وحدت در ریختن خون؛ سرنوشت ملتی که ملت نیست
سخن من این است که در مقابل واژههایی مثل «آواره» «مردم» «مرگ» و «اندوه» و «کرامت انسانی» لازم نیست سیاسی و سیاستزده باشیم. اشتباهی که سالهاست به بهانهاش مجبور به لب دوختن و سکوت شدهایم.
مردم به هر بهانه در جای جای این سرزمین سلاخی میشود، هزاره میشود و در غزنی کشته میشود و آواره. فراهی میشود و در جنگ استخباراتی منطقه، زیر آوار میشود و در جنگ آب و بازیهای سیاسی، زیر آوار میشود و در خوناب خویش میمیرد، جوزجان میشود و در مهلکه شاهراه شمالی کشور بودنش، ویران و سرگردان میشود و زیر باران مرمیها به استقبال مرگ میرود.
کشور سیاستزده یعنی همین. نقطه نقطهاش به کام مرگ میرود و از جنوب تا شمال و شرق و غربش در یک مسیر و یک سرنوشت است، اما اگر به برخیها بنگری میگویند فلانیها هستند و به ما ربط ندارد! جنوبی هستند و جنگ تریاک است و ما نمیدانیم، شرقی هستند و سیلابیست که خود درست کردهاند و قاتلان ما همینها هستند، هزاره هستند و معلوم نیست نفرهای ایرانشان کشته شده یا نه، یا دهها تعبیر کثیف از این جنس.
مشکل از ماست، از ما که درس ملت شدن را هنوز نیاموختهایم، از ما که هنوز به تعبیر خواب «هموطن» و تمامیت ارضی به نام «وطن» نرسیدهایم. از ما که هنوز برخی واژهها را برای خود نهادینه نساختهایم.
از واژههایی مثل «مردم» مثل «آوارهگی» و «اندوه» و «داغ» گرفته تا واژههایی مثل «وطن» و «هموطن» و دیگران.
حقیقت این است که اگر هر اتفاق و حادثه خونینی توسط هرگونه بازی داخلی و یا بینالمللی در این سرزمین بیافتد، تنها بازنده و تاواندار اصلی یک گروه است، «مردم»! چه آنها که در جنوب و در شرق و در غرب و شمال و در مرکز میمیرند، مگر چه کسانی هستند؟
تا زمانی که روی واژههایی از این قبیل، تعبیر درستی صورت نگیرد، هیولای جنگ را پایانی نخواهد بود.
برای مثال بسیاری از مردم در نبرد این روزهای ارزگان و غزنی، به جای شنیدن صدای صدها خانواده آواره شده آن، تنها به بهانه جنگ میان طالبان و نیروهای خیزش مردمی سکوت کردهاند تا مبادا ناخواسته به حمایت از طیفی سیاسی یا نظامی دست بزنند. سیاستزدهگی یعنی همین. یا در رابطه با جنگهای ولایات شرقی و بیجا شدن اهالی آن، با پسوندهایی از همین قبیل، در مقابل آواره شدن و کشته شدن همنوعان خویش سکوت کردند.
سخن اینجاست که لازم نیست به حمایت از طیف یا گروهی حرف بزنید، همین که از درد مشترک آوارهگی یا مرگ سخن بگویید، همین که در مقابل بیعدالتی بایستید، حداقل راه بزرگی برای همدیگر باز میکنید، راهی که ما را به سمت همدیگر شدن خواهد برد. وقتی بدانید سرنوشتی مشابه میان آنهایی که در فراه و ارزگان و غزنی و کنر آواره شدند وجود دارد، وقتی بدانید و درک کنید که آنهایی شما را در کابل میکشند، همانهایی هستند که شما را در زابل و نیمروز و غزنی و سرپل و میدان وردک و فراه میکشند و فقط پشت نقابهای گوناگون پنهان شدهاند، بیشک به نام یک هیولا میرسید: هیولای مرگ و وحشت! هیولایی که باید معیار شناساییاش را نهادینه کنیم و هرجا به سراغمان آمد شناساییاش کنیم.
هیولای مرگ نشانه ثابتی برای شناسایی دارد. در شمال و مرکز و جنوب شرق و غرب با یک اسلحه کشته میشویم، با یک نوع بمبگذاری کشته میشویم، اما با القاب مختلف.
سخن من این است که در مقابل واژههایی مثل «آواره» «مردم» «مرگ» و «اندوه» و «کرامت انسانی» لازم نیست سیاسی و سیاستزده باشیم. اشتباهی که سالهاست به بهانهاش مجبور به لب دوختن و سکوت شدهایم. در مقابل عفریتی به نام «مرگ» همه همسرنوشت هستیم و چارهای جز ایستادهگی نداریم.
مصطفی هزاره