گفتهها و ناگفتهها در «سالهای تغییر»
در سالهای پسین در بین دولتمردان و سیاستمداران و حاکمان، به ویژه آنهایی که از سکوی قدرت بر افتادهاند، تب خاطرهنویسی بالا گرفته و مطالبی را به شکل رساله و کتاب و مقاله و مصاحبه به خورد خلقالله دادهاند که اگر چه گهگاهی طلسم سکوت را شکسته و رازی را گشوده و اسراری را هویدا کردهاند، اما در نوشتههایشان جای بحث و تامل فراوان است.
نمونههای مهم خاطرهنویسیها اینها اند:
- کرباسپوشان برهنهپا، حسن شرق.
- ظهور و زوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان، دستگیر پنجشیری.
- یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، سلطانعلی کشتمند.
- از کنگره تا کنگره، خداداد عرفانی.
- رها در باد، ثریا بها.
- خاطرات سیاسی، جنرال عبدالقادر.
- بگذار نفس بکشم، عزیز رویش.
- فرستاده، زلمی خلیلزاد.
- سیاست افغانستان، روایتی از درون، داکتر رنگین دادفر سپنتا.
- از پادشاهی مطلقه تا سقوط دولت دمکراتیک افغانستان، عبدالوکیل (وزیر خارجه حکومت داکتر نجیب).
و بالاخره کتاب مورد بحث ما، « سالهای تغییر» از آقای محمد ناطقی.
همه این آثارعلیرغم بعضی از کاستیها، آثاریاند مغتنم و ارزشمند و مواد خام زیادی برای تحقیق و تتبع برای آیندهگان برجا گذاشتهاند.
امیدواریم این پروسه فعالانه ادامه یابد و به نسل حاضر و نسل آینده، امکان دهد تا از پیشینه و رخدادهای تلخ و شیرین خود با خبر گردند و زمینه انتباه و تغییر و اصلاح و پیشرفت را ممکن و میسر سازد. من با مطالعه کتاب « سالهای تغییر» به ویژگیهای آتی بر خوردهام:
- « سالهای تغییر»، خاطرات نویسنده را از دوران کودکی؛ یعنی دوره ظاهرشاهی تا دوره حکومت وحدت ملی و اوایل ریاست جمهوری آقای داکتر اشرف غنی، یعنی بیش از نیم قرن را در بر گرفته که زمان طولانی است. همینطور وسعت جغرافیایی آن، از « دهاخضرات » پنجاب؛ یعنی زادگاه نویسنده آغاز و تا کابل و ایران و عراق و لیبیا و « بُن » و آلمان گسترش یافته، که قلمرو کمی نیست.
- « سالهای تغییر» غمنامه خانوادگی راوی هم است. پدر، در طول عمرش با گوشت و پوستش احساس کرده که حکام هزارهجات، یکی از دیگری بدتر بودهاند و همه مسبب انواع مصیبتها، ضعفها، ذلت و حقارت و پریشانی و دربدری هزارهها بودهاند و با همدستی نوکران و چاکران محلیشان، زمین خویش را از دست داده و بلای عظیمی را سر او نازل کردهاند. مصیبتی که منجر به شکست کامل مادی و معنوی خانواده شده و خاطره تلخ جنگ صد و چند سال پیش اجدادش را با امیرعبدالرحمانخان زنده کرده است. جنگی که به شکست کامل و فجایع و مصایب بیشماری انجامیده و دار و ندارشان را، از دست داده است. امیری که توانسته بود، تمام هزارهجات را فتح کند و پس از آن هزارهجات فراموش شده و کسی به دادش نمیرسد و شکست پشت شکست، ناکامی پشت ناکامی، عقب نشینی پشت عقب نشینی. از دست دادن منطقه پشت منطقه و زمین و مراتع و چراگاهها یکی پی دیگر و مالیاتهای سنگین و « مندرآوردی » و هدر رفتن زحمات شبا-روزی کشت و آبیاری و غله و دانه، پامال شتر و بز و گوسفند… و سالها بغض فروخورده در گلوی شکسته و نمیداند که چرا حکام و کوچیها و چاکران محلیشان آن چنان هستند و ما چنین. پسِ از دست دادن زمین، پدر در سراشیبی قهقرا و درماندگی میافتد. درماندگیهایی که امری محتوم و ناگزیر است. طبیعت خشن و محصور در طبیعت، حاکمان فاسد و جاهل و وابسته به امیران و شاهان خودکامهای که وطن و مُلک و ملت برایشان ارزشی ندارد و پاسخ درستی نمییابد؛ جز نفرین و فرار و کوچیدن به شهر کابل و چه کاری از دستش پوره هست؟
- « سالهای تغییر » از بابت رنگینی حوادث و موضوع هم، بسیار غنی است و ماجراهای زیادی را چه در زمان صلح و چه در زمان قیام و شورش و انقلاب و جهاد و مقاومت، در بر دارد. علاوه از اینها، نویسنده دوران در به دری و آوارگی و مهاجرت و دوره طلبهگی (طالبالعلمی) خویش را در مدارس و حوزات علمیه قم و نجف و قصههای زندان و خروج از عراق را، روشنایی لازم بخشیده و به رنگینی کارش افزوده است.
