چین قطعاً این توانایی را دارد تا به طور مثبت بر فرایند فعلی روند صلح تأثیر گذارد و پاکستان را متقاعد سازد تا از گفتوگوها بین شورشیان و مقامات افغانستان حمایت کند؛ گامی که برای تأمین ثبات طولانی مدت در افغانستان ضروری است.
جنگی که ۱۸ سال پیش در افغانستان آغاز شد، ویرانی را به بار آورده که کسی تصورش را هم نمیتواند بکند. امروز، این کشور با یکی از بزرگترین بحرانهای بشردوستانه که شاهد آن بوده، رو به رو است؛ جایی که مشکل جابه جایی ناشی از جنگ مداوم با شرایط دشوار خشکسالی وخیمتر شده و خواستهای مداوم برای صلح زیر صدای بیپایان جنگ و بمبگذاریهای بیوقفه گم شد. طالبان، از یک حرکت مخالف چپاولگری جنگسالاران افغانستان در اوایل دهه ۱۹۹۰ میلادی، تا فرمانروایی بر افغانستان و تا احیا شدن به عنوان هراسافکنانی که روی آن حساب میشود، عامل اصلی خشونتهای هراسافکنانه در کشور است. اکنون، آنها در مورد آینده افغانستان با ایالات متحده مذاکره میکنند و هیچ نشانهای از دخالت حکومت افغانستان در این روند نیست. گذشته از آن، خشونت همچنان ادامه دارد و در واقع از زمان اعلام عملیات بهاری طالبان (الفتح) در اوایل سال جاری، چندین برابر افزایش یافته است.
در زمانی که ایتلاف نیروهای افغانستان و امریکا نمیتواند خشونت را مهار کند، سازمانهای بشردوستانه هدف حملات وحشیانه قرار میگیرد و در زمانی که به نظر می رسد مذاکرات صلح حالت ایستا به خود گرفته؛ مهم است ابزارهای جایگزین برای تأمین صلح در افغانستان دنبال شود. چین به چند دلیل، هم از لحاظ استراتژیک و هم اقتصادی به طور فزاینده به عنوان یک راه حل معتبر جهت برونرفت از این باتلاق امنیتی فعلی به شمار میرود.
اگرچه، چین و پادشاه وقت افغانستان در سال ۱۹۵۰ روابط دیپلماتیک(میان دو کشور) ایجاد کرد، اما برای چین اهمیت افغانستان محدود به تعامل اقتصادی باقی ماند. چین تا زمان اشغال افغانستان از سوی روسیه(شوروی سابق) در دهه ۱۹۸۰، روی منابع وسیع طبیعی این کشور سرمایهگذاری کرد. مشارکت چین در حوزههای سیاست و امنیت افغانستان نامحسوس بود. پس از سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱ توسط ایالات متحده و ایجاد حکومت موقت در این کشور، چین و افغانستان سعی کردند روابط خوب همسایگی را با تأکید بر پیمان «دوستی و عدم تجاوز» سال ۲۰۰۶ میلادی برقرار کنند. با این وجود، حتی با ظهور طالبان در اوایل سال ۲۰۰۰ و گسترش خشونتهای هراسافکنانه، چین حضور نظامی فزیکی را در این کشور جنگ زده تحریم نکرد.
با این وجود، چرخه سیاست چین در افغانستان به وضوح از بیتفاوتی محاسبه شده به مشارکت فعال تبدیل شد، زیرا منافع پکن در منطقه به سرعت در حال گسترش است.
نخست، چین مراقب نزدیکی جغرافیایی با افغانستان است، جایی که خانه طالبان و یک تعداد گروههای تروریستی فراملیتی و مسلمانهای ایغور مسلط بر منطقه سین کیانگ بوده و مقامات چینی ادعا میکنند که این مکان، زمینه رشد «سه شر» (تروریزم، جدایی طلبی و افراط گریان مذهبی) است که کشورشان را تهدید میکند.
دوم، چین از این هراس دارد که بیثباتی سیاسی و استراتژیک در افغانستان ممکن مانع پیشرفت پروژه زیربنایی فرامنطقهای پکن شود، ابتکار یک کمربند و یک جاده که هدف آن اتصال چین به کشورهای جنوب شرق، جنوب و آسیای مرکزی؛ منطقه خلیج، آفریقای شمالی و شرقی و اروپا است.
