۱۰ فلم کوئنتین تارانتینو از بدترین تا بهترین
کوئنتین تارانتینو از همان ابتدای آغاز فعالیت خود به عنوان کارگردان در کشور ایالات متحده امریکا با اقبالی کم سابقه روبهرو شد. اولین فلم او یعنی «سگدانی» علاوه بر جلب نظر مخاطبان مختلف، تعریف جدیدی از قصه پردازی یک داستان جنایی با محوریت سرقت ارائه میکرد که سکانس سرقت در آن حذف شده بود. به همین دلیل منتقدین سینما ظهور یک کارگردان پست مدرن متفاوت را پیشبینی کردند که هر اثر او چیزی تازه برای نمایش و جلوهگری دارد. در این لیست هر ۱۰ فلم این کارگردان بزرگ حال حاضر سینما را با هم مرور خواهیم کرد.
شیوهی داستانگویی تارانتینو نحوه اجرای غیرخطی قصه را بین مخاطبان عام سینما جا انداخت و نحوه استفاده او از موسیقی، مفهوم موسیقی فلم در جهان سینما را تغییر داد؛ چرا که کوئنتین تارانتینو در اغلب مواقع به جای استفاده از موسیقی تنظیم و طراحی شده مخصوص جهان فلم توسط یک آهنگساز مشخص، با توجه به حال و هوای اثر از آثار گروهها و موزیسینهای پاپ استفاده میکرد؛ به همین دلیل او را کارگردان دی جی هم مینامند.
این روزها بسیار از این موضوع گفته شده که او در یک مرکز اجاره فلم کار میکرده و همین باعث شکلگیری سلیقه سینمایی او شده است. از این موضوع که بگذریم باید به این نکته توجه کنیم که تارانتینو استاد الهام گرفتن از تمام آن چیزهایی است که تاکنون دیده. در واقع او تمام آرشیو ذهنی خود از تماشای آن همه فلم را در حین ساختن یک اثر فرامیخواند، همه را از فیلتر ذهنی خود عبور میدهد و در نتیجه چیز جدیدی ارائه میدهد؛ نوعی نگاه تازه به همان سوژههایی که تمام مدت در اطراف ما بوده و حال با نوع نگرش تارانتینو کاملاً بدیع و متفاوت به نظر میرسند.
کوئنتین تارانتینو همین برخورد و روش را با نحوهی قصه گفتن دارد. او همه شیوههای قصهگویی را در هم میآمیزد و طوری همه را مصادره به مطلوب میکند که به نظر میرسد با چیز جدیدی روبهرو هستیم؛ در حالی که در تمام مدت همه این روشها مقابل ما بوده و فقط ذهنی خلاق و وجودی نابغه لازم بوده تا آن را بیابد و به ما نشانش دهد. با قبول همه این موارد مخاطب به این نتیجه میرسد که فلمسازی مانند تارانتینو، نه یک انقلابی یا یک چهره پیشرو، بلکه کسی است که همه چیز را به شیوه خودش پیش میبرد و با استفاده از همان مواد خام همیشگی، ما را دعوت به نگاهی تازه میکند.
از سویی دیگر تارانتینو استاد دیالوگنویسی است. او بخشی از بار شخصیتپردازی را بر عهده دیالوگها میگذارد اما گاهی به عمد داستان را متوقف میکند تا آدمهایش با هم گفتگو کنند. این نحوه دیالوگگویی به ویژه در فلم داستان عامه پسند بسیار مورد توجه قرار گرفت و تارانتینو را به عنوان یکی از اساتید کارگردانی سکانسهای پر دیالوگ در جهان سینما مطرح کرد. او حتی در ادامه فعالیتهایش به فلمی مانند «هشت نفرتانگیز» رسید که تمام بار شخصیتپردازی و داستانسرایی آن بر عهده دیالوگها است.
البته که فلمسازی مانند تارانتینو مخالفانی جدی هم در عالم هنر دارد. بسیاری شیوه نمایش خشونت در آثار او را در جهت ترویج آن میدانند و بدین وسیله به تارانتینو میتازند و حتی تماشای فلمهایش را مضر میدانند. اما طرفداران سینمای او شیوه اجرای خشونت در آثار او را مطابق با ساختمان اثر میدانند و اعتقاد دارند که اگر بپذیریم هر فلمی جهان خاص خود را میسازد، پس این نمایش بیپرده خشونت بخشی از رئالیزم جاری در آثار او است و گریزی از آن نیست. اما با توجه به خیل این دوستداران به نظر میرسد که اعضای اکادمی علوم و هنرهای سینمایی یا همان اسکار تاکنون توجه چندانی به شیوه کارگردانی درخشان تارانتینو در همه این سالها نداشتهاند، چرا که او گرچه این جایزه را به خاطر نویسندگی فلمنامه به خانه برده اما هیچگاه فلمی از تارانتینو موفق به کسب جایزه بهترین فلم یا بهترین کارگردانی نشده است؛ پس حتما باید گفت که اکادمی یک جایزه به او بدهکار است.
کارنامه نه چندان بلند کوئنتین تارانتینو هیچ فلم بدی ندارد؛ به همین دلیل از هم اکنون میدانم که رتبهبندی آثار او قطعاً محل مناقشه خواهد بود؛ هر خواننده این مطلب میتواند لیستی از فلمهای مورد علاقه خود در ذهنش داشته باشد. حتی در فضایی جدیتر، منتقدین سینمایی هم در تعیین رتبه فلمهای او با دردسرهایی روبهرو هستند اما آنچه که به نظر میرسد بر سر آن یک اتفاق نظر وجود دارد، برمیگردد به رتبه اول و انتهایی فهرست؛ گویی همه قبول دارند که بهترین فلم او «داستان عامهپسند» است و بدترینش ضد مرگ.
۱۰. ضد مرگ (Death proof)
بازیگران: کرت راسل، پوزاریو داوسون
محصول: ۲۰۰۷، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۵٪
عرض شد که گویی همه قبول دارند این فلم ضعیفترین اثر در کارنامه فلمسازی کوئنتین تارانتینو است؛ اما این بدان معنا نیست که با فلمی ضعیف و ناچیز روبهرو هستیم که ارزش تماشا کردن ندارد بلکه فقط نسبت به آثار دیگر کارنامه سینمایی این فلمساز بزرگ حال حاضر دنیا در رتبهای پایینتر قرار میگیرد. در واقع باید به تماشای بقیه فلمهای تارانتینو نشست، خوبی آنها را دید تا متوجه شد که ضعیفترین آنها هم میتواند فلمی قابل تماشا و حتی لذتبخش باشد.
