ویرجینیا وولف، خانم دالاوی و زنانههای بیاهمیت
وولف حرفهای سطحی و روزمره را کنار میگذارد، به دنیای درونی بعضی از این آدمها میرود و کمکم در طول رمانی کمحجم نشان میدهد آدمهای سه نسل انگلستان که در ظاهر قوی، موفق و سربلند به نظر میآیند، در درون موجودات ناکام پاکباختهایاند که دیگر نشانی از اقتدار بریتانیای کبیر در شخصیتشان هویدا نیست
تصور کنید به شما کتاب رمانی هدیه بدهند و در جواب این پرسش که طرح کلی داستان چیست، بگویند ماجرای زن متفرعنی از اشراف انگلستان است که میخواهد شبنشینییِ برگزار کند. حوصله چندانی ندارد و برای مهمانی تنها کاری که باید انجام دهد، آماده کردن لباسش است، بقیه را مستخدمان خانه انجام میدهند.
فکر میکنید چقدر احتمال دارد با شنیدن چنین طرحی به خودتان بگویید بازهم یکی از همان داستانهای آشپزخانهای. زنی که کار نمیکند و دغدغهاش برگزاری مهمانیهای شبانه حوصله سربر است و زندگیاش به انتخاب لباس و نشخوار کردن خاطرات گذشته محدود میشود، نمیتواند حرفی برای گفتن داشته باشد. ویرجینیا وولف نمونهای از زنهایی بود که برابری با مردان را واضح و آشکار به عنوان حقی که باید ستانده شود، مطرح میکرد.
کتاب «اتاقی از آن خود» داستان خواندنییِ است از نابرابری در امکانات و شرایط بالندگی زنان و مردان انگلستان قرن بیستم. برابریی که وولف از آن حرف میزند، از جنس تقلید از دنیای مردان نیست. او برابری را در تکرار «مردان» توسط زنان نمیبیند بلکه آن را در عمق بخشیدن و لایهدار کردن دنیای زنان میبیند. او جایی چیزی با این مضمون میگوید: چه کسی گفته بحثهای مردانه از زندگی زنانه – مدیریت یک خانه- مهمتر است.
وولف دست روی همین زندگی میگذارد و پرورشش میدهد. داستان خانم دالاوی صرفاً داستان مهمانی گرفتن یک زن متمول از طبقه حاکم نیست. داستان خانم دالاوی حتی ارزش و اهمیتش محدود به شیوه روایت نو و متفاوت آن نمیشود. به گمان من اهمیت رمان خانم دالاوی در این است که ویرجینیا وولف نشان میدهد چطور یک طرح داستان اولیه آشپزخانهای میتواند به اثری تندوتیز در نقد جنگ و حاکمیت انگلستان بعد از جنگ تبدیل شود. یادمان باشد انگلستانی که وولف با قدرت نقد میکند و به سخره میگیرد، انگلستانی پرقدرت است.
میراثدار دوره ویکتوریایی، یکی از بزرگترین مستعمرهداران اروپایی، صاحب بزرگترین شرکتهای نفتی و سرزمین پرورش و بالندگی اندیشمندانی، چون داروین که تصویر انسان از جهان هستی را تغییر داد. نقد چنین قدرت و شکوه بزرگی، نه تنها جسارت میخواهد بلکه به آگاهی عمیقی از نقاط ضعف این نظام حاکمیتی و سازوکار زیست جمعی نیاز دارد.
وولف به بهانه یک مهمانی سه نسل انگلستان را به نمایش میگذارد. دوستان نزدیک کلاریسا دالاوی، پیتر و سلی که خاطرات مشترکی با هم دارند و در سالهای پس از جنگ، میانسالاند و دو مهمان ناخوانده ضیافت. وولف همزمان به بهانه گل خریدن کلاریسا را به بیرون خانه میفرستد و کلاریسا، سپتیموس را میبیند. مردی که از جنگ برگشته و نماینده نسل جوان بعد از جنگ اول انگلستان است؛ و بالاخره در مهمانی، وولف خانم برتون را به خواننده معرفی میکند؛ زنی سالمند که یادگار دوره ملکه ویکتوریاست.
