آخرین اخباراجتماعافغانستانتحلیلسیاست

مارشال پناهگاه یک تاریخ بود؛ خدا صبور کند در مصیبتت ما را

ما چقدر به دموکراسی وارداتی آقای خلیل‌زاد و گروهش بیهوده ایمان داشته‌ایم. این‌طوری بوده که هر کلاه‌برداری بر ما سال‌ها ضحاک می‌شده و خون همه ما را می‌نوشیده و ما به دغدغه لیبرال خودمان خرسند بوده‌ایم‌. مارشال یک سیاستمدار و حتی یک انسان کاملاً عالی نبود، اما یک پناه جدی برای فرهنگ و هویت بود.


با یاد مارشال فقید
یکی از بزرگترین شاعران ما، در حیات مارشال فهیم بر علیه او شعر گفته بود و بسیار هم تند بود. او را قومندانی(فرماندهی) توصیف کرده بودکه شال روی شانه‌اش ماری‌ست. آن وقت‌ها، ما مثل اکثر اهل قلم و کتاب و مباحث روشنفکری؛ امثال مارشال را دشمن مدنیت افغانستان جدید می‌شناختیم، به خصوص که ته‌ذوقی چپ( کمونست) هم داشتیم و مثل همه چپ‌اندیشان، به قوم و نژاد و طبقات اجتماعی باورمند نبودیم. مارشال، قوی‌ترین مرد افغانستان بود، هر کاری می‌خواست انجام می‌داد. درباره او افسانه‌هایی از ظلم و بیداد بود؛ اینکه مثلاً اسماعیل یون را پس از آن سخنرانی معروف در پارلمان که تاجیک‌ها را به تاجیکستان و ازبیک‌ها را به ازبیکستان و هزاره‌ها را به گورستان حوالت کرده بود، دست بسته به خدمت آورد و زندانی‌اش کرد تا توبه کند. ما می‌گفتیم این خلاف دموکراسی است. باشد او هم حرفش را بزند، نباید دچار قوه قهریه شود….اما حالا چند سال پس از در گذشت مارشال به فقدان او پی می‌بریم. وقتی می‌بینیم همان اسماعیل یون، حالا یک جریان قدرتمند و مسلط است که حتی در خصوصی‌ترین احوالات همه دخالت می‌کند، وقتی به میلیون‌ها شهروند یک مملکت حکم خارجی و صدور مهاجرکارت صادر می‌کند. وقتی هر روز نشانه‌های فرهنگی و علایم هویت تاریخی یک ملت زیر پا لگد کوب می‌شود، وقتی می‌بینیم ادبیات ما به قهقرا می‌رود، موسیقی و تیاتر و مولانا و حافظ و همه چیز ما دارد تحقیر می‌شود و هیچ‌کاری از دست هیچ کدام ما بر نمی‌آید، می‌بینیم چقدر جای مارشال‌مانندی خالی است. وقتی در غزنی، وکلای پارلمان همه از یک قوم رای گرفتند این مارشال بود که به دفاع ایستاد تا دموکراسی نیم‌بند، فرمایشی و قربانی مصالح قومی نشود.‌ این که برای وزیر فرهنگ شدن دانشمند فرزانه‌ای مثل سید مخدوم رهین به جای آقای خرم که تخم تفرقه را فرهنگ کاشت، ایستادگی کرد. این که با بودن او کسی مزاحم برنامه‌های موسیقی رسانه‌ها و رشد ادبیات فارسی نمی‌توانست شود، مارشالی که یک چهره قهار داشت، بعداً معلوم شد که چقدر دلی نازک داشته برای نگهداری از گل‌ها و مراقبت از سلامتی گلستانش، این که چطور وقت شنیدن شعر مولانا و حافظ می‌گریسته است. ما فهمیدیم که چقدر با او ناشناس بوده‌ایم، چقدر با خودمان و با همه چیز ناشناس بوده‌ایم. ما چقدر به دموکراسی وارداتی آقای