سوم، مشارکت رو به رشد چین در مسایل افغانستان نشان دهنده این است که چین آرزو دارد دیدگاه جهان را به نفع خود تغییر دهد؛ این که به عنوان یک بازیگر قدرتمند منطقهای و حتی جهانی این پوتانسیل را دارد تا مشکل طولانی هراسافکنی را که تاکنون جنوب آسیا شاهد آن بوده، حل و فصل کند.
از لحاظ تئوری، چین بدون شک یکی از بهترین موقعیتها را دارد تا روند صلح افغانستان را به سمت پیشرفت جهت دهد، چرا که این قدرت نفوذ استراتژیک را بالای کشوری که اغلب میزبان طالبان بوده و از آنها حمایت مادی و ایدئولوژیک کرده است – پاکستان. چین به تازگی در قالب دهلیز اقتصادی چین و پاکستان، ۶۲ میلیارد دالر کمک اقتصادی به اسلامآباد فراهم کرده که به ثبات اقتصاد شکننده آن کمک خواهد کرد، شرایط فقر و محرومیت را کاهش و پیشرفتهای کلی محیط اجتماعی – اقتصادی پاکستان را یاری میکند. اگرچه، چین در موارد متعددی اظهار داشته که حل مشکل افغانستان بستگی به روابط صمیمانه با پاکستان دارد و اعلام کرده تا به صورت جمعی با تهدید تروریزم مبارزه کنیم، اما تلاشهای چشمگیری برای چنین توافقی انجام نداده است. به نظر میرسد که (چین) رویکرد انتخابی برای مبارزه با تروریزم دارد،؛ از آنجا که پاکستان را وادار به سرکوب تحریک اسلامی ترکستان شرقی که چین را هدف اصلی خود میشمارد، کرد. اما طالبان افغانستان آزادانه در پاکستان راه میروند.
از لحاظ اقتصادی، اگرچه چین، بزرگترین سرمایهگذار خارجی افغانستان است، اما موفق به کسب سود در چهارچوب قرارداد ۳ میلیارد دالری استخراج مس در ولایت لوگر، یا زیربنای خط آهن و جاده که با زحمت زیادی در افغانستان پیشرفت کرده، نشده است. وضعیت امنیتی ناپایدار و ظرفیت پایین صادرات دلیل عدم پیشرفت بوده است. علاوه بر این، چین نتوانسته افغانستان را به طور کامل در عضویت سازمان همکاریهای شانگهای ادغام کند تا انگیزهای برای اجماع منطقهای جهت کنترول روند صلح افغانستان به وجود آید، یا حتی از همکاریهای چندجانبه موجوده مانند گروه همکاریهای چهارجانبه (QGC) به هدف فراهم کردن وزنه دیپلماتیک به اراده حکومت افغانستان استفاده کند، تا تلاشی برای مصالحه باشد.
چین، همراه با ایالات متحده و روسیه در یک بیانیه مشترک رسمی اعلام کرده که «روند صلح فراگیر به رهبری و مالکیت مردم افغانستان» را کاملاً پشتیبانی میکند و به صلح و مصالحه در افغانستان متعهد بوده و در صورت نیاز آماده ارائه «کمکهای لازم» میباشد. با این حال، به نظر میرسد چین تاکنون ارادهای برای تطبیق وعدههای روی کاغذ نداشته است. به بیان واضح تر، چین قطعاً این توانایی را دارد تا به طور مثبت بر فرایند فعلی روند صلح تأثیر گذارد و پاکستان را متقاعد سازد تا از گفتوگوها بین شورشیان و مقامات افغانستان حمایت کند؛ گامی که برای تأمین ثبات طولانی مدت در افغانستان ضروری است. با این همه، برای رسیدن به چنین شاهکاری، ابتدا چین باید به وضوح اولویتهای استراتژیک خود را با محکومیت تعیین کند – و تصمیم بگیرد که آیا میخواهد دورنمای سرمایه گذاریهای قارهای خود را از طریق کشیدن ناز پاکستان تضمین کند، یا آماده است تا یک دیدگاه طولانی مدت و عملی برای امنیت منطقه، با اعلام مقابله با همه نوع تروریزم به طور مساوی، در نظر گیرد.