وولف حرفهای سطحی و روزمره را کنار میگذارد، به دنیای درونی بعضی از این آدمها میرود و کمکم در طول رمانی کمحجم نشان میدهد آدمهای سه نسل انگلستان که در ظاهر قوی، موفق و سربلند به نظر میآیند، در درون موجودات ناکام پاکباختهایاند که دیگر نشانی از اقتدار بریتانیای کبیر در شخصیتشان هویدا نیست. سپتیموس در مرکز این ناکامیها قرار دارد. نماینده نسل جوان دوره جنگ، مردی خودساخته، اهل تلاش و کار، هنرشناس، وطندوست، نمونه یک انگلیسی تمامعیار که باید انگلستان بعد از جنگ را اداره کند، اما جنگ از او جنونزده درماندهای میسازد که تاب زندگی در شهری که آنهمه فداکاری را نادیده گرفته ندارد.
شهر جانفشانی امثال سپتیموس را به سخره میگیرد. شهروندان لندنی به یاد کشتهشدهها در لندن درخت میکارند. درختانی که همه مثل هماند، حرف نمیزنند، وجدان مردم نمیشوند و برای منتفعین جنگ، چون کلاریسا و پیتر هوا را مطبوع و لطیف میکنند؛ و پزشک متبحر شهر برای درمان رنجوری قهرمان جنگ، دوریاش از جامعه- حتی از کسانی که دوستش دارند- را تجویز میکند. سلی ناکام دوم داستان است.
زنی که در جوانیاش میخواست از مرزهای سفتوسخت جنسیتی و قدرتی بگذرد و نوعی دیگر از زندگی را بهعنوان زن انگلستان مدرن تجربه کند، در انتهای داستان نمونهای از همان زنی میشود که در جوانی منتقدش بود. زنی که در حاشیه شهر با پنج بچه و شوهری ثروتمند زندگی میکند و ابراز خوشبختیاش به طرز دردآوری مرگ رؤیای گذشته را به ذهن میآورد. ناکام سوم پیتر است. مردی از همان نسل سلی. مردی که در دوران شکوفایی انگلستان مستعمرهدار سودای کشف و دانستن دارد، در نهایت در داستان وولف زندگیاش به پرسهزنیهای بیکیفیت عاشقانه تقلیل پیدا میکند.
مردی که اگرچه به واسطه خروجش از جغرافیای انگلستان، خوشبخت است، اما چنان دلزده است و چنان گرفتار ناامیدیی خاموش که به هر بهانهای اشکش درمیآید. اما ناکام چهارم خانم برتون است. کسی که در داستان تصویر ملکه ویکتوریا را تداعی میکند. زنی قدرتمند که تمام و کمال دلباخته انگلستان است. او با نخستوزیر از هند حرف میزند و پیتر را به خانهاش دعوت میکند تا بیشتر از وضعیت نگرانکننده هند بپرسد؛ و نسخهای که لیدی برتون برای نسل بعد از سپتیموس میپیچد چیست؟ مهاجرت.
باید از انگلستان به دورترین مستعمره زیر پرچم انگلستان رفت، به استرالیا؛ و بالاخره ناکام آخر داستان، کلاریساست. زنی که اگرچه بیش از هر شخصیت دیگر در داستان ساخته و پرداخته میشود، اما از داشتن نام خود بر روی جلد محروم است و در نهایت چیزی بیشتر از همسر دالاوی – مردی که در سیاست ناکام مانده- نیست.
وولف چنین تصویر تیز و منتقدانه از روح زمانه انگلستان را در طرحی ساده و بیحاشیه و بیاتفاق میپروراند. طرحی که بازنمای زندگی زنان متمول انگلستان اوایل قرن بیست- و چهبسا بسیاری از زنان طبقات دیگر انگلستان است؛ زندگی روزمره بیحادثه، مدیریت آشپزخانه و نظارت بر تمیزکردن تیروتخته خانه و سوزن زدن بر پارچهها.
وولف با انتخاب چنین طرح پیشپاافتادهای، نگاه جنسیتی به اینکه چه چیزی بااهمیت و چه چیزی بیاهمیت است را به چالش میکشد و به این ترتیب داستان یک مهمانیدادن بیحادثه بیحاشیه تبدیل میشود به تصویر کردن روح زمانه انگلستان بعد از جنگ. دوران حاکمیتی غیرمقتدر، میانسالانی که ناکامیهای شان را نشخوار میکنند، جوانان توانمندی که نادیده گرفته میشوند و سالمندان متعهدی که رهایی را تنها در مهاجرت میبینند.