ضمن آنکه تماشای ضدمرگ برای درک ریشههای علاقه تارانتینو و نحوه فکر کردن و عشقبازی او با جهان سینما، فلمی کلیدی و مهم است. کوئنتین تارانتینو زمانی در زندگی خود علاقه بسیاری به فیلمهای درجه B هالیوود داشت که مشخصه آنها عدم وجود یک داستان محکم و چفت و بستدار و قرار گرفتن شخصیتها در یک موقعیت مشخص از ابتدا تا انتهای اثر بود. در اینگونه فلمها تأکید فلمسازان بیشتر بر خلق فضا با استفاده از جلوهگریهای غلوآمیز دوربین است و همه اینها بهانهای برای تارانتینو شد تا با ساختن ضد مرگ نامهای عاشقانه به فیلمهای مورد علاقهاش در دوران نوجوانی بنویسد؛ چرا که او این مواد خام را گرفت و در حد خودش ارتقا داد و مخاطب امروزی غرق شده در بلاک باسترها را به یاد فلمهایی انداخت که زمانی با بودجههایی بسیار اندک اما با عشقی وصفناشدنی به سینما ساخته میشدند.
تصویری که تارانتینو از جامعه پوچ و خالی از ارزش امروز امریکا در همین فلم به ظاهر ساده نمایش میدهد تماشاگر را در انتخاب سمت همدلیبرانگیز ماجرا مردد میکند تا او نداند باید سمت قاتل بایستد یا قربانیان؛ به این دلیل که به نظر میرسد قاتل در حال انتقام گرفتن از جامعهای است که دیگر پایبند به هیچ اصولی نیست. یکی از تواناییهای تارانتینو هم به همین موضوع بازمیگردد که او میتواند هر شخصیتی را جذاب از کار دربیاورد؛ حتی شخصیتی مانند قاتل خونریز این فلم.
ضد مرگ علاوه بر بهرهمندی از دیالوگهای ناب به سبک کوئنتین تارانتینو، چند صحنهی اکشن مهیج و جذاب هم دارد که حسابی مخاطب را بر صندلی سینما میخکوب میکند.
«چهار دختر جوان در حال خوشگذرانی و تفریح هستند و شبی را در کنار هم میگذرانند. در این میان با مردی عجیب مواجه میشوند که خود را مایک بدلکار مینامد. مرد ادعا میکند ماشینی دارد که برای راننده آن ضد مرگ است و دوست دارد آن را به دخترها نشان بدهد اما …»
۹. بیل را بکش: قسمت دوم (Kill bill: volume 2)
بازیگران: اوما تورمن، دیوید کارادیان، مایکل مدسن و داریل هانا
محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۸ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
شاید این بی انصافی باشد که دو فلم «بیل را بکش» اول و دوم را جدا از هم ببینیم و جدا درباره آنها قضاوت کنیم؛ چرا که با کنار هم قرار دادن دو فلم این مجموعه مشاهده میکنیم که کوئنتین تارانتینو یک حماسه رزمی بزرگ خلق کرده که داستانی قوام یافته و شخصیتهایی جذاب دارد و مخاطب میتواند از لحظه به لحظه آن لذت ببرد. اما بالاخره این دو فلم در دو بخش مجزا ارائه شد و ما هم مجبوریم دو فیلم را به طور جداگانه داوری کنیم.
از این منظر قسمت دوم بیل را بکش به لحاظ بازی با قواعد فرمی و همچنین شیوه متهورانه داستانگویی، در جایی ضعیفتر از قسمت اول این مجموعه قرار میگیرد و حتی سر و شکل آن هم حکایت از فلمی متعارفتر و به دور از آشناییزدایی قسمت اول دارد؛ قصه فیلم سرراستتر از اولی است و به نظر جسارت تارانتینو کمتر. اما باز هم مانند فلم اول شخصیتها در اوج هستند و تارانتینو میداند چگونه داستان این قصه حماسی خود را تمام کند تا مخاطب به اوج لذت برسد.
بیل را بکش: قسمت دوم باز هم مانند قسمت اول از شیوه داستانگویی اپیزودیک بهره برده است. قهرمان قصه به تلافی از زندگی نکبتبارش آمده تا همه چیز را تمام کند اما تارانتینو به خوبی میداند که اول باید چگونگی رسیدن قهرمان داستانش به این زندگی را تعریف کند. بنابراین بخش عمدهای از فلم در فلاشبکی میگذرد که یکی از بهترین دستاوردهای تارانتینو در عالم سینما به حساب میآید. اگر همه فلم به خوبی همین فلاشبک بود، به سختی میشد جایگاهی مانند این به فیلم بیل را بکش: قسمت دوم داد.
در ادامه ماجرا هم تارانتینو داستان را به شیوه خودش با حداکثر اغراق در جهان فانتزی اثر پیش میبرد و چرایی هجوم عروس به زندگی بیل را زیر سؤال میبرد. تمام بلاهایی که عروس در طول فلم تحمل میکند با همین منطق فانتزی ساخته شده و با همین منطق فانتزی هم توجیه میشود. حتی نحوه تقابل او با دشمنان اطرافش هم بر همین منطق فانتزی استوار است. این از استادی کسی مانند تارانتینو است که میتواند جهانی چنین فانتزی را خودبسنده و قابل باور از کار دربیاورد.
«عروس در موتری نشسته و داستان را تعریف میکند. او به سراغ باک، برادر بیل میرود که در کاروانی فکسنی زندگی میکند. عروس زیر کاروان پنهان میشود تا پس از ورود باک به کاروان با شمشیرش حملهور شود اما با آغاز حمله متوجه میشود که باک با اسلحهای در دست روی صندلی نشسته است. باک عروس را بیهوش و او را در مکانی دفن میکند تا شمشیر معروف هاتوری هانزوی وی را بفروشد اما …»
۸. جکی براون (Jackie brown)
بازیگران: پم گریر، رابرت دنیرو، ساموئل ال جکسون و بریجت فوندا
محصول: ۱۹۹۷، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
کوئنتین تارانتینو بعد از موفقیتهای بسیار با فلمهای اولیه خود به سراغ داستانی دیوانهوار رفت که در آن هیچ چیز آنگونه که به نظر میرسد نیست. سپس تعداد زیادی شخصیت عجیب و غریب وسط معرکه و داستان قرار داد که رفتار آنها فقط با منطق جهان سینمایی تارانتینو قابل توضح دادن است؛ آدمهایی که یک نفس حرفهای بیهوده میزنند و از هر دری سخن میگویند، جز اتفاقی که قرار است در آینده نزدیک شکل بگیرد.
