خبرگزاری دید: نزدیک به نیم قرن است که جمهوری اسلامی ایران، با قامتی بلند و جبههای از یاران همقسم، خوابِ خوشِ امریکا را در خاورمیانه آشفته کرده است. امریکا اگرچه عربهای خلیج فارس را همچون موم در مشت دارد، اما حضورش در منطقه، زیر پای پولادین مقاومت، لرزان است.

تاریخ، میدان سکوت نیست؛ طوفانی است از خون و فریاد که گاه در غفلتِ شبانهٔ ملتها، شعله میکشد و نقاب از چهرهٔ دروغ برمیدارد.
ما در میانهٔ چنین طوفانی ایستادهایم. دوازده روزی که نه فقط میدان جنگ، که صحنهٔ قضاوت تاریخ بود و آنچه از دل خاکسترش سر برآورد، حقیقتی است که تا پیش از آن، یا انکار میشد یا پوشیده میماند.
آنچه در این متن خواهید خواند، شرح تحلیلی یک نبرد صرف نیست؛ آیینهای است که خیانت و مقاومت، طراحی پنهان و تصمیم آگاهانه و تدبیر و پیروزی را بازتاب میدهد.
این نوشته، برای آنانی است که هنوز دل در گرو عزت اسلامی دارند و شعلهٔ آزادگی در جانشان خاموش نگشته است؛ آنان که میخواهند حقیقت را نه از دهانِ رسانهها، که از سطرهای پرحرارت میدان بشنوند.
اسرائیل؛ کشور نیست، نقاب است
اسرائیل، بهراستی نه کشور است، نه ملت، بلکه پایگاهی استراتژیک برای ناتو و غرب است؛ انبار باروتِ تمدن فرسودهٔ سرمایهداری که از آنجا، خاورمیانه را تهدید میکنند. اسرائیل نقابی است بر چهرهٔ پلیدِ امپریالیسم که فساد، کشتار و دیوانگی امریکا را پنهان میکند؛ تیر خونچکان غرب برای فروشدن در پیکر مقاومت.
این رژیم جعلی، نهتنها برای سرکوب ملتهای آزادهای چون فلسطین، لبنان، یمن، عراق و در رأس همه، ایران، طراحی شده؛ بلکه در سوی دیگر، افساری است افکندهشده بر گردنِ شیوخِ بیهویت و ذلیلِ عرب، که مبادا در برابر غرب سر بلند کنند. اسرائیل یعنی «امریکا در لباس یهود.»
چنین است که جنگ ۱۲ روزه، به ظاهر میان ایران و اسرائیل، اما در حقیقت میان ملتِ عزت و جبههٔ زور، میان ارادهٔ مقاومت و هیاهوی سلاح، با فریب مذاکره و غافلگیریِ دشمن آغاز شد، اما با تیزی و هوشمندی ایران، زودتر از آنچه فکر میکردند به آتشبس کشیده شد. این جنگ، برای هر دلباختهٔ مقاومت و ستیزهگر میدان، مزرعهای از درس و عبرت است.
طراحی جنگ؛ خیانت زیر سایهٔ مذاکره
نزدیک به نیم قرن است که جمهوری اسلامی ایران، با قامتی بلند و جبههای از یاران همقسم، خوابِ خوشِ امریکا را در خاورمیانه آشفته کرده است. امریکا اگرچه عربهای خلیج فارس را همچون موم در مشت دارد، اما حضورش در منطقه، زیر پای پولادین مقاومت، لرزان است. از خشم ملتهای میزبان در عراق گرفته تا خیزش موشکهای ایرانی، همه نوک تیز شمشیر شدهاند بر گلوی امپراتوری دروغ.
در گیرودار مذاکرات، هنگامی که ذهن ایران و جهان، سرگرم واژهها و وعدهها بود، پشت پرده، طرحی شیطانی میچیدند: یورش سخت، ناگهانی و دقیق؛ طرحی که میخواست با بهرهبرداری از خوشبینی دیپلماتیک و نبودِ انتظارِ حمله، کار نظام را یکسره کند.
