نوروز؛ جشن شادی و خوشی
تنها نوروز مانده است که دشمنان شادی و خوشی مردم آن را نشانه گرفتهاند و مردم نباید آن را از دست بدهند. شادی و خوشی نیاز روح و روان ماست؛ نگذاریم آن را از ما بگیرند.
غم و اندوه و شادی و خوشی، واژههایی هستند که در برابر هم صف کشیدهاند و باهم دشمناند. میدان مبارزه این واژهها وجود انسان است. بخشی از وجود انسان روح و روان اوست؛ غم و اندوه یا شادی و خوشی حالات روح و روان انسان است. انسان از این حیث که انسان است دارای عواطف و احساسات است. عواطف و احساسات مانند اندیشه و باورها، ماهیّت انسان را میسازد.
انسان همچنانکه گاهی در معرض غم و اندوه قرار میگیرد، بیشتر نیاز به شادی و خوشی دارد. غم و غصه، انسان را پیر و فرسوده و دلگیر میکند. دلگیری روح، بر جسم نیز تأثیر دارد و جسم را از کار میاندازد و چون خوره آن را میخورد و از بین میبرد. به سخن دیگر غم و غصه همچون جراحتی است که بر شخصیّت آدمی وارد می شود و همان اندازه تلخ و جانکاه است که زخمها و جراحتها در بدن.
بر اساس دیدگاه روانشناسان غم و غصه نتیجه حبّ نفس و خودخواهی انسان است. مثلاً اگر کسی را از دست بدهیم ما از آن جهت غصّه نمیخوریم که خوشی و سعادت و زندگی کسی که از دنیا رفته قطع شده است. بلکه از آن جهت دچار اندوه میشویم که خود تنها ماندهایم و قسمتی از نیازمندیهایمان تأمین نمیشود. اندوه غالبا با خودخواهی آمیخته است. کاری که باید با دیگر گناهان خود بکنیم با غصّه و اندوه خود نیز باید بکنیم. یعنی در مقابل خداوند زانو بزنیم و رهایی خود را از چنگال این بلا بخواهیم. ما به تجربه بارها این را دریافتهایم که در گرفتاری و پریشانی، هیچ جانشینی برای خدا نمییابیم. اندوه و غم، بیماری روانی است و پزشک روان آدمی تنها خداست.
این مقدمه را برای آن آوردم که به وضعیت غم و شادی در میان مردم کشورمان اشارهای بکنم. تاریخ کشور ما از آغاز تأسیس تاکنون با جنگ و ستیز و درگیری آمیخته بوده است. جنگهای خانگی، برادرکشیها و نزاعها و کشمکشها همیشه این کشور را در غم و اندوه فرو برده است. مردم افغانستان چنانکه از نام این کشور آشکار است همیشه فغان و فریاد و ناله و گریهشان به آسمان بلند بوده است. این مردم برای غم خوردن بهانه بسیار زیاد داشته؛ امّا برای شادی و خوشی کمترین بهانه وجود نداشته است.
کافی است به چهل سال تاریخ اخیر کشور نگاه کنیم؛ میتوان ادعا کرد که مردم افغانستان در این چهل سال یک روز خوشی ندیدهاند. یا در سنگر جنگ، به دفاع از کشور خود مشغول بوده یا در کوچه و سرک پایمال اندیشهها و خشونتهای غیرانسانی مزدوران بیگانه بودهاند یا هم در کوه و بیابان مصروف مقاومت برضد سیاهی و تباهی و اندیشههای پست و سخیف و یا هم گرفتار نیروهای بیخاصیت و بیکاره خارجی. در همه این وضعیتها غم و اندوه بر این کشور و بر این ملت غالب بوده است. اما شادی و خوشی؟ هیچ بهانه و دلیلی نداشته است.
جشن نوروز غیر از فضایل و ویژگیهایی که دارد، بهانهای برای شادی و خوشی مردم ما نیز میباشد. تنها در نوروز است که مردم همراه و همزمان با طبیعت و دشت و بیابان و صحرا به خوشی و شادی میپردازند. چهل روز جشن نوروز و خوشی مردم در مزارشریف، روح و روان مردم را دگرگون میکند؛ جان خسته و افسرده و اندوهگین جامعه را تر و تازه میسازد و تازگی و طراوت را بر جان و روان جامعه جاری میسازد.
در این میان کسانی که دشمن خوشی و شادی مردم هستند و خود همیشه در قبض و بستگی روح و روان به سر میبرند و از تنکمایگی سر بر زانوی غم دارند و آیه اندوه بر گوش مردم و جامعه زمزمه میکنند، میخواهند شادی و خوشی نوروز را نیز از جامعه و مردم ما بگیرند.
فتوا دادن به حرمت جشن نوروز و قرار دادن آن در تقابل با دین و ارزشهای دینی، از کسانی صادر میشود که اندک شادی و خوشی مردم را دیده نمیتوانند و میخواهند آن را نیز به غم و اندوه تبدیل کنند. اینان با اندیشههای قبیلهای و عقب مانده خود فکر میکنند اسلام با هرنوع شادی و خوشی مخالف است. آنان بر این گمان هستند که مسلمان واقعی باید همیشه اشک به صورت و عقده در گلو باشد و هرگز لب به لبخند نگشاید. اینان درک نادرست و سخیف و قبیلهای خود را به نام اسلام به جامعه تحمیل میکنند و اگر از سخن نشد، با انتحار و انفجار، شادی را از مردم میگیرند و مردم مظلوم را بر سر دسترخوان غم و عزا مینشانند. امّا مردم افغانستان میدانند که بیش از اندازه غم و اندوه وجودشان را فرا گرفته است و برای غم و غصه، بهانه بسیار زیاد دارند. امّا برای خوشی و شادی که نیاز روح و روانشان است، دشمنان مردم، هیچ بهانهای نگذاشتهاند. تنها نوروز مانده است که دشمنان شادی و خوشی مردم آن را نشانه گرفتهاند و مردم نباید آن را از دست بدهند. شادی و خوشی نیاز روح و روان ماست؛ نگذاریم آن را از ما بگیرند.
سید اسحاق شجاعی