- راوی، بعد از رفتن به ایران و عراق متوجه وضعیت مملکت و به خصوص هزارهها و شکاف عمیق و تفاوتها میشود. طلبهگی سبب میشود تا ضعفها و درماندگیهای جامعه خود را در مقابل پیشرفتهای عراق و ایران، با همه وجود خود لمس کند و شب و روز بیاندیشد که چه باید کرد تا اوضاع تغییر کند و راه برونرفت از این اوضاع ناگوار سیاسی و اجتماعی هزارهها کدام است؟ چرا پس از لشکرکشی و فتح امیر مستبد، اوضاع هزارهجات تغییر چندانی نکرده و بهبود نیافته و همانطور عقب مانده است؟ او و گروه هشتنفری یارانش که همه طلبهاند و به جوراب سفیدها شهرت یافتهاند، همگی معتقد میشوند که عقب ماندگی هزارهها و در مقابل، امیران و سلاطین مستبد و ظلم و اجحاف حُکام و چاکران و مرتجعین محلی و بهرهکشی کوچیان، در اصل دو روی یک سکهاند. راوی میبیند که در آن طرف دنیا چه میگذرد. کشورهایی که راه آهن و قطار و نل آب و ارتباطات و صنعت نفت و گاز و انرژی برق و چه چیزها دارند و هزارهجاتی که حتا، گادی و کراچی ندارد.
- راوی و یارانش ماههاست سرگردان و حیران به دنبال پرسشها اند. همه میخواهند قید و بندی نداشته باشند و میروند به دنبال حل سوالاتی که اذهانشان را انباشته است و همه، بهگونه جدی موضوع را دنبال میکنند و ماهها پس از این تلاطمهای روحی، بار نخست کتابخانه سیار« رسالت » را تاسیس میکنند و بعد، گروه مستضعفین را ایجاد میکنند. در این مقطع حساس، تفکر گروه مستضعفین، مشابهتهایی با رویکرد و تفکر چپیها دارد که بر طبق آن، حکومات مستبد و دیکتاتوری و عُمال مرتجع و محلی آنان، عامل عقبمانی افغانستان و به خصوص هزارهها است. از جانبی، گروه هشتنفره که همه طلبه بوده و تعلق به نسلی داشته و ورودش به دین از گذرگاه علم عبور میکرده و با نوگرایان دینی و مراکزی که حتا برای مفید بودن روزه و نجس بودن خون، از نظر پزشکی و علمی دلایلی داشته و همچنین در حوزههای نوگرایی آن تبلیغ میشده که اگر دستورات دینی درست فهمیده و اجرا شود به ایجاد یک جامعه امروزی، آزاد و عادلانه و … کمک و یاری میرساند.
نویسنده، قصه روآوردن به سیاست و ایجاد گروه مستضعفین و تشکیل سازمان نصر و سپس اتحاد و پیوستن به حزب وحدت اسلامی را، با آبوتاب بیشتر توضیح داده است.