از سویی خلافکارهای داستان با انجام همین رفتار خارج از چارچوب و بازی با توقعات مخاطب به هویتی جداگانه و مستقل برای خود میرسند و از سویی دیگر پولیسها یا همان قطب مثبت ماجرا با دست زدن به این آشنازدایی (این آشنازدایی نسبت به دیگر فلمهای جنایی تاریخ سینما است نه نسبت به فلمهای کارنامه خود کوئنتین تارانتینو)، مخاطب را هر چه بیشتر گیج میکنند. چنین تمهیدی علاوه برآنکه ما را به آگاه شدن از سرنوشت افراد حاضر در قاب فلمساز علاقمند میکند، باعث میشود تا بسیاری از اتفاقات فلم ما را غافلگیر کند؛ چرا که نمیتوان هیچ یک از اقدامات بعدی شخصیتها را حدس زد.
در چنین چارچوبی است که اعمال شخصیت اصلی فلم برای استفاده کردن از موقعیت منطق خاص خود را پیدا میکند؛ در واقع گویی در جهانی که هم قطب مثبت و هم قطب منفی آن توسط عدهای آدم دیوانه و کودن اداره می شود، فقط به کمی هوش نیاز است تا بتوان بار خود را بست و سر هر دو طرف را بیکلاه باقی گذاشت.
جکی براون حول زندگی چند آدم میانسال و مشکلاتشان میگذرد و تارانتینو این داستان را در بستر یک کمدی پست مدرنیستی تعریف میکند. خلاصه اینکه جکی براون روایتی تو در تو و موزاییکی دارد که آدمهایش مدام در حال رو دست زدن به یکدیگر هستند. ضمن اینکه هیچکدام از شخصیتهای آن رفتاری طبیعی ندارند و به اصطلاح یک چیزیشان میشود. رفتار عجیب و غریب شخصیتهای ساموئل ال جکسون و رابرت دنیرو حتی در کارنامه تارانتینو هم با آن همه شخصیتهای عجیب و غریب، نوعی زیادهروی و کم نظیر به نظر میرسد. ضمن اینکه خود فلم هم همچین رفتاری با مخاطب دارد؛ داستان به گونهای پیش می رود که حتی علاقهمندان جدی سینمای تارانتینو هم در بار اول تماشا غافلگیر می شوند و به اصطلاح رو دست میخورند.
با ارائه همه این توضیحات به نظر میرسد که تارانتینو بر خلاف فلم قبلی سینمایی خود یعنی داستان عامه پسند از داستان متعارفتری استفاده کرده اما دستاورد اصلی او این است که کارش را طوری انجام داده که به نظر میرسد هیچکدام از شخصیتها ارتباط مستقیمی به داستان فلم ندارند و باید زمانی بگذرد تا ارتباط آنها با قصه مشخص شود.
«جکی براون کارمند خطوط هوایی بینالمللی در آمریکا است که توسط پولیس به علت قاچاق مواد مخدر دستگیر می شود. او به قید ضمانت آزاد میشود در حالی که مأمور اجرای ضمانت به وی نظر دارد. از سویی دیگر یک دلال اسلحه به همراه معشوقه خود و رفیقش که به تازگی از زندان آزاد شده به دنبال آن هستند تا مأموریتی را انجام دهند که به جکی براون ارتباط پیدا میکند …»
۷. جنگوی زنجیر گسسته (Django unchained)
بازیگران: جیمی فاکس، کریستف والتز، لئوناردو دیکاپریو و ساموئل ال جکسون
محصول: ۲۰۱۲، آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۸.۴ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
وقتی خبر رسید که کوئنتین تارانتینو قرار است داستانی وسترن با محوریت بردهداری در قرن نوزدهم امریکا بسازد و نام فلم را هم از یکی از شخیتهای افسانهای سینمای وسترن اسپاگتی قرض گرفته است، مخطبان سینما به چند دلیل در انتظار نتیجه نهایی کار تارانتینو نشستند؛ اول اینکه صرف ساخته شدن فلمی وسترن توسط تارانتیتوی علاقمند به داستانهای آن زمان به ویژه از نوع وسترن اسپاگتیاش، به قدر کافی جذاب بود.
دوم اینکه مخاطب علاقمند به این کارگردان به خوبی آگاه بود که روایت تارانتینو از بردهداری شبیه به هیچ نمونه دیگری نخواهد بود و او در واقع تاریخ را به نفع خود مصادره به مطلوب خواهد کرد و سوم اینکه ادای دین به شخصیت معروفی مانند جنگو از فیلم جنگو (django) با بازیگری فرانکو نرو و کارگردانی سرجیو کوروبوچی به چه شکل در داستانی با محوریت قهرمانی سیاه پوست استفاده خواهد شد؟
کوئنتین تارانتینو روایتگری خود را بر مبنای چند دوگانه مختلف بنا میکند؛ انگیزه انتقام درونی شخصیت اصلی را در برابر مهر او نسبت به زنش قرار میدهد، دنیادیدگی و روشنفکری داکتر کینگ شولتز با بازی معرکه کریستوف والتز را در برابر سادگی و ناآگاهی جنگو مینشاند و حتی شخصیتپردازیهای سیاهان را بر مبنای همین دو قطبی آگاهی و ناآگاهی استوار میسازد.
در چنین چارچوبی است که ساموئل ال جکسون شاید در بهترین نقشآفرینی خود، یکی از خبیثترین تصاویر ممکن از سیاه پوستی را ارائه میدهد که برای حفظ قدرت ناچیز خود حاضر است تا کمر در برابر ارباب سفید پوست خم شود اما برای لحظهای نسبت به سیاه پوستها و هم شکلهای دیگر مروت نشان ندهد. در همین سمت شر داستان یک لئوناردو دیکاپریوی درجه یک هم هست که چنان به شخصیت ارباب سفید پوست ماجرا جلوههایی شیطانی بخشیده که میتوان به راحتی از او متنفر شد و برایش آرزوی مرگی تلخ و دردناک کرد.