تضعیف جنبههای فرعی ضد صهیونیسم همچون فلسطین، لبنان و سقوط سوریه، دشمن را به این توهم رسانده بود که نظام اسلامی ایران به زانو درآمده و این بار، نرمش نشانهٔ ضعف است، نه تدبیر.
رهبر انقلاب اسلامی ایران اما بارها گفته بود: «مذاکره با امریکا، شرافتمندانه نیست.» چون خوب میدانست این گرگ، بارها با لبخند تعهد آمده و با نیش خیانت رفته است. اگر آن خوشبینی سیاستگران و سرداران نبود، شاید حتی پارهای از آن فاجعه اتفاق نمیافتاد. شاید اگر سران سپاه و ارتش، غافلگیر نمیشدند، شهادت آن افسران ارشد و دانشمندان هستهای و مردم ایران، در نقطه تلخ تاریخ نمینشست.
فتنه از درون؛ خیانتهایی در سایهٔ تحریم و تبلیغ
جنگ همیشه از مرز آغاز نمیشود. گاهی سالها پیش از شلیک اولین گلوله، زیر پوست جامعه رخنه میکند؛ در قالب فتنه، شورش و نارضایتی که گاهی ساختگی است. غرب و صهیونیسم، نه فقط سرزمین، که ذهن مردم را هدف گرفته بودند با تحریمهای کمرشکن، تبلیغات مسموم و امید بستن به مزدوران داخلی.
از فتنهٔ ۱۳۸۸ تا آشوب ۱۴۰۱، از اعتصابهای ساختگی تا گسترش شبکههای تردید و نفوذ، همه آجرهای دیوار سستی بودند که دشمن امیدوار بود بر سر نظام فروبریزد. احزاب نیمهجان، گروهکهای تروریستی مهار شده، جاسوسان پنهان و چهرههای وطنفروش، برای روزی ذخیره شده بودند که ضربه از بیرون و درون همزمان فرود آید.
طرح دشمن پیچیده بود و مرگبار: در یک شب، فرماندهان نظام، مشاوران ارشد، رهبر انقلاب اسلامی ایران و افسران سپاه و ارتش، باید ترور شوند. برای اجرای موفق این توطئه، بایستی هزاران پهپاد و کوادکوپتر، همزمان از داخل خاک ایران، به مراکز حیاتی شبیخون بزنند و در همان حال، عناصر داخلی، با حملات کور، سیستم دفاعی را از هم فرو بپاشند.
آنان خیال کرده بودند که اگر نتوانستند در چهل سال کاری کنند، در یک شب میتوانند فاتحۀ همهچیز را بخوانند؛ چنانکه بعد از شکست، اسرائیل خود اعتراف کرد که هدف اصلیاش ترور رهبر ایران بوده است. آنان فتنهای را آغاز کرده بودند که فقط با معجزه میتوانست خاموش شود و شکست بخورد.
سحرگاه خون؛ وقتی خاک ایران از آسمان داغ شد
سپیدهدم جمعه، ۲۳ جوزا، هوا هنوز روشن نشده بود که غرش پرندههای مرگ، آسمان ایران را لرزاند. موشکها و پهپادهای انتحاری اسرائیل، با تجهیزات امریکایی، بر خاک ایران فرود آمدند، اما تیر خلاص را بر شقیقه فرماندهان ارشد نیروهای مسلح، نه از آسمان که از زمین زدند؛ فرماندهان ارشد سپاه، یکی پس از دیگری، با پهپادهایی ترور شدند که از خاک ایران و با هدایت ایرانی نماهای جاسوس اسرائیل پرواز کرده بودند.
در آن لحظات سنگین، نهتنها خون بر زمین ریخت، بلکه شوکِ امنیتی بر پیکرهٔ نظام نشست. آیا میتوان انکار کرد؟ نه. این، یک شکست اطلاعاتی بود. درست همانگونه که «طوفان الاقصی» کابوس اسرائیل شد، سحرگاه ۲۳ جوزا، آزمون تلخی برای دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی ایران بود؛ جایی که دشمن تا اتاقهای خواب فرماندهان، پدافندهای هوایی و سایتهای هستهای و صف سپاه و ارتش نفوذ کرده بود.