- جنگ و صلح در ارزگان و ملاقات با صادقینیلی، ملاقاتها و مذاکرات نفسگیر به منظور ایجاد حزب وحدت اسلامی در افغانستان و ایران، سفرهای خطرناک و مشکلات و چالشهایی که با آن بر خورده همه و همه، به درستی و گاه با جزئیات بیان شده است. راوی، روایت میکند که چگونه استاد مزاری ( عبدالعلی مزاری رهبر حزب وحدت که توسط طالبان کشته شد) نه تنها شکاف و تفاوتهای اجتماعی و سیاسی را میبیند، بلکه به زعم خودش در صدد چارهسازی هم است. بلافاصله پس از جلسات در داخل و خارج، او دست بهکار میشود. عدهای را برای فراگیری درس و تعلیم به خارج از کشور میفرستد. مقدمات یک جبهه و افراد مسلح را تدارک میبیند. کتابخانه تاسیس میکند و دستگاه ابتدایی چاپ و نشر به کشور وارد میکند و تلاش و تلاش و انواع خطرها را به جان خریدن، تا به نوعی جهاد و مقاومت را انسجام میبخشد. نویسنده با ذکر حوادث نظامی و سیاسی دهه شصت و هفتاد نشانداده مسایلی را که عنوان میکند، نمودار تجربهها و آگاهیهای خودش هست و فردی بوده دخیل در سیاستها و ماجراهای سیاسی و نظامی و تا حد زیادی به مسایل پشت پرده، ورود و وقوف داشته است. نبشتههایش در این بخشها، گرهها و معماهای زیادی را گشوده و کسانی که به اوضاع و رویدادهای سیاسی و اجتماعی این دوره هزارهجات دلچسپی داشته باشند، ماخذ و منبع خوبی به شمار میآید و میتوانند از آن، حل مطلب کنند.
- اهمیت دیگر کتاب در آنست که سخنانی به آدرس دیگران دارد و آنها را وامیدارد تا قفل زبان شان را بگشایند. در نتیجه حقایق بیشتری بر ملا میگردد و اگر چنین نکنند، ادعاهای راوی به کرسی مینشیند و به هر صورت ضرر میکنند. از جانبی، راوی باب تازهای را گشوده و نشان میدهد که هزارهها دیگر مرحله « بیزبانی » را پشت سر گذاشته و کسانی را دارند که سرگذشت تلخ وشیرین « ایل و تبار»شان را ثبت تاریخ کنند و پس از این، کسی قادر نیست که نام ونشان آنان را از شناسنامههای تاریخ، پاک و محو کنند. یا بر لبهای شان قفل زنند.
- ویژگی دیگر نویسنده، کاربرد بهینه و درست زبان است. زبان و نثری که آقای ناطقی به کار گرفته با موضوع میخواند. صاف و ساده و روان است. از صنایع و تکلفات ادبی و تعقید و ابهام، پرهیز میکند. حاشیهنویسی و اُطناب در آن، کمتر به چشم میخورد. لفاظی و صحنهآرایی از نوع دبیرانه در آن جا ندارد. خاطرهنویسی را تفنن ادبی و جنون نوشتن نمیپندارد و از همینروست که بخشهای گوناگون کتاب، به ویژه فصلهای آغازینش خواننده را سر گرم میکند. به دنبال خود میکشاند و مطالب آن، دلخواه مینماید. گاه با بیان هزل و طنز و فکاهیات سرگرم کننده، بر شیرینی و حلاوت مطالب افزوده است. اغلاط نگارشی هم، جزئی و در حداقل است. نفاست و زیبایی چاپ کتاب که جای خودش را دارد و نمیتوان اینها را دست کم گرفت.
- « سالهای تغییر» را که میخوانیم در مییابیم که نویسنده آدمیست خودساخته و گل خودرو. کودکی که در اثر ظلم و استبداد حاکمان وقت و کوچیان غاصب، زمین و مایملَک پدریاش را از دست داده و آواره سرزمینهای ناشناخته گردیده، روزگار سختی را از سر میگذراند. یک سال تمام در کابل کارگری میکند و بنجارهفروشی، تا توشه مسافرت به ایران و کربلا را مهیا میکند. به طلبهگی روی میآورد. عبا و قبا میپوشد و او که با گوشت و پوست و روح و روانش، زهر استبداد و بی عدالتی را چشیده همین که قد میکشد و به نیمه سوادی دست مییابد، اینجاست که برای بار نخست تغییر فردی رخ میدهد و آنگاه تغییرات سیاسی و اجتماعی. همه اینها و موارد دیگری را میتوان از محسنات و فضایل کتاب «سالهای تغییر» به شمار آورد.