خلاصه که تارانتینو هنر داستانگویی و شخصیتپردازی خود را در اختیار چند بازیگر عالی قرار داده و داستان وسترن خود را چنان با استادی روایت کرده که زمان فلم مانند برق و باد میگذرد بدون آنکه مخاطب متوجه گذر آن شود. جنگوی زنجیر گسسته در کنار تمام نقاط قوتی که دارد یکی از سرگرمکنندهترین فلمهای کارنامه کوئنتین تارانتینو هم هست و این همه سبب میشود که آن را فلم بهتری برای دریافت جایزه اسکار بهترین فلم بدانیم تا فلمی مانند ۱۲ سال بردگی (۱۲ years a slave) که یک سال بعد موفق به کسب این جایزه با تکیه بر مضمون ضد بردهداری خود شد.
جنگوی زنجیر گسسته توانست دو جایزه اسکار به خانه ببرد؛ یکی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی استادانه کریستوف والتز و دیگری اسکار بهترین فلمنامه اوریجینل برای کوئنتین تارانتینو.
«داکتر کینگ شولتز در جستجوی سه مرد است. او که یک جایزه بگیر است و اصالتی آلمانی دارد، قصد کرده این سه مرد را بکشد تا بتواند پول جایزه ایشان را بگیرد. او سیاه پوستی به نام جنگو را میخرد؛ چرا که جنگو این سه مرد را میشناسد و میتواند به او کمک کند. کینگ شولتز به جنگو قول میدهد در عوض پیدا کردن هر سه آن افراد به او کمک خواهد کرد تا همسر جنگو را از ارباب سفید پوست سنگدلی بازپس بگیرد …»
۶. هشت نفرتانگیز (The hateful eight)
بازیگران: ساموئل ال جکسون، تیم راث، کرت راسل، جنیفر جیسون لی و بروس درن
محصول: ۲۰۱۵، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۷.۸ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
گفته شد که کوئنتین تارانتینو توانایی بسیاری در ساختن و پرداختن سکانسهای پر دیالوگ دارد. او گاهی با این کار داستان را متوقف میکند و فضاهایی غریب میسازد و گاهی شخصیتپردازی و داستانگویی را به همین شکل ادامه میدهد. خلاصه که دیالوگ در جهانی سینمایی او کابرد فراوان دارد و فقط گفتگوی عادی دو بازیگر مقابل دوربین فلمساز نیست؛ یعنی همان چیزی که مخاطب به آن عادت دارد. البته باید خاطر نشان کرد که تأکید بر تأثیر دیالوگ در جهان سینمایی کوئنتین تارانتینو به این معنا نیست که او از کار با دوربین یا کات زدن نماها بین یکدیگر غافل است؛ بلکه استفاده بدیع از همه این الزامات سینما است که سکانسهای مفصل دیالوگگویی در سینمای او را چنین جذاب میکند.
حال با این پیشزمینه و آگاهی مخاطب از چنین توانایی در وجود تارانتینو، او در سال ۲۰۱۵ فیلمی ساخت که به تمامی با گفتگوی میان افراد پیش میرود و بار روند قصه و همچنین شخصیتپردازیها و سیلان اطلاعات بر عهده گفتگوها است. در این وسترن عجیب و غریب که هم مایههایی از ادبیات معمایی در آن یافت میشود و هم ادای دین واضحی به وسترنهای اسپاگتی به ویژه سکوت بزرگ (the great silence) اثر سرجیو کوروبوچی در دل آن وجود دارد، آدمها در محیطی گرفتار آمدهاند که هیچ راه فراری از آن نیست و مجبور هستند که برای گذر راحتتر زمان با هم حرف بزنند و معاشرت کنند. پس شرایط دراماتیک حاکم بر اثر، وجود گفتگوها را الزامی میکند.
اما زمانی همه چیز به هم میریزد که مشخص میشود هر کسی به دلیلی آنجا است و رازی در سینه برای پنهان کردن دارد. از این زمان به بعد با وجود اینکه شمایلنگاری اثر برگرفته از ژانر وسترن است، حال و هوای آن به سمت داستانهای معمایی آن هم از نوع قرن نوزدهمیاش میل میکند. آنچه که فلم هشت نفرتانگیز را به اثری مهم در کارنامه سینمایی تارانتینو تبدیل میکند، فضاسازی بینظیر در یک لوکیشن تقریباً ثابت است. این فضاسازی علاوه بر کمک به درگیر کردن مخاطب با قصه شخصیتها، باعث میشود تا زمان طولانی فلم مانند برق و باد بگذرد و تماشاگر خسته نشود؛ موضوعی که برای هر فلم پر دیالوگی دستاورد کمی نیست.
فلم هشت نفرتانگیز از یک تیم بازیگری بینظیر بهره میبرد. بازی همه بازیگران فلم تقریباً بینقص است و همه در قالب شخصیتهای خود میدرخشند. کرت راسل یکی از بهترین بازیهای عمرش را ارائه داده و توانسته نقش یک جایزه بگیر متکی بر اصول شخصی را به خوبی بازی کند. ساموئل ال جکسون مانند همیشه در فلمی از تارانتینو میدرخشد و دیالوگهای او را به روانی و با لحن مناسب ادا میکند. اما هشت نفرتانگیز یک جنیفر جیسون لی محشر دارد که تمام قاب فلمساز را از آن خود میکند و مانند جواهری در فلم میدرخشد؛ همین بازی درجه یک نامزدی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای او به ارمغان آورد.
هشت نفرتانگیز موفق شد دو نامزدی جایزه اسکار دیگر را هم بدست آورد: نامزدی بهترین تصویربرداری برای رابرت ریچاردسون بینظیر و نامزدی بهترین موسیقی متن برای انیو موریکونه کبیر؛ که این آخری به موریکونه رسید تا در جریان مراسم هشتاد و هشتم اسکار، فیلم هشت نفرتانگیز دست خالی نماند.