خلیل‌زاد و گروهش بیهوده ایمان داشته‌ایم. این‌طوری بوده که هر کلاه‌برداری بر ما سال‌ها ضحاک می‌شده و خون همه ما را می‌نوشیده و ما به دغدغه لیبرال خودمان خرسند بوده‌ایم‌. مارشال یک سیاستمدار و حتی یک انسان کاملاً عالی نبود، اما یک پناه جدی برای فرهنگ و هویت بود، به ارزش‌های امروز باور داشت و در مقابل رشد هر فاشیزمی به تنهایی یک سد بود. نه قابل خریدن بود و نه مرد ترس و هراس بود. با دلی مثل شیر از دره پنجشیر برخاسته بود، دسترنج سال‌ها فقر و تبعیض سیستماتیک اجتماعی بود، از میان مردم شکسته بلند شده بود و رنج شکستشان را می‌دانست، تحصیل علوم دینی کرده بود، اما عصبیت در مقابل آزادی نداشت. پنجشیری بود اما نژادپرست نبود؛ چرا که او بیشترین حمایت را از آدم‌های بی‌واسطه پشتون و بلوچ و هزاره کرد. قومندان بود اما ظالم نبود، رفیق گل‌ها بیشتر از تفنگ‌ها بود. فارسی‌زبان بود، اما دشمن پشتو و ترکی نبود، او بود که در مقابل توطیه بر علیه جنرال دوستم ایستاد، او بود که کریم خلیلی را جرات سخن گفتن و اعتراض می‌داد. او بود که به غریب بچه‌های افغانستان و به طور خاص فرودست‌های مدام سرکوب شده جرات وارد شدن به بازار و عرض اندام می‌داد، طبقه متوسط افغانستان بیش از هر کسی به او مدیون است. اگر نه آقای کرزی همه مملکت را مثل یک قبیله در قرن یک میلادی می‌خواست اداره کند. اگر چه مارشال اشتباهات بزرگی هم داشت، بعضی اشتباهات را نمی‌توان از کارنامه‌اش پاک کرد. مثل قصه شیرپور که نمی دانم چقدر در او نقش( قضیه شیرپور را جناب امرالله صالح رییس پیشین امنیت ملی در پُستی کامل شرح داده است)، داشت یا جولان‌دادن بی حد به عزیزی هوتک و احتکار گران مثل او را که بخشی به صداقت او و بخشی به تنهایی‌اش بر می‌گشت، روشنفکران او را رها کرده بودند و حالا در غیابش مرثیه می‌سرایند. اگر روشنفکران، او را که عاشق ادبیات و فلسفه بود احاطه می‌کردند جای قومندان‌های خودسر تنگ می‌شد( جایی برای فرماندهان متمرد وجود نمی‌داشت)، روشنفکران در خیلی از کشورهای عقب مانده همین‌گونه کرده‌اند و در معدود جاهایی که همراه قدرت، برای اصلاح شده‌اند، کشوری را نجات داده‌اند. شاید این درسی باشد برای ما که بدانیم دیگر از غار افلاطونی ما هیچ‌کنشی متولد نمی‌شود؛ جز اوهام بدبینانه.

باید بدون آغشته شدن به حواشی قدرت با قدرت همراه شد، باید مارشال را تنها نمی‌ماندیم، همان طور که امروز حسرت می‌خوریم که کاش او چند سال بیشتر زنده بود تا فاجعه‌ای مثل انتخابات گذشته رخ نمی‌داد. تا امروز این‌همه فرهنگ و هویت ما تحقیر نمی‌شد و ما به عنوان یک ملت در حال فروپاشی، این‌همه مظلوم نمی‌ماندیم، او پناهگاه یک تاریخ بود و امروز حتی نامش هم می‌تواند ما را پناه بدهد‌.
فیصل یقین

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا