آخرین اخبارافغانستانتحلیل

خیال‌های یك غربی بی‌خیال

من او را در انتخابات قبلی كه داكتر غنی اولین‎بار كاندید شده بود، در لندن دیدم. با یك استاد رویا-پرداز دیگر از كمبریج، به آپارتمان من در چلسی آمده بودند. تا به تیم آن‎ها بپیوندم. در چند مجلس لردها در حاشیه لندن تازه شركت كرده بودند…



از پس پرده برآمدن گوگنهام مشاور پنهان اشرف غنی رییس‎جمهور بعد از سال‌ها مستوری، از یك‌سو رازهای بسیاری را درباره رویاهای اشرف غنی، پشت پرده سیاست افغانستان و گیجی مفرط اداره ارگ برملا می‌كند و از سویی كه كمتر دیده شده، طغیان خیال پردازی غربیِ‌ست كه مثل همه بچه‌های بروكلینی كه در سینمای هالیوود، دیده‌ایم را نشان می‌دهد. بروكلین، جایی است كه «دیوید لینچ» را پرورده است با خیال‎های «مالهلند درایو و كینوی خونین.»
در جاده مالهلند، او رویای دختری شكست خورده در زندگی واقعی را نشان می‌دهد كه به جای یكی از ستارگان هالیوود نشسته است و به جای او، همه كارهای نكرده‌اش را انجام می‎دهد. در فیلم بعدی‌اش «بزرگ‎راه گمشده» هم یك رویا-‌پرداز شكست خورده دیگرست، كه از پیری ناتوان به جوانی پرانرژی بدل می‌شود و جدا از عیش وعشرت، قتل‌های بی‌شماری را سبب می‌شود. درهردو فیلم اما هردو رویا-پرداز، سرانجامی تلخ و مصیبت‎بار دارند.
همان‎طور كه آقای گوگنهایم كه روزی در آپارتمان بروكلینش، رویای ساختن كشوری خیالی را در ذهن پرورده بود، با این رویا یك دانشجوی مردم‌شناسی افغان را، در كافه‌ای می‌بیند. هم مردم‌شناسی علمی پر رویاست، هم كافه مكانی برای تجمیع رویا و رویا-پردازان. این مردم‌شناس پرشور كه سری سودایی دارد، برای او سوژه‌ای برای رویایش در كشوری متروک، به نام افغانستان می‌شود. سال‎ها بعد با او به افغانستان می‌آید.
من او را در انتخابات قبلی كه داكتر غنی اولین‎بار كاندید شده بود، در لندن دیدم. با یك استاد رویا-پرداز دیگر از كمبریج، به آپارتمان من در چلسی آمده بودند. تا به تیم آن‎ها بپیوندم. در چند مجلس لردها در حاشیه لندن تازه شركت كرده بودند، اما نتوانسته بودند گروه بسیاری را برای این كمپین، متقاعد كنند. با شعف درباره داكتر غنی و نمایندگی‌اش از طبقه اكادمیك افغان صحبت می‎‌كردند.
بعد‌ها، در حین كمپین انتخابات چهار سال بعد او را در كابل دیدم. حمدالله محب و یك عده جوانان دیگر را در یک گروه، به نام شبكه افغان‎های متخصص گرد آورده بود. من هم بعداً عضو هیئت رهبری یا هیئت امنای این انجمن شدم.
یك انجمن رویا-پردازانه دیگر بود، از جوانانی كه تصوری خیالی از وطن داشتند. حالا حمدالله را منشی شخصی داكتر غنی ساخته بود و برای پیروزی در انتخابات هیجان داشت. هر روز لیستی از بایدها و نبایدها را به داكتر مطلوبش می‎داد مثل این‎كه شب زود بخوابد، هر نیم ساعت استراحت كند، لبخند بزند و تون صدایش را تمرین كند. حتی لباس پوشیدنش را هم بر طبق رویایش می‌طلبید. وقتی داكتر غنی، بر اریكه قدرت نشست مجبورش مجبور كرد تا از حمدالله به عنوان منشی شخصی یا مدیر برنامه‌هایش استفاده كند. اما در ساختمان رویای او، ارگ كابل سازه‌ای با دیوارهای بلند نبود كه به شدت از جامعه منزوی است و در آن، ساكنانش ناچار به توطیه می شوند. دفتر او تبدیل شده بود به مرجع حل اختلاف. هر روز یكی از مقامات بر علیه دیگری شكایت نامه‎ای مفصل داشت كه نتیجه‎اش مانع بودن حریف برای اصلاحات بود. یك جنگ تمام عیار كه هیچ تمامی نداشت. همین ساكنان، با دیگر سران حكومت در بیرون از ارگ هم مشكل داشتند. با معاون اول، نماینده خاص، رییس اجرایی، معاونینش، رییس امنیت، والی بلخ، قومندان جنوب و خلاصه همه. هر روز تعداد ریزش‌ها از اطراف داكتر غنی و انحصار او در محاصره چند نفر بیشتر می‌شد.
وقتی ترامپ به قدرت رسید و نظامیان قدرت فراوانی یافتند كه به صورت اكثریت از رییس اجراییه حمایت می كردند، شروع پركنده شدن رویاهای او بود.