«یک جایزه بگیر سرشناس زنی خطرناک را برای دار زدن به شهر صخره سرخ میبرد؛ او اعتقاد دارد که باید متهم را زنده به پای چوبه دار رساند، به همین دلیل با وجود آگاهی از خطرناک بودن شرایط، زن را نکشته است. در جریان برف شدید دو نفر دیگر هم به دلیجان او میپیوندند؛ اول یک سرگرد سیاه پوست ارتش شمال و بعد هم مردی که ادعا میکند کلانتر جدید شهر مقصد است. آنها مجبور میشوند تا آرام شدن توفان در جایی به نام مسافرخانه مینی بمانند؛ مکانی که افراد دیگری هم در آن اتراق کردهاند و به نظر هر کدام رازی با خود به همراه دارد که به زن زندانی مربوط میشود …»
۵. حرامزادههای بیآبرو (Inglourious Basterds)
بازیگران: برد پیت، کریستف والتز، ملانی لورن و مایکل فاسبیندر
محصول: ۲۰۰۹، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۸.۳ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
وقتی تارانتینو سراغ مهمترین اتفاق قرن بیستم میرود، حتماً تاریخ واقعی آن اتفاق را به نفع تاریخ سینما مصادره به مطلوب میکند. عشق به سینما آنقدر برای او مقدس است که به راحتی میتواند هر اتفاق تراژیکی را به کمک آن حل و فصل کند. روایت او از نبرد نفسگیر جنگ جهانی دوم و جنبش مقاومت فرانسه در برابر آلمان، با کمدی گزندهای همراه است که خاص خود تارانتینو است.
عشق به سینما و تاریخش چنان در سرتاسر اثر موج میزند که با اتمام فلم نه تنها از کاری تارانتینو با تاریخ واقعی کرده جا نمیخوریم، بلکه وقوع چنین وقایع غریبی را در دل فلمی چنین عجیب بدیهی میبینیم. در واقع کوئنتین تارانتینو با ساختن فلم حرامزادههای بیآبرو بار دیگر جذابیت غرق شدن در جهان رویایی سینما را یادآور میشود؛ حال اگر این جهان رویایی با خشونت همیشگی سینمای او هم همراه باشد، برای مخاطب علاقمند و آگاه به تاریخ سینما چه باک.
فلم به راحتی تغییر لحن و ژانر میدهد و ممکن است در سکانسی جاسوسی باشد و در سکانسی دیگر کمدی. در سکانسی جنگی باشد و در سکانسی دیگر ترسناک. علاوه بر اینها تارانتینو مانند همیشه با کلیشههای معروف ژانر شوخی میکند و پای کلاسیکهای تاریخ سینما را به میانه فلمش باز میکند. به عنوان نمونه از ادای دین آشکار او به فلم دوازده مرد خشن (the dirty dozen) شاهکار سرشناس رابرت آلدریچ که شخصیتهایش در قامت دار و دسته مخوف «برد پیت» حلول میکنند، میتوان یاد کرد. از این منظر میتوان فلم حرامزادههای بیآبرو را اثری متعلق به گونه مأموریت محور ژانر جنگی دانست؛ یعنی فلمهایی که در آن عدهای سرباز به مأموریت خطرناکی فرستاده میشوند که در سرنوشت نهایی جنگ تأثیر بزرگی دارد.
اگر این فلم را در کنار دیگر آثار کارنامه فوقالعاده کوئنتین تارانتینو قرار دهید، متوجه خواهید شد که وی توانایی شخصیسازی هر فلمی را در هر گونه و ژانری دارد. تارانتینو همانطور که با ساختن بیل را بکشها امضای شخصی خود را پای ژانر رزمی گذاشت و جهان سینمای وسترن را با ساختن هشت نفرتانگیز و جنگوی زنجیر گسسته از آن خود کرد، با ساختن حرامزادههای بیآبرو قلمرو سینمای جنگی را هم فتح کرد و یکی از بهترین آثار جنگی قرن حاضر را بر پرده سینما انداخت.
علاوه بر همه اینها فلم حرامزادههای بیآبرو یک کریستف والتز معرکه دارد که به راحتی بازی او در نقش منفی ماجرا را میتوان جزو بهترین بازیهای قرن حاضر نامید. او چنان به شخصیت سرهنگ هانس لاندا جان میبخشد که در همان سکانس اول میخ خود را محکم میکوبد. حضور او با آن توانایی نبوغآمیز در تغییر ناگهانی زبانِ در حال تکلم، همه بازیهای فلم را تحت تأثیر قرار داده است. همین حضور درخشان سبب شد تا کریستف والتز جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را از آن خود کند. دیگر نقشآفرینی خوب فلم متعلق به برد پیت است که موفق شده شخصیت فانتزی یک آدم وحشی را به خوبی از کار در بیاورد.
«یک سرهنگ اس اس به نام هانس لاندا پس از اشغال فرانسه توسط ارتش آلمان به شکار یهودیان مشغول است. در ابتدای فلم او دستور قتل عام خانوادهای یهودی را صادر میکند اما دختر خانواده موفق به فرار میشود. از طرف دیگر شخصی به نام آلدو از نیروهای متفقین، گروه مخوفی را تشکیل داده که کارش کندن پوست سر سربازان آلمانی است. آنها میخواهند ترس را به جان آلمانیها بیندازند. در این میان خبر میرسد که شخص هیتلر برای تماشای اولین نمایش یک فلم سینمایی آلمانی قرار است به پاریس سفر کند …»
۴. بیل را بکش: قسمت اول (Kill bill: volume 1)
بازیگران: اوما تورمن، لوسی لیو و دیوید کارادیان
محصول: ۲۰۰۳، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۸.۱ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
علاقه کوئنتین تارانتینو به سینمای رزمی هانگ کانگ بر کسی پوشیده نیست. حال او شکل و شمایل آن فلمها را قرض گرفته و با چاشنی وسترنهای اسپاگتی در هم آمیخته تا نتیجه کار یکی از بهترین فلمهای قرن حاضر تا به امروز باشد. بیل را بکش: قسمت اول برخوردار از یکی از جذابترین قهرمانهای حال حاضر سینما هم هست که با پرداخت فانتزی تارانتینو جلوههایی افسانهای هم پیدا کرده؛ زنی با توانایی بسیار در شمشیرزنی که دشمنانی دارد و در عطش انتقام مرگ همسر و فرزندش میسوزد.