از جانبی اگر نیک بنگریم و آشناییها و علایق فردی و اجتماعی و حجب و حیای مرسوم در جامعه را کنار بگذاریم و فصول و بخشهای گوناگون کتاب «سالهای تغییر» را از پرویزن(غربال) انتقاد بگذرانیم، مسایل و موضوعاتی رخ مینماید که چندان مقنع و رضایتبخش نیست و کاستیهای چندی را آفتابی میسازد و نمیتوان به آسانی از کنار آنها گذشت. یا به آن کم بها داد.
موارد قابل نقد:
۱- نویسنده در ادامه و پرداخت رویدادها و ماجراها، تاحدی گزینشی عمل میکند، حزم و احتیاط را نگه میدارد و از طرح مسایل حساس و جنجالی ابا میورزد. نویسنده خاطراتی از قبیل ایجاد هستههای نخستینِ سیاسی و سازمانی و فعالیت «جوراب سپیدان»، تشکیلات شورای ائتلاف، دخالت نماینده رهبری و توطئهها و دسایس سید مهدی هاشمی را در رتق و فتق امور دفتر سازمان، ماجرای جمعه سیاه، کمین هولناک کاکری در حاشیه مرز با ایران، درگیریهای شهرستان، قضیه قنبر چرسی و مواردی از این قبیل را با آب و تاب تمام شرح و بسط میدهد.
اما رخدادهای به مراتب مهم و سنگین را از قبیل حوادث قتل و کشتار و تصفیههای خونین بیگها و خوانین و اربابان و به اصطلاح طاغوتیان و رقبا، از جمله ناظر بیگ القان، حیدر بیگ صدخانه، ناصر خان و پسرش جمعه خان، جانعلی بیگ و الله یارخان و بختیارخان شهرستان، سرورسرخوش دایکندی، رضابخش سیاه دره «میرآمور»، محمد حسینخان شاهی و عزیزالله خان، نجیبالله خان و پسرانش، تیرباران شدن پانزده نفر به شمول حسینی در «شهرستان» و ترور اشرفرمضان و سید علیاکبر مصباح، غلام حسین کاشفی، محمد موسی شفیق در مزار و اختری و ناصری و دانش در سرپل وفتح محمدخان فرقهمشر در کابل را ناگفته میگذارد. اینها هرکدام در زمانه شان نام ونشانی داشتند و شخصیتهای مهم اجتماعی شمرده میشدند و ستُردن شناسنامه و سرنوشت آنان از اوراق کتاب، اگر سوء ظنی هم به بار نیاورد، نشانه غلبه تفکر ایدیولوژیک شمرده میشود و به جامعیت کتاب آسیب میرساند. مسئله تشفی(آرامش) خاطر بستگان ودوستان آنها به جایش باشد.
خواننده نمیداند که فرماندهان مهم نظامی همچون؛ سید سرور و شفیع و بصیر چرا و چگونه به قتل رسیدند. اینها در وقت و زمانش مدافعان داعیه عدالتخواهی هزارهها خوانده میشدند و همین اکنون تصاویر بزرگ شان در چندین محله غرب کابل خودنمایی میکند. با وجودی که در افکار عمومی جایگاه مناسبی ندارند، باید چند سطری به آنها اختصاص داده میشد، تا خوبی و بدی عملکرد و چرایی حادثه را میدانستیم. عجب است که به این قضایا حتا اشارهای هم در کتاب نشده و آدم نمیداند عامل این همه بدبختی و مصیبت و فاجعه کیها بودهاند؟
در سراسر کتاب چند سطر اندک هم در مورد ظهور و زوال سازمان با اهمیت و پیشگامی همچون شورای اتفاق اسلامی و سرنوشت رهبران آن نمییابیم و نمیخوانیم. خواننده نمیداند که شخصتهای مقتدر و آهنینی همچون؛ آیتالله بهشتی و صادقینیلی با آن اختلافات عمیق و درگیریهای خونین، چگونه پس از یکی دو ملاقات «عجیب» و مخاطرهآمیز با استاد مزاری، یک صدوهشتاد درجه تغییر موضع داده به طرح «وحدت» (هسته اولیه حزب وحدت در همین جا گذاشته شد) گردن مینهند. چرا پس از ایجاد حزب و حدت اسلامی، بهشتی یکی و یکباره از صحنه سیاسی نا پدید میگردد و صادقینیلی جان میبازد. سقوط طیاره غفورزی و هیئت همراه شان در میدان هوایی بامیان که در آن، مقامات دست اول سیاسی و نظامی حزب و حدت اسلامی، سید محمد امین سجادی، سید یزدانشناس هاشمی و عبدالحسین مقصودی و شماری از شخصیتهای مهم جبهه شمال جان باختند، هم راز گشایی نشده است. همینطور حادثه سقوط افشار علیرغم آن همه هیاهوی اولیه، در این کتاب به فراموشی سپرده شده و نویسنده با افزودن یکی از بیانیههای استاد مزاری در قسمت پایانی کتاب، شانههای خود را سبک ساخته و بار مسئولیت توضیح آن را به گردن نگرفته است؛ یعنی راز هایی را از پرده بیرون کرده، تا رازهای مهمتری را بپوشاند.
