چرا امریکا به افغانستان لشکرکشی کرد؟
بوش پسر با اعلام جنگ علیه تروریزم، دشمن جدیدی برای امریکا تعریف کرد و خلای ناشی از فقدان اتحاد جماهیر شوروی را به خوبی پر نمود
در آستانه یکسالگی فروپاشی جمهوریت و فرار امریکا از افغانستان قرار داریم. بسیاریها میپرسند امریکایی که بیست سال پیش به بهانه مبارزه با تروریزم به افغانستان آمد، چرا در حالی که، به قول خود شان، هنوز بیست گروه تروریستی در کشور فعال است افغانستان را ترک گفت؟ آیا شعار «مبارزه با تروریزم» دروغ بزرگ دیگر امریکا بود؟
در اینکه افغانستان چندین دهه میشود که از تروریزم رنج میبرد، تردیدی نیست؛ اما آنچه در آن باید تردید کرد، هدف امریکا از لشکرکشیاش به افغانستان در سال ۲۰۰۱ است. وقتی حادثه یازده سپتمبر اتفاق افتاد، جورج بوش پسر با استفاده از هنر روایتپردازی آن حادثه را یک «اقدام جنگی علیه امریکا» خواند و علیه تروریزم اعلام جنگ کرد. «جنگ علیه تروریزم» سیاست اعلامی و ظاهر قضیه بود، اما هدف اصلی بوش این بود که امریکا را از مخمصهای که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دچارش شده بود، نجات دهد. در سال ۱۹۸۷ میلادی گئورکی آرباتف مشاور ارشد میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، به سردمداران کاخ سفید هشدار داده بود: «داریم کاری میکنیم که برای شما بسیار مهلک است- داریم شما را از داشتن دشمن محروم میکنیم».
این هشدار اگرچه در آن زمان توسط رهبران ایالات متحده امریکا جدی گرفته نشد، اما دیری نگذشت که با فروپاشی دیوار برلین و سقوط بلوک کمونیزم، کمبود وجود دشمن در سیاستگذاریهای آن کشور احساس گردید و عرصههای گوناگونی را متأثر ساخت:
وحدت ملی
یکی از این عرصهها، گستره وحدت ملی بود. وجود دشمن باعث میشود که شهروندان یک جامعه، زیر سایه ترس از تهدید خارجی متحد گردیده و اختلافات قومی و مذهبی را کنار بگذارند.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پیشین باعث شد که هراس و ترس امریکاییها از تهدید خارجی مرفوع گردیده و در نتیجه به جای توسل به هویت ملی، به هویتهای زیرملی متوسل شوند.
پروفیسور پاول پیترسون در این رابطه چنین میگوید: «پایان جنگ سرد در جهان آغاز ابهام در معنای منافع ملی، عدم تمایل برای قربانی شدن به خاطر کشور، کاهش اعتماد به دولت، کاهش تعهد اخلاقی و کاهش نیاز به رهبری سیاسی با تجربه در امریکا بود».
او میگوید: با فروپاشی دیوار برلین، منافع شخصی بر تعهد ملی در امریکا اولویت پیدا کرد.
ناتو در آستانه فروپاشی
گستره دیگری که از فقدان دشمن متأثر گردید و کمبود آن را با دل و جان احساس کرد، سازمانها و پیمانهای نظامی امریکا بود که به منظور مقابله با اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شده بودند.
سازمان ناتو که از جمله متحدان عمده ایالات متحده امریکا در دوره جنگ سرد بود، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فلسفه وجودی خود را از دست داده و خود در آستانهی فروپاشی قرار گرفت.
میگویند در اوایل دهه نود، وقتی اشتراککنندگان اجلاس ناتو گردهم میآمدند، چنان وجود این سازمان را بیهوده مییافتند که گویی این شعر سی. پی. کاوافی در وصف آنها سروده شده باشد:
با تجمع در این بازار انتظار چه چیزی را میکشیم؟
بربرها دارند میرسند…
این ناراحتی و پریشانی چه معنایی دارد؟
چرا خیابانها و میادین به این سرعت خالی میشوند؟
و چرا هرکس که به خانه باز میگردد، در تفکر فرو میرود؟
زیرا شب است و بربرها نیامدهاند.