روایت مجموعه دو قسمتی بیل را بکش مبتنی بر سناریوی انتقام است. همواره در فلمهای تارانتینو شخصیتهایی وجود داشتهاند که گویی در حال گرفتن انتقام از کسی یا چیزی هستند. اگر این انتقام جنبه شخصی هم نداشته باشد، فرد انتقامش را از جهان اطرافش میگیرد؛ در داستان عامه پسند این بار بر عهده شخصیت بوچ با بازی عالی بروس ویلیس است و در جکی براون بر دوش شخصیت اصلی. در حرامزادههای بیآبرو این دخترک فرانسوی است که با انتقامگیری خود از ارتش آلمان و شخص هیتلر سرنوشت جنگ را رقم میزند و در هشت نفرتانگیز شخصیت سرگرد با بازی ساموئل ال جکسون در جستجوی انتقام به آن مسافرخانه جهنمی آمده است.
اما در بیل را بکشها کل روایت به انتقام یک زن از اطرافیانش اختصاص دارد. اما کوئنتین تارانتینو باز هم میخ خود را میکوبد و داستان را به شیوه خودش پیش میبرد. روایت اپیزودیک فلم اولین چیزی است که نظر را به خود جلب میکند و دومین موضوع به نحوه نمایش سکانسهای نبرد باز میگردد. علاوه بر اینکه لباس شخصیت اصلی آشکارا از لباس بروس لی قرض گرفته شده، صحنههای نبرد و خونریزی یادآور همان سینمای هانگ کانگی است. البته که اغراق در نحوه پاشیدن خون افراد مقابل عروس فلم، پایانبندی شاهکار آکیرا کوروساوا یعنی سانجورو (sanjuro) و دوئل بین توشیرو میفونه و تاتسویا ناکادای را هم به یاد میآورد.
تارانتینو آن چنان به همین سناریوی مبتنی بر انتقام خود میچسبد و همه چیز را حول آن میچیند که به جز پرداخت و توجه مفصل به سکانسهای نبرد، همه چیزهای مهم دیگر داستان مانند تعریف کردن سرگذشت شخصیتها یا فراز و فرودهای داستانی را بر عهده قسمت دوم اثر قرار میدهد. پس در واقع در این حماسه پر از خونریزی فقط دو چیز اهمیت دارد؛ اول انگیزه انتقام در وجود شخصیت اصلی و دیگری جلوهگری تارانتینو در هر چه نمایشیتر کردن سر و شکل اثر. اتفاقاً در چارچوب منطق غیررئالیستی فیلم همه چیز خوش مینشیند و جای خود را پیدا میکند؛ به گونهای که نمیتوان فلم را جور دیگری تصور کرد.
به همین دلیل تماشای پشت سر هم دو فلم از مجموعه بیل را بکش به مخاطب لذتی وصف ناشدنی خواهد بخشید؛ چرا که در قسمت اول تارانتینو به لحاظ فرم سینمایی در اوج است و در قسمت دوم داستانی پر فراز و فرود و جذاب برای تعریف کردن دارد. اگر حضور اوما تورمن در قالب شخصیت میا والاس، همسر سرکرده خلافکارهای فلم داستان عامه پسند، او را به بازیگری مطرح تبدیل کرده بود، نقشآفرینی در قامت عروس فلم بیل را بکش این بازیگر را در تاریخ سینما جاودانه کرد.
«اکنون شخصیت عروس بعد از چهار سال بیهوشی و کوما تصمیم گرفته تا دست به انتقام بزند و تمام افرادی را که در روز مجلس عروسیاش باعث قتل شوهر و فرزندش شدهاند، پیدا کند و یکی یکی از بین ببرد …»
۳. سگدانی (Reservoir dogs)
بازیگران: هاروی کایتل، مایکل مدسن، تیم راث و استیو بوچمی
محصول: ۱۹۹۲، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۸.۳ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
سگدانی اولین فلم بلند کارنامه کوئنتین تارانتینو است که توانست اکرانی وسیع داشته باشد. اقبال از فلم آن چنان بینظیر بود که حتی عدهای آن را بهترین یا بزرگترین فلم مستقل تاریخ سینما تا آن زمان نام نهادند. کوئنتین تارانتینو توانسته بود با فیلمنامههایی که در دهه هشتاد میلادی نوشته، نامی برای خود در صنعت سینما دست و پا کند و حتی کارگردانی مانند تونی اسکات هم در سال ۱۹۹۳ فلم عاشقانه واقعی (true romance) را بر اساس فلمنامهای به قلم تارانتینو ساخته بود؛ فلمنامهای که وی آن را در اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی فروخته بود و پس از چند بار دست به دست شدن در نهایت ساخته شد.
از خوش شانسی تارانتینو بود که هاروی کایتل پذیرفت در فلم بازی کند؛ چرا که بعد از آن پیدا کردن سرمایه ساخت فلم سادهتر شد و در نهایت تولید فلم شروع شد. فلم سگدانی روایتی تازه برای تعریف کردن داشت؛ فلمی در زیرژانر سرقت با حذف سکانس اصلی آن یعنی همان سرقت. در فلمهای عادی مبتنی بر سناریوی سرقت، عدهای آدم دور هم جمع میشوند و بعد از آنکه نقشهی دزدی را به درستی طراحی کردند، سراغ محل سرقت میروند؛ حال یا موفق میشوند یا ناکام میمانند اما نکته این است که مخاطب چگونگی اجرای نقشه دزدی را میبیند. مثالهای درخشان بسیار است و از فلمهای مختلفی میتوان یاد کرد. اما فلم تارانتینو ناگهان پس از طراحی نقشه، به پس از دزدی کات میزند و وقایع چند ساعت پس از آن را به ما نشان میدهد.
حال ما به عنوان تماشاگر باید حدس بزنیم که چه اتفاقی در جریان سرقت افتاده و این آدمیان چه تجربهای را پشت سر گذاشتهاند. ضمن آنکه فلمساز با همین فلم اول، توانایی بالای خود در دیالوگنویسی و فضاسازی در لوکیشنهای تنگ و بسته را به رخ میکشد. علاوه بر حذف سکانس سرقت، گویی تارانتینو آمده تا همه چیز سینما را به بازی بگیرد و یا با آن شوخی کند. اگر در داستانهای جنایی انگیزه افراد، وقایع قصه را رقم میزند و گاهی عناصر تصادفی همه چیز را به هم میریزد، در فلم سگدانی اتفاقات تصادفی حتی به زمان حضور شخصیتها بر پرده هم سرایت کرده است؛ به گونهای که اگر در لحظهای شخص دیگری زودتر به محل حوادث داستان برسد، همه چیز عوض خواهد شد و جلوه دیگری خواهد گرفت.