رخدادهای روزهای آغازین پیروزی مجاهدین، ورود آنان به کابل و جلسات و تصامیم مهمی که حزب وحدت اسلامی و به ویژه استاد مزاری داشته و بعضی از آنها مانند معرفی کاندیدان تحصیلکرده و مسلکی و غیر حزبی در سهمیه دولتی که برجستگی خاص داشته، یا کمین ماه جوزای ۱۳۷۱ در « سیلو»(منطقهای در شهر کابل) که در آن برخی از اعضای شورای مرکزی حزب وحدت اسلامی مانند: کریمی، اسماعیل حسینی، قوماندان(فرمانده) چمن مربوط شاخه منحله مجاهدین خلق و سازمان مستضعفین جان باختند هم باعواقب ناشی از آن، بکلی مسکوت مانده است. همچنین جنگهای کابل و عوامل و انگیزهها و مصایب آن درست بازتاب نیافته و ریشهیابی نشده و به شکل ناقص و آفاقی در صفحات محدود، از ص (۵۰۴) الی (۵۳۰) چیزهای اندکی در این باب میخوانیم. نویسنده در این موارد هدفش ابلاغ حقایق نیست. یا کمتر است. یا نوعی کجراهه و بیراهه است. شهادت استاد مزاری و سقوط غرب کابل و سقوط بامیان توسط نیروهای طالبان هم، بسیار پرسش بر انگیز به نظر میرسد.
۲- نویسنده، هرچند به قهرمانسازی تمام عیار رو نمیآورد و تا حدی خویشتندار است. اما کارنامه سازمانی را که به آن تعلق داشته یا دارد و رجال و شخصتهایی را که در سکوی رهبری آن تکیه زدهاند، با آب و تاب و ذوقزدگی بیشتر به نمایش میگذارد. البته حساب استاد مزاری شهید جداست و استواری و مقاومت و تعهد و صداقت آن شهید، الگو و اظهرمنالشمس است. اما همه رهبران و مقامات رهبریکه، معصوم و طیب و طاهر نیستند و جامعه شاهد عملکردهای سیاسی و شخصی آنها بوده و هست و قضاوت خود را دارد و میکند… نویسنده در میان مقامات و رهبری سیاسی حزب وحدت اسلامی و شاخههای متعدد آن هم، مرزبندیهای خودش را دارد و قضاوتهایی کرده که گهگاهی چندان بیطرفانه و عینی به نظر نمیرسد.
چنان مینماید که نویسنده در صدد است که سازمان و گروه و مقامات و رجال خاصی را از گزند تاریخ برهاند و وقتی به جاهای حساس میرسد، با احترام وتکریم خاصی به ذکر نام و نشانشان میپردازد. گاهی نوعی از تحجر سیاسی و ایدیولوژیک با سنتهای پوسیده بومی در آمیخته شده و به عینیت مطالب، آسیب رسیده است.
چند جایی هم، گریز و فرار و باراندازی به رقبا و مخالفین درونی سازمان یا جریانی که نویسنده از آن بریده، به نظر میرسد. یعنی در بعضی موارد نویسنده به نحو خاصی سکوت کامل را شکسته، گاهی هم بسیار حسابگرانه و در داوری اشتباه کرده است.
