شهید کاظمی مثل همیشه با لب خندان بود…..
صبح پانزدهم عقرب بود. از شماره ۰۷۹۳۳۳، تماس گرفت. پرسید: آمادهاید؟ گفتم: بله! همه آمدهاند و آماده. تأکید کرد: همه بیایید.
صبح پانزدهم عقرب بود. از شماره ۰۷۹۳۳۳، تماس گرفت. پرسید: آمادهاید؟ گفتم: بله! همه آمدهاند و آماده. تأکید کرد: همه بیایید.
برخی مدعیان از آمدن سر باز زدند. با وجود این، همه در سرک ۴ قلعه فتحالله گرد آمدیم. استاد کاظمی از خانه برآمد و صدا زد: یک کمپل هم برای من بگیرید و پشت موتر بمانید.
کاروان حرکت کرد. شمار زیادی از اعضای کمیسیون اقتصادی پارلمان و اعضای هیئت، سرکوتل خیرخانه منتظر بودند.
به سرکوتل خیرخانه رسیدیم. تعداد زیادی منتظر بودند و چند نفر هم نرسیده بودند. با جنرال صاحب اغبر – فرمانده عمومی پولیس – مدتی صحبت کردیم. طبق معمول، کاظمی شهید با لب خندان و خوشرویی سخن میگفت. همه آمدند. خانم صفیه صدیقی وکیل ننگرهار موتر نداشت. آقایان نادم و هلالی در یک موتر نشستند و کاروان طولانی ما به دنبال قافلهسالار، ( شهید) سید مصطفی کاظمی رییس کمیسیون اقتصاد ملی، رییس گروپ پارلمانی استقلال ملی و رییس کمیته سیاسی و سخنگوی جبهه ملی، حرکت کرد.
هدف سفر، بررسی وضعیت اقتصادی شمالشرق با نیت تغییر در دسترخوان مردم بود. بعد از صبحانه در تاجیکان، کاروان، کوههای هندوکش را پیمود و به ولسوالی خنجان رسید. ولسوال و جمعی از مسئولان و فرماندهان جهادی، برای استقبال صف کشیده بودند. استاد کاظمی با آنان کوتاه سخن گفت و به ما توصیه کرد که در این سفر، شخصیتهای بزرگی با ما هستند و در مصافحه با استقبالکنندگان و مردم، آنها را راهنمایی کنید که جلو بیایند.
در ورودی شهر پلخمری، شهردار پلخمری، مسئولان و شمار زیادی از مردم برای استقبال آمده بودند. به مسجد جامع چوک شهر پلخمری رفتیم. استاد کاظمی و چند نفر دیگر از مردم محل صحبت کردند. در این هنگام من احساس نگرانی کردم و به یکی از همراهان گفتم که وضعیت را چندان خوب نمیبینم؛ به سید علی جان فرمانده محافظین هم تذکر دادم.
بعد از نان چاشت در کلوپ شهرداری، به فابریکه سمنت غوری رفتیم. قبل از ورود به جلسه، استاد گفت: صبر کنید، وضو بگیرم، به این سفر چندان اطمینان نمیشود کرد.
محمود کرزی و قربان حقجو رییس فعلی آیسا، آنجا بودند. آنان درباره فعالیتها و مشکلات فابریکه و شکایت کارکنان سابق، سخن گفتند. قرار شد که رییس فابریکه، گزارش کامل آن را با پاسخ به سؤالات هیئت، به کمیسیون اقتصاد ملی بیاورد.
از فابریکه بیرون شدیم و به طرف بغلان مرکزی حرکت کردیم. از شهر پلخمری تا بغلان مرکزی، یک نفر سرباز و پولیس، در مسیر راه نبود. به استاد کاظمی تماس گرفتم و گفتم که هیچ نیروی امنیتی در مسیر راه نیست! ایشان با خنده گفت که دولت میخواهد بیتوجهی کند و سفر ما را بیاهمیت نشان دهد.
من در موتر دومی، با قوماندان شاه محمد و آقای رسا، همراه بودم و در این باره با هم صحبت کردیم. در فابریکه قند، خانم شکریه عیسیخیل بسیار عجله داشت و مردم را برای استقبال ما جمع کرده بود. گفته میشد که او مدیر معارف بغلان مرکزی را مقرر کرده است و میخواهد خودش را با این استقبال، نشان دهد. در موتر گفتیم که در فابریکه قند توقف نکنیم؛ ولی مردم منتظر بودند و خانم عیسیخیل هم اصرار داشت. وکلا نیز پشت سرما بودند.
به بغلان مرکزی و جاده فابریکه قند رسیدیم. مردم زیادی به خصوص شاگردان مکاتب در صف طولانی منتظر بودند. همه از موترها پایین شدیم. با سرعت خودم را به استاد کاظمی – که خیلی سریع راه میرفت- رساندم. حاجی عارف ظریف وکیل کابل، رسید. من برای احترام به ایشان و تأکید استاد درباره احترام به استقبالکنندگان، توقف کردم. ایشان و سه نفر از وکلای همراه او، کنار استاد کاظمی ایستادند. در همین هنگام، صدای مهیبی همراه با دود و گرد و خاک، به هوا برخاست.
پشت سرم را نگاه کردم. موترها مانند آن بود که روی موج به هر سو پرتاب میشدند. ناخودآگاه، خودم را به جوی کنار سرک، انداختم. با شنیدن صدای فیر گلوله، ناله اطفال، مادرانشان و زخمیان، گیج شده بودم. بعد از چند دقیقه برخاستم و به سوی استاد کاظمی دویدم؛ سید باقر میگریست. محافظان همه بر خاک افتاده بودند. در میان آنها، سرو قامتی، همچون جدش «علی مرتضی»، با فرق شکافته بر خاک افتاده بود. نمیدانستم که چگونه او را از زمین بلند کنیم. ناگهان یادم آمد که کمپل در موتر است. سید باقر را گفتم که کمپل را بیار.
من و بلال و سید باقر در زیر فیر گلولهها در مکان و محیطی ناآشنا، تن بیجان رهبر و مقتدا و مرادمان را، به شفاخانه ملکی شهر پلخمری منتقل کردیم. آن شب، شام غریبان ما بود.
این حادثه یازده شهید و شماری زخمی بر جای گذاشت و ما را به سوگ نشاند. آن سروقامت، ما را با نگاهها و پرسشهای دوست و دشمن، بیکس و غریبی، تنها رها کرد. روحش شاد یادش همیشه گرامی.
سیدعلیرضا محمودی