نکته دیگری که تارانتینو در همان فلم اول خود از آن پرده بر میدارد و به امضای خود تبدیل میکند، نمایش خشونت بیپرده و اغراق شده در داستان فیلم است. او حتی شخصیتی مشکلدار و دیگرآزار در داستان قرار میدهد که ابایی از دست زدن به خشونت، آن هم از نوع بیٰرحمانهاش ندارد.
گروه بازیگران فلم دیگر نقطه قوت فلم است. هاروی کایتل مانند همیشه بینظیر است و تیم راث و مایکل مدسن و استیو بوچمی و همه میدرخشند. این نکته زمانی به چشم میآید که دقت کنیم بازیگران فضای اندکی برای مانور دادن در اختیار دارند و یکی از آنها هم که به تمامی روی زمین است و بر اثر زخم گلوله به خود میپیچد. خلاصه که فلم سگدانی برای درک جهان سینمایی کوئنتین تارانتینو مهمترین فلم کارنامه او است و اگر موفق به دیدنش نشدهاید، در اولین فرصت به تماشای آن بنشینید.
«سرکرده یکی از بزرگترین گروههای خلافکاری شهر لاس انجلس، شش نفر را با نامهای مستعار آقای قهوهای، آقای صورتی، آقای سفید، آقای نارنجی، آقای آبی و آقای طلایی استخدام میکند تا به مکانی دستبرد بزنند. وجه مشترک این افراد این است که یکدیگر را نمیشناسند. اتفاقی باعث میشود تا نقشه به درستی پیش نرود و …»
۲. روزی روزگاری در هالیوود (Once upon a time in Hollywood)
بازیگران: لئوناردو دیکاپریو، برد پیت، مارگو رابی و آل پاچینو
محصول: ۲۰۱۹، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۷.۶ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۵٪
شاید این سؤال پیش بیاید که چرا فلم روزی روزگاری در هالیوود با وجود اینکه فقط نزدیک به دو سال از زمان ساخته شدنش گذشته، در چنین جایگاهی قرار گرفته است؟ خب جواب میتواند چنین باشد که برای یک فرد علاقمند به تاریخ سینما مانند نگارنده، اینکه فلمسازی مانند تارانتینو با آن همه ارجاع به تاریخ این هنر در فلمهای مختلف، حال به سراغ داستانی برود که مستقیماً به یکی از مهمترین برهههای تاریخ هنر هفتم اشاره داشته باشد و باز هم همه چیز سینما را به نفع فلم خودش مصادره به مطلوب کند، نه تنها عیش مضاعفی است، بلکه انتخاب آن به عنوان فلمی مهم کاملاً بدیهی به نظر میرسد.
کوئنتین تارانتینو از همان زمان ساختن فلم داستان عامهپسند و استفاده از جان تراولتا و ساموئل ال جکسون در نقش وینسنت و جولز نشان داده بود که تبحر خاصی در ساختن فلمهایی با محوریت همراهی دو رفیق دارد؛ یعنی فلمهایی که به آنها ژانر دو رفیق هم اطلاق میشود. حال او مختصات این ژانر را گرفته و برد پیت و لئوناردو دیکاپریو را در قالب آن دو مرد نشانده و حول آنها بسیاری از نشانههای فرهنگ عامه اواخر دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی قرار داده است.
فضایی که تارانتینو از آن زمان ارائه میدهد مانند هر فلم دیگر او کنایههایی هم به وقایع مهم تاریخی دارد؛ از جمله اینها میتوان به دست انداختن حلقه آدمکشهای چارلز منسون اشاره کرد یا ساختن تصویری کاریکاتوری از بروس لی. اما بر خلاف تصور بسیاری تارانتینو از همه این موارد فقط برای ساختن فضا و دنیای مدنظرش استفاده نمیکند، بلکه از بسیاری بهرهبرداری دراماتیک هم میکند؛ به عنوان نمونه در همان سکانسی که بروس لی در قالب آدمی خودخواه ظاهر میشود، کلیف با بازی برد پیت حال وی را جا میآورد. در نگاه اول شاید حضور این سکانس در فلم فقط به شیطنتهای همیشگی تارانتینو نسبت داده شود اما برای لحظهای تصور کنید که این سکانس در فلم نبود؛ آیا در این صورت میشد توانایی کلیف در شکست یاران منسون در انتهای فلم را باور کرد؟
مثالها در این زمینه بسیار است و به عنوان نمونهای دیگر تارانتینو با نشان دادن حضور هیپیها در مزرعه اسپان در اواسط فلم برای آن وسترنهای باشکوه کلاسیک که زمانی در همین لوکیشنها ساخته میشدند، دل میسوزاند و دلیل از بین رفتن آن سینمای رویا محور را هجوم همین نسل جدید اشغال کننده مزرعه اعلام میکند. حضور کلیف در مزرعه برای لحظاتی، حضور مردی از نسل قدیم است که جانی دوباره به آن همه شکوه سپری شده میبخشد اما حضور کوتاهش فقط مانند جرقهای است لحظهای روشن و سپس خاموش میشود.
از سویی دیگر لئوناردو دیکاپریو در قالب مردی از نسل ستارگان تلویزیون در جستجوی آن است تا با عوض شدن همه چیز، ستاره بختش افول نکند و شهرتش از بین نرود و در واقع خود را نجات دهد. یکی از نشانههای از بین رفتن نوع سینمایی که او در آن به جایگاه ستاره رسیده، درست در همسایگی او زندگی میکند؛ یعنی رومن پولانسکی. اما گویی کوئنتین تارانتینو برای برون رفت از این شرایط و آشتی هر دوران خوب گذشته و دوران جدید راه حلی برای ارائه دارد؛ راه حلی رویایی که فقط در چارچوب جهان سینمایی دیوانهوار او قابلیت اجرا شدن دارد: زنده ماندن شارون تیت و نجات جان او به دست همان کسانی که در حاشیه سینمای گذشته دست و پا میزنند.