۳- نویسنده در برخی از موارد همه مشکلات و مصایب و چالشهای سیاسی و نظامی و جنگی را بصورت در بست بر سازمانهای رقیب و مقامات رهبری آن و یا عوامل انشعابی درون حزب وحدت اسلامی، بار میکند. بیشتر آنان سیاهاند و شخصیت سفید و خاکستری در میان شان کمتر یافت میشود. یا همه را با یک تازیانه میراند. بدون این که توضیح و استدلال قابل قبولی ارایه دهد. در اینمورد گهگاهی تعصب و کینه بخصوصی از لا به لای سطور و مباحث کتاب درک و احساس میگردد و نویسنده قادر نشده که شور و احساس را با خردمندی بیامیزد و مهار کند یا تحت ضابطه بیاورد. یا توضیح در مورد حوادث و رویدادها منصفانه نیست و اشخاص را، با بیاعتنایی از میان خوبیها و بدیها عبور میدهد.
۴- هر خاطرهنویسی معلومدار به ذکر کارنامههای خود میپردازد و این یک امر لابدی است. اما نباید به بزرگنمایی رو آورد و کار به مبالغه و اغراق بینجامد. در برخی از بخشها نشانههای آن کموبیش آشکار است. فکر میکنم که کارنامه نویسنده و بانوی محترم شان در ایجاد گروهها و سازمانها و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی و شرکت در وظایف دیپلماتیک و در مذاکرات سیاسی و ترتیب اساسنامهها و غیره و غیره کمی رایحه و طعم مبالغه و بزرگنمایی و کسب شهرت در آنها مشاهده و احساس میگردد.
درست است که آقای ناطقی همانطوری که خودشان ادعا دارند، راوی است و تحلیلگر نیست و صرفاً به شرح وقایع و ماجراها میپردازد. چه کسی آمد و چه کسی رفت. کجا مذاکره شد و کیها در مذاکره شرکت داشتند و چی تصمیم گرفتند. کی به قدرت رسید. در فلان جا جنگ شد و در فلان جا صلح و فرماندهانش کیها بودند و چه کردند. باکی، خوب بودیم و با کیها بد و در فلان جا رفتیم و چه ها دیدیم و کشیدیم. چه کسی خدمت کرد و چه کسی خیانت. بله روایت او چنین است. بدون ریشهیابی و توجه به عوامل سیاسی و اقتصادی و جامعه شناختی تحولات و رخدادها. البته صحتوسقم و جهتگیریهای خطی و سیاسی نویسنده در برخی از بخشها جای خودش را دارد.
اما خواننده، به ویژه نسل نوین پس از این که کتاب را تمام میکند، چشمانش را میبندد و از خودش می پرسد که پیام این کتاب برای من و همسالانم چیست و چرا نویسنده در لابلای کتاب به این پرسشها پاسخ نداده است؟
آیا پس از سقوط غرب کابل، کشانیدن استاد مزاری و یارانش از راه چهارآسیاب تصمیم فردی و شخصی بوده یا جمعی و چرا؟
چرا پس از شهادت استاد مزاری فقط جسم استاد در خاک دفن نشد. بلکه برنامههای عدالتخواهی، اصلاحات اجتماعی و سیاسی او را نیز دفن کردند. چرا پس از عصر مزاری، دیگر نه کسی جای او را گرفت. نه راهش را ادامه داد و نه مزاری دیگری پا به عرصه حیات و فعالیت سیاسی نهاد؟
چرا حزب وحدت اسلامی به شاخهها تقسیم شد و هریکی راه خود را گرفت و رفت و دیگر آن بالندگی و اوج و شگوفایی و حمایت مردمی را از دست داد؟
چرا آن بیداری و سرکشی و مقاومت که در روح استاد مزاری به وجود آمد و همچون خوره برجان وی افتاد، در دیگران هرگز ایجاد نشد؟
یا چه شد که طالبان به هزارهجات نفوذ کردند و چگونه از آن دره و وادیهای تنگ و کوه و کوتلهای فراوان و شامخ و سنگرهای طبیعی و موقعیت سوقالجیشی عبور کردند و بامیان را گرفتند؟
فرماندهان و رهبران چگونه گلیم خویش را بدر بردند و چرا آن مصایب کمرشکن رخ داد و چه کسی و چه کسانی خطا کار یا نابه کار بودند؟ و….