شهادت فرماندهان و افسرانی کارکشته و باسابقه، برنامهریزان نبرد و حافظان خاک، زخم کوچکی نبود. اسرائیل و امریکا با خود گفتند: «ستونهای نظام فرو ریخت؛ حالا سپاه و ارتش، بدون سر ماندهاند.» ولی آنچه را محاسبه نکرده بودند، جوهرهٔ روح ایرانی بود: از خاکستر فرماندهان، آتشی تازه زبانه کشید. ارتش دوباره قامت راست کرد. سپاه از زمین برخاست و رهبری، چون دماوندی در طوفان، ایستاد و همه را دوباره و دلاورانه گرد آورد.
پیروز این میدان کیست؟ دروغِ توازن و حقیقتِ میدان
اگر تنها به سطح میدان نگاه کنی، میگویی هیچکس پیروز نشد؛ ایران زخمی شد، اسرائیل لرزید، اما حقیقت، همیشه زیر خاکستر است. این جنگ، برنده دارد و آن ایران است. چرا؟
اسرائیل با سلاح امریکایی جنگید، از انبار ناتو برداشت، از ماهوارههای غرب تغذیه کرد، اما ایران؟ با دستان خودش. موشکهایی که در تحریم ساخته شد، سلاحی که با خون شهیدان دانشمند آبدیده شد، و ارادهای که نه از زر، که از ایمان نیرو گرفت.
سامانههای پدافند افسانهای اسرائیل، نتوانستند آسمانش را نجات دهند. خانهها بر سر صهیونیستها فروریخت؛ بیسابقه، سنگین، نفسگیر. با آنکه سانسور تا مغز رسانههایشان رفته بود، تصاویر معدود، حجم ویرانی را فریاد زدند. آمار کشتهها را دستکاری کردند؛ ابتدا ۹ نفر اعلام شد، ساعتی بعد به ۵ نفر کاهش یافت! این نه گزارش، که استهزاء حقیقت بود.
اما خسارت اسرائیل فقط موشک نبود. حمله به ایران، چهل سال نخِ فریب غرب را پنبه کرد. میخواستند با زبان گلوله، بگویند ما دوستیم! و آنکه از خود دفاع میکند، دشمن است! غافل از آن که ایرانیها با همه اختلافات داخلی، وقتی خاک شان را هدف بگیرند، یکپارچه میشوند. حتی آنان که دیروز زبان دشمن بودند، امروز سایه رهبرشان را پناهگاه میدانند.
امنیت داخلی اسرائیل فروریخت؛ غرور صهیونیستی شکست، اعتراض یهودیان بالا گرفت و نفرت جهانی گسترش یافت. در برابر آن، توان موشکی ایران عیان شد. آنچه سالها در تیترها بود، حالا در میدان بود؛ واقعی، کوبنده، و باورناپذیر.
دست بالا در میدان؛ آتشبس از دهان دشمن
در قاعدهٔ جنگ، آنکه دستبالا دارد آتشبس را نمیپذیرد. جنگ ۱۲ روزه قرار نبود زود تمام شود؛ طرحشان این بود که در دو هفته، ایران را بیوقفه بکوبند، زیرساختها را فلج کنند و نظام را در بحران نگه دارند.
اما ناگهان، صدای موشکهای ایران از خاک فراتر رفت؛ پایههای آبادی اسرائیل را لرزاند، به پایگاههای منطقهای امریکا در «العدیدِ قطر» رسید و معادله را شکست. دشمن فهمید که زمان، علیه او میچرخد. با همه زرادخانهاش، نتوانست برتری هوایی را حفظ کند؛ با همه ماهوارهها و هواپیماهایش نتوانست ضربهکاری بزند؛ با همه مزدورانش، نتوانست خاک ایران را بشکند.
