اختصاصی خبرگزاری دید: نشست بیستوششم «وضعیتشناسی مهاجرین افغانستانی در ایران» با تمرکز بر تجربه زیسته زنان مهاجر، به بررسی نقش تاریخی «مکاتب خودگردان» در سوادآموزی، هویتیابی و کنشگری اجتماعی زنان افغانستانی پرداخت؛ حرکتی خودجوش که از دهه ۷۰ شمسی آغاز شد و با وجود دستاوردهای چشمگیر، امروز با بنبستهای نهادی و محدودیتهای ساختاری مواجه است.

نشست بیستوششم از سلسله نشستهای «وضعیتشناسی مهاجرین افغانستانی در ایران» انجمن راحل، روز دوشنبه ۲۴ قوس، با عنوان «وضعیتشناسی عینی زن مهاجر افغانستانی؛ او کیست؟ بر او چه رفته است؟» و با دبیری نرگس اسماعیلی در خانه اندیشهورزان تهران برگزار شد.
در بخش نخست این نشست، مرضیه واعظی، فعال اجتماعی ـ آموزشی و دانشآموخته جامعهشناسی دانشگاه تهران، با تکیه بر تجربه زیسته خود به تحلیل شکلگیری و پیامدهای «مکاتب خودگردان» پرداخت؛ پدیدهای که به گفته او نقطه عطفی در تاریخ زنان مهاجر افغانستانی در ایران به شمار میرود.
واعظی با ترسیم فضای دهه ۷۰ شمسی یادآور شد که اخراج کودکان مهاجر افغانستانی از مکاتب دولتی و محرومیت آنان از تحصیل، نه یک رخداد موقت، بلکه آغازگر جنبشی خودجوش و زنانه بود. او با بازسازی تصویری عاطفی از آن دوران گفت: «بچهها صبحها میآمدند جلو در مینشستند، اشک میریختند و به بچههای مدرسه نگاه میکردند.» همین وضعیت، به گفته او، جرقه تأسیس نخستین مکاتب خودگردان را توسط زنانی زد که اغلب تحصیلاتی در حد دیپلم داشتند و در فضایی کاملاً محروم از امکانات آموزشی فعالیت میکردند.

او توضیح داد این زنان، علاوه بر جلب اعتماد خانوادههای سنتی، ناچار بودند در برابر فشارها و برخوردهای نهادهای مختلف نیز مقاومت کنند؛ تا جایی که «بسیاری از معلمها و مدیران رد مرز شدند و مکاتب متعددی بسته شد». با این حال، این حرکت با هدفی بزرگ ادامه یافت؛ آنچه واعظی از آن به عنوان «یک جهاد علیه بیسوادی در جامعه مهاجر» یاد کرد.
واعظی نقش محوری زنان در اداره این مکاتب را ناشی از دو عامل دانست: نخست، اشتغال مردان به کارهای بیرون از خانه برای تأمین معاش که امکان معلمی را از آنان میگرفت، و دوم، برخورد قانونی ملایمتر با زنان معلم. به گفته او، نتیجه این تلاشها شکلگیری شبکهای گسترده از آموزش بود؛ بهگونهای که در دهههای ۷۰ و ۸۰ شمسی تنها در تهران حدود ۳۰۰ مکتب خودگردان فعال بود و برخی از آنها بین هزار تا دو هزار دانشآموز داشتند. این مکاتب، علاوه بر سوادآموزی، بستری برای پرورش نسلی از زنان مدیر، معلم و کنشگر اجتماعی را فراهم کردند که بسیاری از آنان بعدها وارد دانشگاههای ایران شدند.
او در پایان با نگاهی انتقادی تأکید کرد که بخش قابل توجهی از همین نخبگان امروز با محدودیتهای جدی در اشتغال مواجهاند: «دانشجوی پزشکی هستید، حق طبابت ندارید… نخبه هستید، حق تدریس ندارید.» از دید او، مکاتب خودگردان نبردی موفق برای دستیابی به «دانش» بودند، اما به دلیل فقدان سازوکارهای ادغام اجتماعی، این دستاوردها در تبدیل دانش به «قدرت و مشارکت اجتماعی» به بنبست رسیده است.
در ادامه نشست، فاطمه بهروزفخر با رویکردی تحلیلی، مساله تحصیل مهاجران را فراتر از ثبت نام آموزشی و در چارچوب مفاهیمی چون «تعلیق» و «امکان تخیل آینده» بررسی کرد. او گفت تحصیل برای دانشآموز و دانشجوی مهاجر همواره با نااطمینانی همراه است؛ از اضطراب تمدید اقامت گرفته تا نگرانی از قطع تحصیل در سالهای بعد که همگی فشار روانی مداومی ایجاد میکنند و امکان برنامهریزی بلندمدت را از بین میبرند.
بهروزفخر با روایت داستان «دختربچهای با روپوش مکتب» که پدرش موفق به ثبت نام او در هیچ مکتبی نشده بود و ناچار شده بود یک مؤسسه آزاد را به دروغ «مکتب» معرفی کند، نشان داد محرومیت آموزشی چگونه اعتماد کودک به خانواده و جهان پیرامون را فرسایش میدهد. او این وضعیت را نمونهای از «شهروندی ناتمام» دانست؛ حالتی که فرد در جامعه حضور دارد، اما از ابتداییترین حقوق مرتبط با آینده خود محروم است.
او همچنین تأکید کرد که در بسیاری از خانوادههای مهاجرِ تحت فشار اقتصادی، فرصت محدود تحصیل اغلب به پسران اختصاص مییابد؛ زیرا چانس اشتغال آنان بیشتر تلقی میشود. در نتیجه، دختر مهاجر همزمان با طرد ساختاری و تبعیض درونخانوادگی مواجه است؛ وضعیتی دوگانه که مسیر تحصیل و آینده او را بیش از پیش دشوار میکند.