افغانستان و شکست امپراتوریها؛ شکستن داس و خرد شدن چکش شوروی(۲۲)
همانگونه که به تعبیر سفر پیدایش در عهد عتیق: «خدا، انسان را بر صورت خویش آفرید.» شوروی میخواست، افغانستان را از حیث دولت و نظام حکومتی و ارتش و حزب و فضای اجتماعی و سیاسی و آموزش و هنر همانند شوروی بیافریند، یا صورت- بندی کند، به گونهای که افغانستان در قلمرو شوروی هضم و یا حذف شود. افغانستان نیز شبیه جمهوری ازبکستان یا جمهوری تاجیکستان شود. این رؤیای شوروی بود. البته برای این رؤیا از عنوان« انقلاب سوسیالیستی» استفاده میکردند. از نگاه شوروی یا بر مبنای رؤیای شوروی، افغانستان به جرگه جهان سوسیالیزم پیوسته بود. جهانی که توسط اتحاد شوروی رهبری میشد. برژنف، با اشاره به همین عنوان « روند انقلابی» یا «انقلاب سوسیالیستی» با خوش بینی این حرکت را قطعیت یافته و برگشت ناپذیر تلقی میکرد. برژنف در ضیافت شامی که در اکتوبر سال ۱۹۸۰ به مناسبت سفر ببرک کارمل به مسکو برگزار شده بود؛ گفت: «روند انقلابی در افغانستان، برگشت ناپذیر است. ما به دلیل منافع امنیتی مشترک دو دولت و به اعتبار مسئولیت جهانی که نسبت به خلق و حکومت افغانستان که به وسیله رفیق ببرک کارمل رهبری میشود، با قاطعیت در کنار دولت و مردم افغانستان ایستادهایم.»(۳۸)
تعبیر «برگشت ناپذیر» در سخنان دیگر دبیران کل حزب کمونیست شوروی از جمله آندروپوف نیز دیده میشود. پریماکف گام دیگری برداشت و تمام سخن را با صراحت بیان کرد. او در زمانی که مدیر اکادمی علوم انستیتوت مطالعات شرقی بود، نوشت: «افغانستان به عنوان یکی از جمهوریهای شوروی به شمار میآید؛ مسکو باید کسری بودجه افغانستان را تامین کند.» (۳۹)
رؤیای دیگر تلقی و یا تصور دولت افغانستان و پولیت بوروی حزب کمونیست افغانستان بود که میخواست و یا میبایست خود را مطابق نسخه اصلی تطبیق دهد. زیرا امکان اختیار و انتخاب دیگری برای رییس دولت و دولت و حزب کمونیست وجود نداشت. رویای سوم، حرکت مجاهدان و مردمان افغانستان بود. این سه حرکت، در هم آمیخته میشدند و متناسب با موقعیت، خود را بروز میدادند. بدیهی است که تا حدودی شناخت مرزها، آمیختگیها و تقابل آسان نیست. چنان که رمان مرشد و مارگریتا که سه داستان و سه روایت است، برغم اینکه فصل بندیهای هر سه داستان از هم تفکیک شده است، اما در لایههای باطنی رمان، شاهد آمیختگی سه روایت هستیم. این سه روایت را در ظرف زمانی اشغال افغانستان میتوان برای شناخت بهتر، در حدّ ممکن از هم تفکیک نمود. البته به تعبیر نیکلای گوگول در نفوس مرده، کار همیشه از یک جایی عیب پیدا میکند. این داوری در باره هر سه رویا صادق است. گوگول با نبوغی که داشت و به روایت داستایفسکی همه نویسندگان روس از زیر شنل گوگول بیرون آمده بودند، تصویر گویا و فراموش نشدنی را از شیوه سلوک ارباب مانیلوف در رمان نفوس مرده مطرح کرده است:
«مانیلوف، همیشه کتاب کوچکی در دفتر کارش وجود داشت که در میانه صفحه چهارده آن نشانی گذاشته بود و دو سال تمام میگذشت که به خواندن آن اشتغال داشت، پیوسته چیزی از اثاثه خانهاش کسر بود: در مثل مبل بسیار زیبایی در اتاق پذیراییاش مشاهده میشد که با پارچه ابریشمین گرانبها و مجلّل روکش شده بود اما به علت کسر پارچه دو صندلی روکش نداشت و با همان آستر کرباس در اتاق پذیرایی گذاشته شده بود.»(۴۰)
رؤیای سوم: ماجرای مجاهدین افغانستان بود. گروههای کوچک و بزرگ با گرایشهای قومیتی و قبیلهای و طائفهای و مذهبی و زبانی، در افغانستان به ویژه در دوران اشغال در پاکستان و ایران شکل گرفتند.
این سه رؤیا را میبایست مثل سه رشته که با رنگهای مختلف و اندازه و نازکی و یا ضخامت متفاوت بودند، از هم باز شناخت و نیز به تار و پودهای هر رشته نیز توجه داشت.