در چنین چارچوبی تصور میکنم که دیگر مهم نیست این فلم درخشان تارانتینو چه جوایزی برده و در چه جشنوارهای درخشیده است. آنچه که مهم است نمایش چنین جهان شخصی اما در عین حال سینمایی است که اگر ضربان قلب تارانتینو را خوب بشناسید و بتوانید خود را با آن هماهنگ کنید، روزی روزگاری در هالیوود را بسیار دوست خواهید داشت؛ حال اگر برد پیت در نقش راننده لئوناردو دیکاپریو ظاهر شود و آل پاچینو نقش مردی را بازی کند که آینده دیکاپریو را به او میفروشد و مارگو رابی از تماشای شارون تیت حقیقی بر پرده سینما لذت ببرد که دیگر چه بهتر.
«لاس انجلس، سال ۱۹۶۹. سه شخصیت را در این سال مهم برای جهان سینما با هم دنبال میکنیم: اولی ریک دالتن که ستارهای تلویزیونی است و ستاره بختش رو به افول، دوم کلیف بوث که قبلاً در نقش بدل ریک حاضر میشده و الان بیشتر نقش دستیار و راننده او را دارد و سوم شارون تیت که به همراه همسرش یعنی رومن پولانسکی به تازگی به لاس انجلس نقل مکان کرده و بازیگر تازه کاری در جهان سینما است. سرنوشت داستان زندگی این سه فرد را به هم گره میزند …»
۱. داستان عامهپسند (Pulp fiction)
بازیگران: جان تراولتا، ساموئل ال جکسون، بروس ویلیس و اوما تورمن
محصول: ۱۹۹۴، امریکا
امتیاز سایت IMDb به فلم: ۸.۹ از ۱۰
امتیاز فلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
چگونه فلمسازی میتواند با ساختن دومین فلم مهم زندگی خود به جایگاه یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینما وارد شود و در واقع چنان دنیا را فتح کند که فیلمش هم در لیست بسیاری از منتقدین به عنوان یکی از بهترین فلمهای تاریخ سینما ثبت شود؟ علاوه بر آن داستان عامهپسند موفق شد دل مخاطبان سینما را هم ببرد و حتی زندگی ستاره فراموش شدهای مانند جان تراولتا را نجات دهد و او را به شهرت سابق برگرداند. خب جواب چنین سؤالهایی به یک کلمه باز میگردد و آن هم «نبوغ» شخصی به نام کوئنتین تارانتینو است. تارانتینو چونان فلمساز بزرگی مانند اورسن ولز تمام پلههای موفقیت در عالم سینما را از همان ابتدا طی کرده؛ پس طبیعی است نام او را جایی همان حوالی، کنار اسم همان بزرگان بنویسیم.
داستان عامهپسند تصویرگر همه چیزهایی است که تا کنون بارها و بارها دیدهایم اما تفاوت در نحوه نمایش آنها است که فلم را چنین دیدنی و مهم میکند. در این فلم دو آدمکش میتوانند قبل از دست زدن به جنایت از طعم همبرگر و تفاوت نحوهی سس زدن به سیب زمینی در هالند و امریکا بگویند و بعد از آدمکشی بحثی عرفانی/ فلسفی با موضوع هدف و غایت زندگی آدمی داشته باشند. در این فلم رییس خلافکارها میتواند در ادای دینی آشکار به فلم روانی (psycho) آلفرد هیچکاک در حالی که بسته خریدش در دستانش قرار گرفته، مقابل شخصی ظاهر شود که با وی دشمنی دارد و عاقبت سر و کله هر دو نفر در زیر زمین مغازه چند آدم منحرف پیدا شود. در این فیلم گانگسترها ممکن است به جای انجام کارهای گانگستری مشغول پاک کردن خون از صندلی عقب ماشین در پارکینگ دوستی عصبانی باشند و از ملافههای آن دوست به عنوان روکش صندلی ماشین استفاده کنند. اما همه اینها به دلیل نبوغ تارانتینو است که در کنار هم خوش مینشیند.
تارانتینو آدمهایش را در جریان سیال زندگی پس و پیش میکند و گاهی مخاطب را در بازی با زمان و مکان به حدس زدن وا میدارد. داستان چند گانگستر در دستان او شبیه به داستانهای دیگر با محوریت زندگی این آدمها نیست؛ گفتیم که یکی از تواناییهای تارانتینو استفاده از سکانسهای پر دیالوگ است؛ پس طبیعی است که آدمهایش بر خلاف موارد مشابه در عالم سینما از تجربههای عادی زندگی روزمره بگویند و گاهی هم به بیخیالی روزگار بگذرانند. هنر کارگردانی مانند تارانتینو در این است که این گفتگوهای به ظاهر عادی را چنان جذاب و سرگرم کننده میسازد که مخاطب با جان دل به آنها گوش میدهد و اصلا در حین تماشای فلم به این فکر نمیکند که چرا این آدمیان در حین ارتکاب به جنایت چنین میکنند.
دیگر نکته مهم فلم، حرکت فلمساز روی مرز باریکی است که خشونت را به طنزی سیاه پیوند میزند. اگر تارانتینو حین ساختن سگدانی نشان داده بود که میتواند در همه حال حس شوخ طبعی خود را حفظ کند، با ساختن داستان عامهپسند همه چیز را به درجهای بالاتر برده است که نظیرش را فقط در کار کارگردانان بزرگی مانند استنلی کوبریک و ساختن شاهکاری مانند دکتر استرنجلاو (dr. Strangelove) میتوان دید.
گروه بازیگران فلم داستان عامهپسند چنان در اجرای تفکرات فیلمساز نابغهای مانند کوئنتین تارانتینو موفق هستند که نمیتوان کس دیگری را به جای آنها تصور کرد. داستان عامهپسند توانست در رقابتی تاریخی نخل طلای کن را از چنگال شاهکار کریستوف کیشلوفسکی یعنی سه رنگ: قرمز (three colours: red) برباید و البته که گذر زمان نشان داده که تصمیم داوران آن سال جشنواره تا چه اندازه درست بوده است. اما اینها دیگر امروز مهم نیست و داستان عامهپسند علاوه بر ورود به فرهنگ عامه، توانسته است به پانتئون یکی از برترین آثار سینمایی تمام دوران راه یابد.
«در رستورانی در یک محلهی خلوت زوج جوانی در فکر سرقت مسلحانه هستند. در زمان و مکان دیگری دو گانگستر در راه انجام مأموریت و به دست آوردن کیف رییس خود از شیوه متفاوت زندگی در شهر آمستردام هالند میگویند. در زمان و مکان دیگری رییس گانگسترها در حال پرداخت پول به بوکسری حرفهای است تا در مسابقه پیش رو ببازد …»