رییس جمهور، منشی خصوصی‌اش را به امریكا فرستاد و به جای او هیچ كس را استخدام نكرد و در عوض، ده‎ها نفر را هر چند وقت در دفترش استخدام و باز برطرف و باز استخدام كرد. سه سخن‎گو عوض كرد و درآخر، یك مشاور مطبوعاتی را به جای سخن‎گو استخدام كرد. همان مشاور را هم به یك پست اداری فرستاد و یكی دیگر از جوانان شبكه افغان‎های متخصص را به جای او گذاشت، همین مشاور جدید را هم بعد از چند ماه بركنار كرد و دفتر سخن‎گویی را با سرپرستی معلق، بین زمین و آسمان نگاه داشت. سه منشی اولش را در ماه چهارم اخراج كرد، پنج منشی تازه استخدام كرد، آنها را چند ماه بعد با یك گروه تازه عوض كرد اما باز به آنها اعتماد نداشت. اخبار به او سانسور شده می‌رسید. فرمان‌هایش گزینشی ابلاغ می‎شدند و كسانی را كه می خواست ببیند، گاهی مدت‎ها و گاهی هیچ وقت میسر نمی‎شد. همه‌چیز بر خلاف میل او كنترل می شد. رییس دفترش را به عنوان سفیر تعیین كرد اما دو سال بعد ازین انتصاب، باز در جای اولش بود. دفتر ریاستِ دفتر را دوشقه كرد و به دو تیم كاملاً مخالف هم سپرد، اما هنوز به او خبرها دروغ گفته می‎شد. مثل یك داستان بروكلینی دیگر، «هیولای دریایی از پل واستر، یا خداحافظ لنین»، چند لایه دروغ و سانسور اطراف هر دوی آن‎ها را پوشانده بودند. هر دو، آن‎قدر با هوش بودند كه این جعل كاری را متوجه بشوند، اما دیگر توان بركناری در هیچ كدام نمانده بود. آن‎ها رویای بازسازی یا از نو ساختن یك كشور شكست خورده را داشتند. می‎خواستند برق و سرك و زیربناهای همه افغانستان را درست كنند. می‌خواستند از گنیجینه سرزمین‎های شمالی و شرقی و غربی، افغانستان را غنی كنند و همسایه جنوبی را زمین‏گیر. اما آدم‎های همسایه جنوبی، تا بغل گوش آنها مثل موی بدن سرزده بودند. آنها مرتب از زمان عقب می ماندند و برای این، نیم اداره‎های مهم افغانستان به شمول شاروالی/شهرداری كابل، كه نقطه مركزی رویای آن‎ها بود با سرپرست اداره می‌شد. قطعیت همه‎چیز مثل فیلم‎های دیوید لینچ و داستان‎های بروكلینی به هم ریخته بود. معاون اول رییس جمهور، در تبعید بود، ریاست اجراییه همكار نبود و لاجرم همه كارها به عهده خود آن‎ها مانده بود. یك رییس جمهور همه‎جا حاضر و یك مشاور پنهان در همه‎جا. آن‎ها هزاران برنامه داشتند، اما به هیچ كس دیگر اعتماد نمی كردند. حتی به یك نفر كه بتواند منشی خصوصی و مدیر برنامه‎های رییس جمهور شود. نظامیان امریكایی از اول هم، به آن‎ها خوشبین نبودند. از جنوب هر روز برای خود آتش می خریدند و از سر این آتش مشتعل، یک دهلیز خیالی دیگر به هند زدند. دهلیزی هوایی. كابلی‌ها به امور واهی امور هوایی می‎گویند و تطبیق برنامه‎های آن‎ها كم-كم همه، هوایی می شدند. گاز تركمنستان كه به همه خانه‎های بی‎برق افغانستان می رسید، بندرگاه‎های مناطق تجاری آزاد در سرحد چین، ازین هم هوایی تر بود؛ چون آوردن جنس از هند آسان‎تر از واخان بود. بندر آقینه كه قرار بود توسط شاكر كارگر، تبدیل به دبی شود و در آن تنها یك ساختمان ساخته شد. بندر نیمروز كه هر روز از زیر آوار گردوغبار بیرون می‎شد، اینها مناطق آزاد تجاری بودند كه تن‎ها در داستان‎های تخیلی بروكلین امكان عملی شدن داشت. مبارزه با مواد مخدر، توسط یك بانوی معلم كه حتی نمی‎توانست بر دفتر خودش مسلط شود. برای این، پس از كلی خیال‌پردازی به یك سری واقعیت‎ها برخوردند، مجبور شدند دست به دامن قومندان‎هایی شوند كه در مدینه فاضله خیالی‎شان، نابود باید می‎شد اما حالا در هر گوشه ارگ، قدرت می یافتند. بدنام‎ترین این قومندان‎ها مثل یك قهرمان، در ورزشگاه كابل استقبال شد. رویاهای نظریه پرداز فروتن بروكلینی یكی-یكی در حال فروپاشی بود. برای این، بعد از سال‏ها مستوری، بغضش تركید و خوش‎بینی مفرطش تبدیل به یأسی تلخ شده بود. او به یك انتحار مطبوعاتی دست زد كه راه او را برای بازی در هر كشور دیگری، می‌بندد از دلتنگی برای برگشت به آپارتمانش در بروكلین حرف زد. تا برگردد و كشوری را كه غرق در تخیلاتش كرده به رفیق تنهایش بسپارد. اعترافی تلخ برای شكست در پروژه‎ای كه با خیال از كشوری ناشناخته و موهوم طراحی شده بود، حالا رییس‎جمهور باید به واقعیت برگردد، به نیروهایی تازه اعتماد كند. سرپرست‎ها را مسئول بسازد و وقت خودش را به ترمیم واقعیت اختصاص بدهد، به بازسازی روابطی كه با «وهم» خراب شده بودند. و تكیه به تكیه‌گاه‌هایی كه در كوه‌های افغانستان ریشه دارند، نه آپارتمان های بروكلین.
سید محمد رضا محمدی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا