چرا غرب اجازه نمیدهد افغانستان خودش را تعریف کند؟
تسلط غرب در سیاست جهانی به این معنی است که میراثهای استعماری همچنان به رنگآمیزی برداشتها از افغانستان ادامه میدهند. این تنها به دانشگاه محدود نمیشود. از گزارش خبرنگاری گرفته تا تعداد زیادی «متخصص» در طراحی پروژههای توسعه و کمک، و مشاوره به رهبران سیاسی و نظامی، تسلط غرب بر افغانستان پس از سال ۲۰۰۱ کاملاً مشهود بوده است
برداشت غرب از افغانستان ریشه در گذشته استعماری دارد. در نیمه اول قرن نوزدهم، افسران استعماری بریتانیا مانند مانتستوارت الفینستون، الکساندر برنز و چارلز ماسون از پیشگامان «جامعه دانش» بودند که این کشور را برای امپراتوری و رعایای خود تعریف میکردند. نتیجه، این کشور را ترکیبی از «جغرافیای خشونتآمیز» و مکانهای «استثنا» ترسیم کرد که فراتر از روشنگری و تمدن بود.
چنین تصویرهایی از سرزمین اسرارآمیزی که در آن «مردم خشن» یا «وحشیها» زندگی میکردند، در رمانها و ادبیات نیز دیده میشد. رودیارد کیپلینگ در یکی از شعرهای خود به نام سرباز جوان بریتانیایی که در سال ۱۸۹۰ منتشر شد، این تصویر وحشیگری را تقویت کرد و آن را به زنان افغانستان نیز تعمیم داد:
«وقتی زخمی میشوی و در دشتهای افغانستان رها میشوی،
و زنان بیرون میآیند تا آن چه را که باقی مانده است از تو بزدایند،
به شوخی خود را به سمت تفنگت غلت بده و مغزت را منفجر کن
و مثل یک سرباز به پیشگاه خدایت برو».
شرقشناسی آشکار
چنین منشور شرقشناسانهای برای کسانی که با کمکهای مردمی با تمدن آشنا هستند، عجیب به نظر میرسد. مولانا، ابن سینا، جامی، سنایی و دیگران از این مکانها برخاسته و به آن ارتباط دارند. برگردیم به پیامدهای جنگ جهانی علیه تروریزم پس از حملات ۱۱ سپتمبر، و ظهور مجدد چنین کلیشههای سست و استعماری که رایجترین آنها افغانستان به عنوان «قبرستان امپراتوریها» است.
با این حال، از دیدگاه افغانها و همسایگان آنها در منطقه، این کشور به سختی از نظر فکری یا اقتصادی منزوی شده است. این کشور بخشی از جاده تاریخی ابریشم بود که چین را به امپراتوری روم متصل کرد و امکان تجارت متقابل و تبادل افکار را فراهم کرد. افغانستان نه تنها مورد تهاجم اسکندر مقدونی و چنگیزخان قرار گرفت، بلکه حکومت و نفوذ آنها نسلها ادامه یافت.
غرب همچنان افغانستان را به عنوان محل دفن مدنیت میبیند.
امروزه، غرب همچنان افغانستان را به عنوان محل دفن مدنیت میبیند، جایی که بیگانگان ناگزیر در مواجهه با «قبایل سرکش افغان»، مردم جنگجو در زمینهای خشن، دخیل در درگیریها، با مشکل مواجه میشوند.
وقتی طا-لبان در اگست ۲۰۲۱ قدرت را به دست گرفتند، جو بایدن رییس جمهور ایالات متحده گفت: «رویدادهایی که اکنون شاهد آن هستیم، متأسفانه دلیلی بر این است که هیچ نیروی نظامی هرگز یک افغانستان باثبات، متحد و امن را به ارمغان نخواهد آورد – که در تاریخ به عنوان گورستان شناخته میشود.» او در ادامه مدعی شد که مداخله ۲۰ ساله امریکا نمیتواند بر قرنها تاریخ در افغانستان غلبه کند. اما ادعاهای بایدن مبنی بر اینکه ایالات متحده هیچ مسئولیتی در قبال هرج و مرج در افغانستان ندارد، به ویژه با مطالعاتی که توسط کانگرس حمایت مالی شده است، رد شده است.
میراثهای استعماری
تسلط غرب در سیاست جهانی به این معنی است که میراثهای استعماری همچنان به رنگآمیزی برداشتها از افغانستان ادامه میدهند. این تنها به دانشگاه محدود نمیشود. از گزارش خبرنگاری گرفته تا تعداد زیادی «متخصص» در طراحی پروژههای توسعه و کمک، و مشاوره به رهبران سیاسی و نظامی، تسلط غرب بر افغانستان پس از سال ۲۰۰۱ کاملاً مشهود بوده است.
ادغام برنامههای نظامی و غیرنظامی بشردوستانه مانند تیمهای بازسازی ولایتی به کارشناسان غربی اجازه داد تا با نیروهای ناتو در سراسر این کشور مستقر شوند. برای مثال، سیستم زمین انسانی (HTS) یا برنامه ارتش ایالات متحده، دانشمندان علوم اجتماعی، در درجه اول انسان شناسان را با واحدهای نظامی تعبیه کرد تا به آنها کمک کند جنبههای اجتماعی و فرهنگی زندگی افغانستانیها را کند و کاو و درک کنند.
در عمل، این امر به سختی جنبههای انسانشناسی داشت و بیشتر به نظر میرسید که در خدمت دکترین ضد شورش ایالات متحده در افغانستان باشد. دانشمندان علوم اجتماعی مرتبط با HTS گزارشهای ستایشکنندهای از تجربیات خود ارایه کردند در حالی که روستاییان را مردمان رییسوار و کاملاً منفی بهعنوان مردمان خشن و سخت که دارای دامهای لاغر و کودکانی با سوءتغذیه هستند به تصویر میکشیدند.
در کابل، جامعهای متشکل از تحلیلگران غربی، امدادگران و شرکتهای امنیتی خصوصی، شبیه به «جامعه دانش» استعماری قرن نوزدهم، بر تصویرهای افغانستان مسلط بودند. آنها همچنین نقش اصلی را در چارچوببندی سیاست غرب در مورد این کشور ایفا کردند و مانع آن شدند که افغانها در مورد نحوه نمایندگی کشورشان در تصمیمات سیاسی غرب اظهارنظر معنادار داشته باشند.
هنگامی که ارتش ایالات متحده در سال ۲۰۰۱ در افغانستان مداخله کرد، رییس جمهور جورج دبلیو بوش تا حدودی این تهاجم را با وعده «ارایه کمکهای بشردوستانه» به افغانها توجیه کرد. در عین حال، دولت بوش اجازه نداد هیچ گونه روند سیاسی طا-لبان را در سیاست جدید ادغام کند.
تقریباً ۲۰ سال بعد، اظهارات بایدن این بود که افغانستانیها نمیتوانند به درستی حکومت کنند و حتی امپراتوریها نیز نتوانستند افغانستان را «یکپارچه و متحد» سازد. در هر دو مورد، افغانستان و افغانستانیها از منشور تبعیت دیده شدهاند.