و مردانی از مرزها آمدهاند و میگویند که بربرها دیگر وجود ندارند
و اکنون بدون آنها چه برسر مان خواهد آمد؟
چنین مردمی (بربرها) راه حلی برای ما خواهند بود.
صنایع نظامی در آستانه تعطیل
یکی از عرصههای دیگری که از بابت نداشتن دشمن در آستانه تعطیل قرار گرفت، دستگاه عظیم بروکراسی جنگ و صنایع نظامی امریکا بود. چون به گفته زیگمونت باومن: «این بروکراسی از تهدید امپراتوری اهریمنی کمونیزم نان میخورد و هر قدر میتوانست این تهدید را واقعیتر و موحشتر بنماید، زندگی بهتری پیدا میکرد. این بروکراسی بر بزرگترین صنعت تسلیحاتی تمامی تاریخ حکومت میکرد و شیره حیاتی خود را از همین صنعت بر میگرفت. این صنعت نیازی به شرایط جنگی واقعی نداشت: فشار آغازین تهدید کمونیستی کافی بود تا رشد و توسعه مداوم و تصاعدی آن را تضمین کند. پس از آن، نیروی حرکت لازم برای رشد و تداوم خویش را به دست آورد. تولیدکنندگان جنگافزارهای دفاعی با سوداگران جنگافزارهای تهاجمی رقابت میکردند؛ ناوبرها با هواپیماها، تانکها با موشکاندازها.
باید روزی جنگافزارهای تازهای ساخته میشد، چون تسلیحاتی که روز قبل اختراع شده بود، سلاحهای روز قبل از آن را بیفایده و منسوخ کرده بود… این شرایط به تهدید کمونیستی نیاز داشت تا جریان بیوقفه شیره حیاتی خود را تأمین کند. صنعت تسلیحات کمتر از هر صنعت دیگری میتواند بدون دشمن به حیات خود ادامه دهد؛ محصولات این صنعت ارزشی ندارد وقتی هیچ کسی از چیزی نمیترسد و هیچ کس نمیخواهد دیگران را بترساند».
برساختن دشمن
اما وقتی که در سال ۲۰۰۱ حادثه یازده سپتمبر اتفاق افتاد، بوش پسر با اعلام جنگ علیه تروریزم، دشمن جدیدی برای امریکا تعریف کرد و خلای ناشی از فقدان اتحاد جماهیر شوروی را به خوبی پر نمود. او با این شعار و با ترساندن امریکاییها از تروریزم، نه تنها امریکایی غرقشده در جماعتگرایی را به سوی وحدت و یکپارچگی مجدد سوق داد، بلکه بهانهای برای بقای ناتو فراهم کرد و با راهاندازی جنگهای متعدد در خاورمیانه، به رونق صنایع تسلیحاتی آن کشور نیز کمک کرد. همه میدانیم که امریکا پس از ۲۰۰۱ چه قدر اسلحه به عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس فروخته است.
همچنان این شعار زمینه آن را فراهم کرد که امریکا دوباره ادا و اطوار قهرمانی در بیاورد و به اروپاییها تفهیم کند که امنیت خود را مرهون کاخ سفید اند.
اگر تا اینجا با من موافق باشید، میتوانیم به پرسشی که در نخست مطرح کرده بودیم، به سادگی پاسخ بگوییم. پرسیده بودیم که« امریکایی که بیست سال پیش به بهانه مبارزه با تروریزم به افغانستان آمد، چرا در حالی که به قول خود شان هنوز بیست گروه تروریستی در کشور فعالند، افغانستان را ترک گفت؟»
پاسخ ساده است: امریکا در حال حاضر دیگر نیاز به دشمن فرضی ندارد، زیرا با حضور مثلث چین – ایران – روسیه، خود را با دشمن واقعی روبرو میبیند.