از جایی که قرار بود ایران به زعم آنان تسلیم شود، ناگهان دشمن درخواست آتشبس داد. امریکا و اسرائیل، با هم، برای پایان جنگ دست شان را بالا گرفتند، اما نه با غرور، که با شکست و سرافکندگی. چرا؟ چون برای نخستینبار فهمیدند که پاسخ ایران، چیزی بیش از شعار است؛ یک ضربه واقعی، با سلاحی واقعی، از ملتی واقعی.
پس از نبرد؛ بر زخمها مرهم، بر شمشیرها صیقل
جنگ پایان یافت، اما مأموریت نه. دشمن اگر یکبار حمله کرد، بار دیگر هم خواهد آمد. این بار باید قویتر، هشیارتر و چند گام جلوتر بود. ایران باید برخیزد، از خاکسترها طلوع کند و زخمهای خویش را مرهم بگذارد، اما با دستِ تکیهداده به شمشیر، نه با دلِ آسوده.
نخست، باید ریشه نفوذ را خشکاند. غدههای نهفتهای که در دل نهادهای امنیتی و نظامی جا خوش کردهاند، باید یکییکی شناسایی و پاکسازی شوند. این خانه، دیگر جایی برای جاسوسان ندارد.
دوم، سپرها را باید فولادیتر ساخت. سامانههای پدافندی چون S-400 و پانتسیر روسی، HQ-9 چینی، در کنار صنایع بومی، باید کمربند آهنین مراکز حساس ملی و نظامی باشند. نه فقط برای موشک، بلکه برای ریزپرندهها، کوادها و تمام آنچه در آسمانهای آینده پنهان است.
سوم، شمشیر باید تیزتر شود. جنگندههای نسل بالا مانند سوخو ۳۵ روسی حریم هوایی دشمن را بدرد و اژدهای نیرومند چینی، آسمان ایران را به قبرستانِ پرندههای متجاوز بدل کنند.
چهارم، موشکهای بالستیک باید بیشتر و بلندتر بپرند با برد ۵۰۰۰ کیلومتر، یعنی لرزش در لندن و پاریس، یعنی خواب آشفته در برلین و رم، و با سر جنگی سنگین، یعنی یک موشک برابر با پنج مشوک عمل کند. ویرانی گسترده و یکباره در اسراییل، ضامن آبادماندن ایران است.
پنجم، فتاح و خیبرشکن را باید با سر جنگیهای نفوذگر و درنده نیز مجهز کرد. کلاهکهای سنگرشکن Bunker Buster باید شکم پناهگاههای دشمن را بدرد؛ چیزی که باید از ژرفای زمین بگذرد و در دل تاریکی منفجر شود و فرماندهی، پناهگاهها و انبارهای سلاح دشمن را در دل زمین نابود کند.
ششم، راهزنِ مسیر را نباید راهنما کرد. GPS امریکایی، رفیق راه و روز روشن نیست؛ به وقت خطر، خنجر از پشت میزند. ایران باید از لحاظ ناوبری به GLONASS روسی و BeiDou چینی تکیه کند. باید نقشه دشمن را از دستش گرفت، این یعنی نصف جنگ برده شده.
و سرانجام، آن سلاحی که دشمن را میخکوب میکند: سلاح هستهای؛ چیزی که امریکا و اسراییل را در حد مرگ میترساند. نه برای جنگ، که برای بازدارندگی. وقتی آنان بدانند ایران همان سلاحی را دارد که ایشان را گستاخ کرده، دیگر دستشان به ماشه نمیرسد. تحریمها هستند و چندبرابر هم میشوند؛ با سلاح یا بیسلاح، دشمن تحریم میکند. پس چرا بیدفاع؟
کوریای شمالی یکبار این راه را رفت و اکنون کسی جرأت نمیکند نامش را با صدای بلند بر زبان بیاورد.
آری، ایران باید آماده باشد؛ نه برای آغاز جنگ، بلکه برای آن روز که دشمن بیخوابتر، زخمیتر و خشمگینتر بازمیگردد. این سرزمین، بارها از خاک برخاسته و هر بار بلندتر. اینبار هم چنین خواهد شد.
نویسنده: سید حسن موسوی – خبرگزاری دید