نویسنده به هیچیک از این پرسشها خود را زحمت نداده و پاسخ نمیدهد. یا اهمیتی قایل نیست. یا خود را درگیر جنجالهای ناشی از آن نمیکند و یا اصلاً خود را ملزم نمیداند و ادعا دارد که فقط نقش راوی را داشتهام بس خلاص. اما روایتش منطبق بر پرسشهایی نیست که برای من و سایر خوانندهها مطرح بوده و راوی به راحتی از کنار آنها عبور کرده است. نویسنده باید بداند که خوانندهگان امروزی و به ویژه نسل پرسشگر و جستجوگر جوان مطالبات مهمتر و عمیقتری دارد و به آسانی هیچکس را غسل تعمید نمیدهد.
از این بابت است که کتاب «سالهای تغییر» از طرف خودیها استقبال میگردد آنهم خود خود و اما در بین اشخاصی با علایق، زندهگیها، آرمانها و اعتقادات گوناگون تاثیرات آن محدود خواهد بود و به خصوص در بین جوانان و نسل نوین که در این سالها به سیاست رو آوردهاند تغییر چندانی به وجود نمی آورد. آئینه انتباه و عبرت برای آنان نیست یا کمتر هست و به بهبود و اصلاحات سیاسی و تغییرات اجتماعی چندانی نخواهد انجامید و پیام بخصوصی به نسل جوان و معاصر ندارد و یا کمتر دارد.
نسل متقدم و پیشگام که راه خود را رفتهاند و خوب یا بد، بار خود را بردهاند. اما حال نوبت دیگران است و باید به آنها مجال و فرصت و آگاهیهای لازم بخشید تا با روشنایی بیشتر راه شان را بپیمایند و به سرمنزل مقصود برسند.
اما علیرغم همه این بایدها و نبایدها و پارهای از کمرنگیها و گسستها، هنوز کتاب «سالهای تغییر» و کار و نوشته آقای ناطقی را میتوان مقنع و رضایتبخش شمرد و آقای ناطقی انصافاً زحمات زیادی را برای نگارش و تکمیل کتاب متقبل شده است و در هنگام اضطرار و فقر کنونی، این مسایل کاربرد دارد و خالی از فایده هم نیست و نخواهد بود.
فصول متعددش پر است از خاطرات مهم و دست اول نویسنده که در هنگام نگارش به خاطرش باز آمده است و از صلح تا جنگ و از حضر تا سفر، همه را شامل میشود. به پنداشت من، نویسنده وظیفه خطیر و گاه ناراحت کنندهای را در اوضاع و احوالی به دوش گرفته و دست به قلم برده و حوصله فراوانی به خرج داده که رجال و شخصیتهایی چون او، دست از کار میکشند. به عوض مشغولیت در امور جنجالی و حساسیت برانگیز، به زراندوزی و تنعم و رفاه و کارهایی از این قبیل و تحکیم پایههای قدرت شان اصرار میورزند و یا در سواحل آرام به تفریح و تفرج میپردازند و چند روزه عمر را غنیمت شمرده، خوش میگذرانند. از این بابت از نویسنده کتاب بایست ممنون و مشکور بود و زحماتش را به دیده قدر نگریست و به همگان توصیه کرد تا کتاب را بخوانند و هر نویسندهای حق دارد که مسایل را به شیوه مختص به خودش ببیند و به دیده خودش همان شکلی را بدهد که ذهنیت و طبیعتش به او تحمیل کرده است.
به نظر من حضور صدها تن از مقامات حکومتهای پیشین و شخصیتهای سیاسی و نظامی و کسانی که در رویدادهای سیاسی و نظامی و تصمیمهای مهم چند دهه اخیر نقش داشتهاند، به داخل و خارج کشور، فرصت استثنایی است برای جمعآوری و حفاظت اطلاعات تاریخی با ارزش. باید بنیاد و کانونی تأسیس گردد تا به جمعآوری و چاپ خاطرات به طور درست و اساسی دست زند. در غیر آن بیشتر خاطرهها کاستیهایی خواهد داشت که نمیتوان از آنها چشم پوشید. زیرا خاطرهنویس وظیفهای شبیه مؤرخ دارد و عدالت فضیلتی است که محدود به زمان و مکان نیست و امیدوارم که سخنم بد مفهوم نشود.
گرفته شده از صفحه فیسبوک حسین فخری – قوس ۱۳۹۶