افغانستان و هنر؛ یکی داستان است پر آب چشم
این مرثیه غمبار سرنوشت هنر در افغانستان است، کشوری که مدعی پنج هزار سال تاریخ بوده و سنگ افتخارات آریانای کهن، خراسان متمدن و آیین مقدس زردشت را به سینه میزند.
از روز جهانی هنر در حالی در افغانستان گرامیداشت میشود که هنر هنوز هم یک پدیده ناشناخته برای حکومتیها و شهروندانش است و هنرمندان بهجای تشویق، بهسوی ناامیدی رانده میشوند.
در ۱۸ – ۱۹ سال اخیر که دموکراسی نوپای در کشور حاکم شد و اقشار مختلف مردم توانستند اندک-اندک به جایگاه مربوطه رجوع کنند، تعداد زیادی از هنردوستان و هنرپروران در راستای احیای هنر تلاش نموده و به فعالیتهای هنری آغاز کردند. آنان با اندکترین امکانات و پذیرفتن ریسکهای دشوار در این راه گام نهادند تا هنر را در افغانستان احیا نمایند.
در طول این مدت دهها چهره به هنرهایی چون سینما، موسیقی، نقاشی، خطاطی، تیاتر، طنز و… روآورده و تلاش کردند تا مشعل هنر را در این تیره شب جنگ و ناامنی روشن نگه دارند، اما با گذشت هر روز بیمهری در برابر آنها افزونتر و زمینهها تنگتر گردید و امروز جز نام «هنر» چیزی دیگر از آن باقی نماینده است.
در این نبشته نگاه گذرا و کوتاهی به وضعیت هنر و هنرمند در افغانستان انداختهایم.
سینما؛ دنیایی که قدمت دهها ساله در افغانستان دارد و نخبگان زیادی در این مسیر فعالیت کردهاند، زحمت کشیدند تا نسلهای بعدی شاهد پویایی و شکوفایی آن در آینده باشند. در این عرصه، نامهایی همانند توریالی شفق، فقیر نبی، سلام سنگی، صدیق برمک، عتیق رحیمی، انجینر لطیف احمدی و دهها نام دیگر خوش درخشیدند و از جان مایه گذاشتند.
دهها فلم در دوران حاکمیت طالبان در فضای رعب و وحشت در کوچه پس کوچههای کابل و حتی در خانهها نمایش داده میشد تا مگر هنر سینما، گوشهای از فضای تاریک امارت طالبانی را روشن نماید و مردم بتواند آهنگ زندگی و هنرسالاری را زمزمه نماید.
در سالهای اخیر نیز صدها فلم و سریال توسط برخی چهرههای سینمایی ساخته و پرداخته شد، اما این فعالیتها بیشتر شکل و شمایل «آماتور» بهخود گرفته و از دنیای حرفهای بهدور بود. در دهه اخیر ساخت فلم از لحاظ کمیت قابل ملاحظه، ولی از لحاظ کیفیت چندان درخور ستایش نبوده که ضربه مهلکی بر پیکر سینما وارد کرده و هنرمندان مولف این عرصه را از متن به حاشیه رانده است.
از سویی هم، ناتوانی وزارت اطلاعات و فرهنگ در امر احیای مجدد سینماهای کشور، سبب شده که امروزه اکثر سینماها به مخروبههای متروکه و گدامهای اموال تجارتی تبدیل شود. در حال حاضر فقط سینما پامیر، سینما آریانا و بهتازگی سینما زینب فعال شده که در آن بیشتر فلمهای خارجی مخصوصاً پاکستانی بهنمایش گذاشته میشود.
هماکنون تعداد کثیری از سینماگران افغانستان در خارج زندگی میکنند و یا هم شغل دیگری برگزیده و به فعالیتهای سینمایی «نه» گفتهاند.
موسیقی؛ جهانی که عشق و شادی بههمراه دارد و مخاطب را به دنیای سحرآمیز آرامش رهنمون میسازد. این هنر سرمایههای زیادی از جمله استاد سرآهنگ، احمد ظاهر، مددی، ظاهر هویدا، هنگامه، مهوش و دیگر چهرهها را در خود پرورانده که آوازه آنها حتی تا تهران و دوشنبه و… رسیده است. اما متأسفانه امروزه این هنر با بیمهری و تام و تمام از سوی مسئولان، نهادهای مسئول و آحاد جامعه قرار گرفته و مبدل شده به یک سلسله «کلیپ» ها در آسیای میانه با رقص مبتذل خوبرویان ترک و تاتار. این فعالیتها بیشتر از آن که گامی در جهت اعتلای هنر موسیقی باشد، در واقع نوعی توهین و تحقیر این هنر جان آدمی به حساب میآید.
نقاشی و خطاطی؛ وقتی یادی از نقاشی و خطاطی میشود، نام پروفیسور غلام محمد میمنگی و استاد کمالالدین بهزاد بیاختیار در ذهن تداعی میشود. این دو چهره نمونه اعلای هردو هنر یاد شده در افغانستان و حتا حوزه تمدنی آسیای میانه هستند. ولی امروز در کشور جهان سومی همانند افغانستان، درک هنرنقاشی و خطاطی تقریباً یک امر ناممکن است. در حال حاضر آثار برخی هنرمندان در انبارها پوسیده و موریانه آن را ناقص کرده است، ولی نهادهای مسئول مخصوصاً وزارت اطلاعات و فرهنگ که مسئول اصلی و مرجع قانونی حمایت از هنر و هنرمندان میباشد در همه حوزههای جهان هنر دچار ضعف و ناتوانی است.
بناءً در چنین وضعیتی نخست باید آسیبشناسی از سوی نهادهای مسئول صورت گرفته و زمینه برای چهرههایی فراهم گردد که توانایی لازم برای بهبود هنر و افزایش ظرفیت هنرمندان دارند. از سویی هم به وضعیت سینما باید توجه جدی شود، زیرا سینما یکی از ارکان جوامع فرهنگی است و اما این رکن اساسی در افغانستان در گودال ندانمکاری و ناآگاهی دفن شده است.
این مرثیه غمبار سرنوشت هنر در افغانستان است، کشوری که مدعی پنج هزار سال تاریخ بوده و سنگ افتخارات آریانای کهن، خراسان متمدن و آیین مقدس زردشت را به سینه میزند.