دارد و پکن اگرچه دوستان اندکی دارد، دشمن قسم خورده هم ندارد و این خود کارت ارزشمندی است که چین در اختیار دارد.
چهارمین محدودیت سیاسی امریکا در این نکته نهفته است که متحدان امریکا، شرکای تجاری چین هستند. برخلاف شوروی که تعامل اقتصادی اندکی با خارج از بلوک شرق داشت، چین هم با مخالفان امریکا و هم با متحدان امریکا مراودات اقتصادی نزدیکی برقرار کرده است. چین شریک تجاری اول یا دوم تمام متحدان امریکا نظیر جاپان، کوریای جنوبی، کشورهای اروپایی، هند، استرالیا، امارات، عربستان و حتی خودِ امریکاست. لذا متحدان امریکا به خاطر دوستی با امریکا، میلیاردها دالر تجارت خود با چین را به خطر نمیاندازند. امریکا هم در موضعی نیست که روابط تجاری این کشورها را دیکته کند یا خسارت احتمالی آنها در سرشاخ شدن با چین را جبران نماید. لذا امریکا نمیتواند همانند جنگ سرد با شوروی، از کارتِ متحدان خود برای فشار بر پکن و تغییر رفتار چین چندان استفاده کند. ناگفته نماند، همین وابستگی اقتصادی متقابل چین با امریکا و متحدان قدرتمند او، موجب می شود که چین هم به دنبال تقابل با امریکا در مراوده با ایران و سایر مخالفان امریکا نباشد و این کشورها نباید روی چین در دشمنی با امریکا حساب باز کنند. لکن چین به آسانی از منافع اقتصادی و سیاسی خود عقب نمینشیند و از نفوذی که بر مخالفان امریکا دارد به عنوان یک کارت جهت فشار بر امریکا و تامین منافع خود استفاده میکند.